به گزارش خبرنگار ورزشی خبرگزاری برنا؛ مهدی طارمی را باید چهره برتر بیچون و چرای سال دانست. ستاره ای که قصد خاموش شدن ندارد و هرروز پرنورتر میشود. ماجراجویی او از بوشهر تا پورتو یک سفر جذاب است که ماحصلش شده بالا نگه داشته شدن پرچم ایران چه در تیم ملی و چه به عنوان سوپراستار پورتو. روایتی از به اوج رسیدن پسر بندر.
پرده اول
علیشاه خودش فوتبالیست بود. خونش با توپ غلیان میکرد و بعید نبود تخم و ترکش برسد به یکی بهتر از خودش از همان خون. به پسرش. در محله صیادان بوشهر اما کودکان به جای توپ و تور به لنج و تور دل میبستند. مهدی اما دنیایش چیز دیگری بود. دیگران به دنبال ماهی بودند و او خودش بعدها شاه ماهی شد در اروپا. 6 هزار کیلومتر آن طرفتر. آنقدر که علیشاه جلوی دوربینها اشک بریزد که ایکاش پسرم زودتر به اروپا میرفت. ایکاش برای او کاری میکردم.
گریه نکن پدرجان... پسر تو حالا مایه مباهات ما شده.
پرده دوم
شاه ماهی از چمن شروع کرد نه خاکی. پسر یک کارمند ساده و مادری فرهنگی. پله پله رشد کرد و رسید به تیم ملی بندریها. رسید به آن پیراهن سفیدرنگی که لوگوی شاهینش روی قلب بازیکنان قرار میگیرد. استیلی در سال دوم حضور شاهین در لیگ او را به ترکیب لیگ برتریاش اضافه کرد و ماحصلش شد گل مقابل نفت در تختی تهران. درخشان آمد و رفت و پشت سرش فیروز کریمی. یک بازی از نیم فصل دوم را به میدان رفت که اعلام شد لباسش باید از رنگ سفید به پلنگی تغییر کند. مهدی سرباز شد!
از بد حادثه او یک بار با پیراهن شاهین بازی کرده بود و نمی توانست بار سفر به مقصد فجر ببنند. خودش را به پادگان احمد بن موسی شیراز معرفی کرد. رفت به نیروی دریایی. خدمت را تمام کرد و به خانه برگشت. فوتبال در آستانه اتمام بود که پدر پا پس نکشید. او را به ایرانجوان فرستاد. سال اول 15 میلیون قراردادش بود و سال دوم 20. به این و آن رو زدند تا او به تهران بیاید و ماجراجوییاش رنگ و بویی تازه بگیرد. هدفش بشود نوشتن یک صفحه در کتاب تاریخ فوتبال ایران. یک سال از قراردادش مانده بود اما به کمک افشین عمو همه چیز حل شد. افشین کارش تدوین بود و 12 دقیقه از هنرنماییهای مهدی را بهتر از «فرار به سوی پیروزی» پله ساخت. جوری که علی دایی در دفتر بیمهاش در سعادت آباد، بیخ گوش باشگاه استقلال بیتاب جذب او شود.
پرده سوم
سلام مهدی. علی دایی هستم. دوست داری لباس پرسپولیس را بپوشی؟
سلام علی آقا. چرا که نه.
پس فعلا به هیچ کس چیزی نگو!
مهدی هنوز باور نمیکرد و به اطرافیان میگفت اگر شوخی بود تکرارش نکنید. تا 30 اردیبهشت رسید و امضایش پای قرارداد 150 میلیون با سرخها نشست. مبلغش کم بود اما برایش هدف در نظر گرفته بودند. چیزی که نشدنی به نظر میرسد. جوانک است و پرشور. یک سال بازی میکند و بعد از چهارتا عکس روی جلد و دلبری تینایجرها میرود پی زندگی. او کجا رسیدن به ترکیب اصلی و پاداشش کجا. او کجا و آپشن مالی پاس گل و پنالتی کجا. اصلا همه اینها به کنار... گلزنی در تیمی که مهاجمانش پرطمطراقش در این سال ها اشک هوادارانش را درآوردند کجا؟
هفته اول 10 دقیقه، هفته دوم دقایق بیشتر و هفتههای بعد جرقه جدید در ذهن دایی: «باید فیکس شود عبدالصمد. حواست به خواب و خوراکش باشد». مقابل ذوبآهن رفت به زمین و توپ را چسباند به تور دروازه شهاب گردان.
عبدالصمد ابراهیمی، یار و رفیق راه او میگفت: بعد از قرارداد استقلالیهای تماس گرفتند و گفتند امیرخان او را میخواهد. ما هم که پرسپولیسی؛ گفتیم جوهر خودکار پای قرارداد است و نمیتوان کاری کرد. حس کردم ترس حضور در لباس پرسپولیس به او غلبه کرده اما او جور دیگری فکر میکرد. پس از امضای قرارداد در حوالی باشگاه گفت: چرا ساکتی مهدی؟ میترسی؟ میگفت من و ترس؟ هفته پنجم جایم نوک خط حمله پرسپولیس است. الوعده وفا! مثل 3 شب قبل از دربی که گفتم چرا پکری؟ بیخبر از توصیه دایی به من گفت: جایی در ترکیب ندارم. گفتم اگر 10 دقیقه هم به زمین رفتی خودت را باید نشان دهی.
هم در سومین بازی به ترکیب اصلی قرمزها رسید و هم در دربی تاثیرگذار بود. از قیچی برگردان در اولین تجربه شهرآوردش گرفته تا پاس گل به محمد نوری.
پرده چهارم
برانکو تازه قصد حضور در پرسپولیس را داشت. روی سکوها بود و بازی طارمی مقابل النصر را دید. همان دیداری که مهدی چیب زد و آن شادی معروف را انجام داد.
به نود دعوت شد. فردوسیپور طارمی را در راهروهای استودیو به برانکو معرفی کرد. پروفسور گفت: تا آخر عمرت دیگر پنالتی را چیپ نزن. قلبم ضعیف است!
پرده پنجم
مهدی در زمین تند و تیز بود و بیرون از چمن ساده. گول وعدهها را خورد و عاقبتش شد سفر تلخ به ترکیه. نه از آنجا دل خوش داشت نه از وعدههایی که گرفت و پوچ بود.
پیشنهادها از روسیه و خلیج فارس و چند کشور رسید اما وکیلش میگفت: تشخیص این بود به قطر برود. هم نزدیک بود. هم ایرانی آن دور ور بود و باعث غریبی سادهدل قصه ما نمیشد و هم زبان را میفهمید. یک سال آنجا بود و دغدغههای مالی برطرف شد. الدحیل زیر پایش تا 3 میلیون دلار پول میریخت اما وقت سفر بود. حالا دست او باز بود و میرفت برای عشق بازی با توپ. مقصد بندر بود. بوشهر نه... پورتو. خورشید در زندگیاش حسابی طلوع کرده بود.
پرده ششم
چه انتظار از او دارید. درونگرا و دیرجوش؟ شاید. با هر جمعی نمیجوشد اما روزی باشد زلزله است. پرتلاش بیرون از زمین؟ کور خواندهاید. ابراهیمی میگوید: یک بار به خانهاش رفتیم. کلید داشتیم. ساعت 11 ظهر بود. او هنوز از تخت پایین نیامده بود. ما را دید انگار دنیا را به او دادهاند. به 5 قدمی تختش اشاره کرد و گفت: قربانت بروم... منتظر بودم یک نفر آن بطری آب را به من بدهد. از صبح تا حالا تشنهام!
درسنخوان اما باهوش. همیشه عاشق فوتبال اما فراری از مشق و کتاب. دیپلم را گرفت و عطایش را به لقایش بخشید. پس از شهرت، پیشنهادها سرازیر شد که بوی تبلیغات میداد. نه به تبلیغات «بله» گفت و نه به ادامه تحصیل!
پرده آخر
برگردان مقابل چلسی. درخشش تکراری مقابل رقبای پورتو. فرستادن تیم ملی به جام جهانی با گلهای سرنوشتساز. زندگی او که شیرین شود، کام همه ما شیرین خواهد بود و ذوق میکنیم از حرفهای شدنش. دلمان غنج میرود که رسانههای پر زرق و برق به او لقب بدهند و ببینیم یک مثل ما دارد میرسد آن نوک قله. خودمان را در ساقهایش میبینیم، در پلیاستیشن نامش را از زبان گزارشگر میشنویم و آن آوای ایرانی انتهای فامیل. مثل عزیزی. مثل دایی. حالا هم طارمی. پزش را میدهیم.
او مثل خود ماست.
انتهای پیام//