من مجردم زنم طلاق گرفت ده سال هرخاستگاری میرم بهم میخوره هرچندشب یه باربیشترتنهاهستم شبهااول. یه خواب عشقی میبینم بعدیااسمم صدامیزنن یا انگشت پام میکشن بیدارم میکنن بعد که دوباره میخوابم خواب جن میبینم میبرنمتو قبیله هاشون ده تا زن خیلی خوشگل میان باهم مسابقه میدن بهم امتیازمیدن میپرن بغلم راستش اولش میترسیدم ولی الان یه جورایی عاشقشان شدم دروغ میگن وحشتناکی بد شکلی خیلیم نازن خوشگلن با احساس خیلی عزیزم من دوستشان دارم ولا
من کوچیک بودن با دوستام رفتم بیابونی تا برگشتیم غروب شد آنقدر ترسیده بودیم تو روستا بیابونی بهبعد همین که در حال دویدن بودیم به سمت خونه یوی از پشت دیوار کاه گلی ریخته سرشو بیرون آورد چون تاریک بود قیافه شو ندیدیم ولی سریع تا دیدیمش رفت پشت دیوار عین سگ بود ولی با جثه ی آدمیزاد جوان هممون اونو بعد از اینکه دیدیم رفت پشت دیوار
بعد ماکه درحال دویدن بودیم هم نگاهمون پشت سر بود هم جلو بعدش یکهویی عین پلاستیک زباله نشکی پهن زمین شد خیلییی برامون عجیب بود آنقدر ترسیدیم که نکو من کفش پاشنه بلند داشتم تازه چند سایز از سایز پای خودم بزرگتر چندین بار توی مسیر پام پیچ خورد خلاصه رسیدیم به خونه از دم در به اون بیابونی نگاه میکردیم میدیدیم که یک چیز دراز خیلیییی بلند با انگار موهای بلنددد تا کمر رود با اینکه تاریک بود ولی چراغها روشن بود کمی دیده میشد هی کوتاه میشد هی بلند منظورم از بلند اندازه ی شش و نیم متر و اینا هست بعد که مامان باباها از بیرون اومدن واسشون تعریف کردیم باور نکردن ولی بردیمشون لب کوچه اونام دیدن بعد من عیننن دقیقا عین اون فیلم ترسناک ها هست که جنه چهار دست و پا راه میره بعد هر ثانیه غیب میشه بعد یکم جلو جلو میره بقران همینو دیدم
بعد چن ساعت گریه از ترس و اینا رفتیم دیدیم که میکن وقتی جن دیدی تظاهر کن انگار ندیدی چون اونا از ترس تو تغذیه میکنن و قوی تر و بلند و دراز قد تر میشن و واقعا هم همین بود بعد فردا رفتیم تو بیابون با پدر مادرا ببینیم اون که عین پلاستیک زباله مشکی رو زمین پهن شده بود هنوز هست یا نه!؛
نه نبود هیچیییی هیچ اثری از پلاستیک نبود
و اون روستا روستا داخل قم روستای لنگرود بود .
که مادر بزرک اینا م اونجارو ترک کردن به خاطر اذیت و آزار هایی که میکردن
سی سال ازدواج کردم،بعداز بیست سال همسرم بار دوم باردار شد،درچهارماهگی دچار افسرده گی شدید شد که خواستار سقط جنین بود همسرم زیبا است حتی الان درشصت سالگی کسی نداند فکر میکند دختر جوانی است با اینکه فرزند سی ساله دارد
بعد از وضع حمل که فرزند بسیار زیبایی دارا شدیم علاقه به فرزندش شدید تر شد ولی به من واطرافیان بدبین،در زمان بارداری کسی ازاشنایان چند روزی منزل ما بود وبعد ازمدتها گفت من کتاب دعایی در اتاق درکمد شما فراموش کردم،انذفرد محرد وخیلی مذهبی بود وبه ماورا طبیعه اعتقاد داشت،همسرم که مرا عاشقانه می پرستید به شدت از من متنفر شد وبه کل از روابط زن شویی دوری کرد که اللن بیست سال است هیچگونه رابطه ای نداریم
ولی کارهایی که میکند ارتباط با اطرافیان را به خداقل رسانده اوایل ختی مدتها حمام نمیگرفت ،وسواس شدید برای هرکاری پیدا کرد
عبارات درهم وبرهمی برای انجام هرکاری ادا میکند،تمام اتاقهای منزل را انباری کرد وقفل،درمتزل مرتب جملاتی میگوید مثل اینکه با کسی صحبت میکند،تحصیل کرده دانشگاهی است درمنزل مرتب جملاتی میگوید مثل اینکه با شخصی درحال صحبت است سیده است ولی اعتقاداتی ندارد از زمان وضع حمل شکاک است
لطف اگر درمانی است بفرمایید