درد دل استاد ابتهاج (سایه) که غریب بود وآخر با غربت در زمانی که به جهان والایی عروج کرد بدن نازنیش را به مملکتی که مال او بود ، عشق بود آوردند. دیگر چه مرادی برای استاد او از پرده حجاب سربلند عبور کرد! ودر زمان ومکان ما آدمهای بددل دیگر نیست ، ای کاش الگوی انسانیت برای ما گمکرده راهها باشدحالا چه ایران بیاد، چه اعماق اقیانوسها باشد . او در بلندترین نقطه جلال
آن درخت کهن منم که زمان برسرم راند بس بهاروخزان دست ودامن تهی وپا دربند مرغ شب خوان که با دلم میخواند رفت و این آشیانه خالی ماند آهوان گم شدند در شب دشت آه از آن رفتگان بی برگشت