چشمت را که باز می کنی، مرثیه ای می بینی که همه شهر را فراگرفته، عباس مردم ایران، مثل علی اکبر حسین (ع) اربا اربا شده، از آن تن شریف؛ نگین انگشتری متبرک به حرم سالار شهیدان و از آن روح بلند؛ شرف، غیرت و مردانگی به یادگار مانده است.
چشمت هایت خیس می شود، روضه ابالفضل می خوانی که "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد" و می شوی اهل خیمه اباعبدالله در روز عاشورا که وقتی تن بی دست عباس را دیدند پهنای صورتشان غرق در اشک و دل دردمندشان غرق در داغ شد. این حکایت این جمعه مردم ایران است، سیاه حاج قاسم پوشیده اند و داغدار سردار و علمدار بزرگ ایران شده اند.
حاج قاسم آنقدر نزدیک بود که کمتر کسی به او "سردار سلیمانی" می گفت، انگار که یکی از اعضای خانواده بود نه یکی از اعضای خانواده که انگار قوت قلب یکایک مردم در روزهای سختی و در آشوب های داعشی بود. او بیش از آنکه برای مردم "سردار سلیمانی" باشد، حاج قاسم بود، حاج قاسمی که حتی عکسش در طوفان تهدیدها، هر دل لرزانی را قرص می کرد.
حاج قاسم یکی از مردم بود، نه در طایفه اصلاح طلبان می گنجید و نه در دایره اصولگرایان، نه خود را خرج جناح بندی های بی سرانجام سیاسی می کرد و نه کشور را هزینه تمایلات سیاسی، یک سردار بود، یک میر، یک علمدار که هم اصولگرایان ارادتمندش بودند و هم اصلاح طلبان مریدش که هم اصولگرا و هم اصلاح طلب شعارهای سیاسی شان را در سایه امنیت ناشی از شرافت حاج قاسم و سربازانش سر می دادند.
حاج قاسم لباس شهادت پوشید، او سال ها مدافع حرم سالار شهیدان بود و حالا میهمان سالار شهیدان است و چه توفیقی بالاتر از این که در دفاع از حرم و حریم تو را شقی ترین افراد دنیا به شهادت برسانند، آنهم در چند کیلومتری جایی که ابالفضل حسین (ع) قطع الیمین شد.
حاج قاسم شهید شد اما سوگند می خوریم که روضه خوان او نمی مانیم، روضه تن شریف علمدارمان بماند برای بعد از اینکه لباس مختار پوشیدیم و "انتقام سخت" گرفتیم، آن روز همه باهم دم می گیریم که "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد".