نگاهی به نوشتارشناسی (گراماتولوژی) از منظر اسطوره شناسی

|
۱۳۹۴/۰۳/۰۵
|
۰۹:۵۹:۳۶
| کد خبر: ۲۸۷۹۷۵
نگاهی به نوشتارشناسی (گراماتولوژی) از منظر اسطوره شناسی
متن به مثابه هزارتو: نگاهی به نوشتارشناسی (گراماتولوژی) از منظر اسطوره شناسی این نوشتار پژوهشی نخستین و تنها تحقیق اسطوره شناسانه درباب شباهت های میان اسطوره هزارتو و ریسمان آریادنه و جنبه های رازآمیز متن و نوشتار است.

به گزارش خبرگزاری برنا، متن به مثابه هزارتو: نگاهی به نوشتارشناسی (گراماتولوژی) از منظر اسطوره شناسی نخستین و تنها تحقیق اسطوره شناسانه درباب شباهت های میان اسطوره هزارتو و ریسمان آریادنه و جنبه های رازآمیز متن و نوشتار است.

داستان ارواح: متن و صداهایش

به راستی در متن کدامین صدا سخن می گوید و این صداهای چندگانه به کدامین سو روانه می شوند؟ چگونه می توان متنی را خواند و در همان حال در حال نوشتن متنی دیگر نبود؟ چگونه است که خوانش در خود بذر گفتمان و "دیسکورس" را بارور می کند و در پی خود نوزاده ای را نوید می دهد؟ در کدامین شکاف های متن میتوان حضور شکاف و گسستی را یافت که مدعای یک حضور منسجم را از دور می دهد و با نزدیک شدن به حفره ای تو خالی و مهلک بدل می شود؟ آیا در نهایت می توان متنی را خواند یا این متن است که در حال خواندن و "دیسکورس" ورزی بر ماست؟ آیا در پایان  چون نامی که بر سنگ گوری باقی می ماند، چیزی جز متن به جا می ماند و راه فرار از هزار توی متن کجاست؟ متن با متنیده شدن وتنیده شدن به تار عنکبوتی می ماند که سر تا پای سوژه را در بر می گیرد و تا به خود بیایی در دامی افتاده ای که با هزاران رشته چسبناک تو را به متن الصاق می کند. با ورود به هر متنی به ناگاه و از روی نادانی در دام رشته ای فرو می روی که در نهایت شبیه به طعمه های تار تنیده شده عنکبوت ها، تمایزی میان شکار و تار باقی نمی ماند و شکار به توده سفید رنگی از تار های تنیده بدل می شود. خواننده با ورود به متن به خانه هزار تویی وارد می شود که فرجامی جز متنیده شدن و به متن تبدیل شدن باقی نمی گذارد و در حقیقت، تنیده شدن با متن و تن به تن شدن با متنی که در خود من، تن و تنیدن  را به یکباره مستتر دارد به داستان ارواح و اشباح نزدیک می شود. در داستان های ارواح ژاپنی (qwaidan ) به نمونه های منحصر به فرد از داستان های ناتمام یا به پایان نرسیده بر می خوریم که گویی نویسنده روایت در میانه کار، همه چیز را ول کرده است و از خیر ادامه دادن و نوشتن باقی داستان گذشته است. با غور در علل و دلایل ذکر شده در این داستان های  ارواح به این راز اساسی به این شکل جواب داده می شود: نویسنده داستان از ادامه نوشتن دست نکشیده است یا انتهای این داستانها در گذر زمان گم نشده اند، بلکه در لحظه ای خاص به یکباره نویسنده با متن خود یکی شده است و راه فراری از این هزار توی پیش رو نیافته است. نویسنده مورد نظر در داستانهای اشباح فرآیندی را متحمل شده است که به شکلی زیر پوستی و خزنده در هر کنش خوانش و درهم تنیدنی با متن روی می دهد.

خانه عنکبوت: مینوتائور و هزارتو

بر اساس افسانه های یونانی، هزارتو نام سازه ای بوده است که صنعتگرِ افسانه ای یونان دایدالوس به سفارش شاه مینوس پادشاه کرت می سازد. هدف مینوس ساخت چنین بنایی به دام انداختن موجودی افسانه ای دیگر با سر گاو و بدن انسان، موسوم به مینوتور بوده است.هزار تو معماری جادویی داشته و همه نقشه هایی که از آن کشیده شده به جایی ختم نمی‌شوند. آریادنه (Ariadne)، در اسطوره‌های یونان، دختر مینوس (پادشاه کرت) است. آریادنه، دختر مینوس، پادشاه کرت بود که عاشق تزه که از آتن آمده بود، شد. تزه بنابه روایتی از آتن آمده بود تا خود را بعنوان قربانی، تسلیم مینوتائور کند. آریادنه مخفیانه شمشیری به او داد تا با آن غول آدمخوار را بکشد و دوک ریسمانی به او سپرد که هنگام پیشروی در دالان‌ها [دالانهای پیچاپیچی که مینوتائور در آنها زندگی می کرد]، آن را بگشاید، تا در موقع بازگشت بتواند راه خود را بیابد.

آریادنه با او فرار کرد، اما تزه، وقتی که آریادنه در جزیره ناکسوس خوابیده بود، او را ترک کرد. آریادنه آنقدر در آنجا ماند تا سرانجام دیونیسوس او را در آنجا پیدا کرد و با وی ازدواج نمود. تسئوس (Θησεύς) در اسطوره‌های یونان پادشاه و قهرمان آتن است. همانند هراکلس که پهلوان دوری‌ها بود، تسئوس نیز پهلوان مورد علاقه آتنی ها بود. او با جوانانی که از آتن برای مینوس فرستاده می‌شد تا خوراک مینوتاروس شوند، همراه شد. آریادنه دختر مینوس عاشق او شد و از دایدالوس راه خروج از هزارتو (هزارتویی که جایگاه مینوتاروس بود) را پرسید و به تسئوس آموخت. تسئوس به این ترتیب توانست مینوتاروس را بکشد و از هزارتو خارج شود. بعد از این ماجرا مدئا به آیگئوس گفت به تسئوس شراب زهرآلودی بنوشاند. هنگامی که تسئوس در حال نوشیدن شراب بود، آیگئوس شمشیر او را تشخیص داد و در لحظات آخر ضربه‌ای به جام شراب او زد تا تسئوس آن را نیاشامد. مینوتاوروس یا مینوتور (Μνώταυρος) در اسطوره‌های یونان، هیولایی با سر گاو و بدن انسان است. پاسیفائه به گاو پوسیدون دل بست و از او صاحب مینوتاوروس شد. مینوس او را در لابیرنت ساخته دایدالوس زندانی کرد. خوراک او جوانان آتنی بودند. به دست تسئوس کشته شد. پوزئیدون، خدای دریاها، در خشمی که بر مینوس شاه جزیرهٔ کِرِت گرفته بود، همسرش را دیوانه‌وار عاشق گاوی کرد که خودش برای قربانی به نزد مینوس فرستاده بود. مینوتور در اثر هم‌خوابگی پازیفائه (Pasiphaé) همسر مینوس با این گاو وحشی به‌وجود آمد.

مینوس دستور داد تا ددالوس، صنعتگر کرتی، زندانی هزارتو برای وی بسازد و هر سال از آتنی‌ها که خراجگذارش بودند، ده جوان سالم برای غذای او می‌ستاند.

سرانجام تسئوس، با کمک دختر شاه کرت به این غول دست پیدا کرد و او را کشت. در متن و در میانه متن چیزی انتظار سوژه را میکشد، موجودی هیولاوار و ترسناک که مینوتائور (minotaur) را در میان هزارتو به یاد می آورد. هیولای هزار تو در میان متن خفته است و متن چیزی جز تار ها و تنیده های این موجود عنکبوتی نیست و او با قرار گرفتن در میانه از ابتدا نقش قربانی و جایگاه طعمه و شکار را اشغال کرده است. هزارتویی تنیده شده و بر ساخته از تارهای متن در انتظار تسئوس (theseus) ساده لوحی است تا قربانی و طعمه را قربانی کند و تفاوت مینوتائور را از هزارتو تشخیص ندهد. مینوتائور یا هیولای هزارتو به بخشی از هزار تو بدل شده است و چیزی جز ادامه هزارتو نیست. در میانه هزارتو نوار موبیوسی تشکیل شده است که با حرکت بر روی مینوتائور به هزارتو و لابیرنت و با حرکت در امتداد لابیرنت به مینوتائور میرسیم. هیولا به بخشی از خانه و عنکبوت به ادامه تارهای تنیده و خانه اش بدل شده است. تارهای عنکبوت از مجرای انتهایی بدن خارج میشود و به مانند یک مایع انزالی در جهت ساختن و تنیدن لانه و هزارتو استفاده می شود. عنکبوتی که در حال تنیدن تار و معماری یک ساختار هندسی و پیچیده است در انتهایی ترین ناحیه بدن خود و در ابتدایی ترین لحظه انزال خود با خانه و ساختار دام گونه اش یکی شده است. خانه ای که هم خانه است و هم به شکلی اسرار آمیز جایگاه انتظار و دام. ترکیبی از اتاق انتظار، نمایش بند بازی، گستره یک دام،  خوابگاه و در همان حال سفره ای برای خوردن غذا که در زیر آسمان پهن شده است و موجودی که بر روی تکه هایی از بدن خود نشسته است. ترکیب غریب خانه عنکبوت از مفاهیم اساسی برای رسیدن به لحظه ای است که تسئوس با مینوتائور یا هیولای میان هزار تو مواجه می شود.  شباهت میان عنکبوتی که در مرکز ساختار معمارانه اش می نشیند و مینوتائوری که در قلب هزار تو لانه کرده است و انتظار قربانی های تازه را می کشد، به وضوح پرده از وضعیت هراس انگیز تسئوس بر می دارد و او را نه در جایگاه شکارچی و صیاد که در مکان هندسی دقیق و معمارانه ای  برای قربانی و صید می گذارد. تسئوس با قدم هایی هراسان و بدنی لرزان در برابر هیولای هزار تو قرار می گیرد و در میان دیوار های تاریک و دالان های غبارگرفته و ظلمانی هزارتو با موجودی تپنده و گرمایی از یک بدن زنده روبرو میشود. بی گمان از این لحظه در روایت تا کشته شدن مینوتائور به دست تسئوس زمان زیادی نخواهد گذشت و شاید در هیچ یک از روایت های اسطوره ای نیز جز چند توضیح گذرا در باب این مقطع زمانی نتوان یافت.

دیالکتیک ریسمان آریادنه: تار های عنکبوت یا طناب نجات بخش

 تسئوس بر اساس اسطوره ها و افسانه ، پس از جدال با مینوتائور و کشتن او، به گمشده ای یا راه گم کرده ای بدل میشود که در نهایت راه بازگشت و بیرون آمدن از هزارتوها و دالان های پیش رو را به مدد "ریسمان آریادنه" می یابد. آریادنه در این روایت بانویی است که عشقش به تسئوس، او را به کمک و هدایت معشوقش وا می دارد و با دادن ریسمانی به دست تسئوس، یافتن راه بازگشت از هزارتو را برای او ساده میکند. در ادامه این روایت و رها شدن تسئوس از دام ها و هزارتو های مینوتائور حادثه ای ناهماهنگ با تمامی فداکاری ها و ماجراهای عاشقانه رخ می دهد. تسئوسی که به عشق آریادنه به کام هزارتو رفت و آریادنه ای که از فرط عشق تسئوس، ریسمانی از گیسوان یا نخ های ریسیده شده فراهم کرد تا معشوقش را از چنگال هزارتو نجات دهد، در نهایت به پایانی غریب گرفتار میشوند: تسئوس با بی رحمی تمام و در کمال ناسپاسی از عشق خود می گذرد و آریادنه را تنها و بی سرپناه در جزیره ای به نام "ناکسوس" رها میکند. در این میان چیزی یا قطعه ای از روایت گم شده است و روایت داستانی را می سازد تا از گفتن داستان دیگری جلوگیری کند. همانند داستانهای هزار و یکشب که در نهایت برای نگفتن و وارد نشدن به داستان اصلی که همان رابطه جنسی و وصال میان شهربانو و شاه است، تا ابد تعریف میشوند. تعریف شدنی که از افشای یک داستان پنهان و تکان دهنده جلوگیری می کنند و همه این هزار و یک شب های روایی برای وارد نشدن به کام و هزارتوی متن اصلی است.

عنکبوت شناسی سوژه: هزارتویی در تسئوس

 در داستان "تسئوس" و هزارتو نیز بخشی از مواجهه از دست رفته است: تسئوس در برابر مینوتائور ایستاده است و با اندامی لرزان به هیولایی می نگرد که خود بر روی جایگاه قربانی نشسته است. تا آن لحظه گمان تسئوس آن بود که مینوتائور در انتظار قربانی دیگری است ولی در آن گستره زمانی دل انگیز، تسئوس در می یابد که این هیولای تنها و بیکس در انتظار چیزی از جنس نیستی و مرگ است و در خلسه ای مرگ بار فرو رفته است. تسئوس برای مدتی طولانی گیج و منگ می شود، چشمهایش سیاهی میرود و برای لحظه ای کوتاه تفاوتی میان مینوتائور و هزارتو نمی بیند! کسی در میانه هزارتو نیست و صندلی مینوتائور خالی است، صدایی نمی آید و این تنها صندلی خالی است که انتظار تسئوس را می کشد. عنکبوت در میانه و مرکز هندسی تارهای تنیده اش خود به بخشی از خانه و دامی تبدیل شده است که برای دیگری چیده است. در اسطوره های ایرانی به چشمی که در وسط گردباد و جریان های مارپیچی طوفان تشکیل میشود "چشمگ" میگویند، چرا که شباهت بسیار زیادی به چشم دارد. در هندسه "فراکتال" ها و مجموعه های فرکتالی نیز به ساختار های حلزونی در انتهایی ترین و مرکزی ترین نقطه، "چشم حلزون" میگویند. مارپیچ های حلزونی در بسیاری از صدف های دریایی به چنین نقطه نهایی که به چشم شباهت دارد می رسند. عنکبوت در میانه و مرکز ساختار هندسی خانه اش گویی چشم خانه یا ناظر اصلی تمامی حرکات و ارتعاشات خانه است. خانه عنکبوت و خود عنکبوت در کنار هم نوار موبیوسی را تشکیل میدهند که گذر از هر یک از آنها به ورود در دیگری ختم می شود. تسئوس با گذر از مینوتائور و نشستن روی صندلی خالی او به بخشی از هزار تو تبدیل شد و به ناگاه چون آکتائون شکارچی که بدن دایانای برهنه و در حال استحمام را دید، خود را چون شکاری در چنگال ها و دندانهای سگان شکاری خود دید. تسئوس به قربانی حقیقی تبدیل شد و تارهای تنیده بر او آنقدر گسترده شدند که تفاوتی میان او و هزارتو نماند. به مانند شکارهای در تار پیچیده شده و گلوله شده عنکبوت، تسئوس نیز به موجودی شبح گون بدل شد. شبح و تکه ای از هزارتو و در همان حال شکارچی و صیادی که وسوسه ای او را به شکار و قربانی بدل کرد. تسئوس من، تسئوس جاودانه ای است که هیچگاه از هزارتو بیرون نیامده است و هیچ چشمی جز چشمان ملتهب و خونین مینوتائور، پس از ورودش به هزارتو دیگر او را ندیده است. تسئوس من، گمشده ای است که در ریسمان آریادنه تنیده شد و به متنی ناخوانا و شبح زده بدل شد. تسئوس من در ریسمان آریادنه گم شد، پیدا نشد. تسئوسی که هزارتویی را هر روز با خود حمل می کند. تسئوس در هزارتو وارد نشد، این هزارتو بود که در تسئوس خزید. تسئوس در هزارتوی خودش و در ریسمان آریادنه اش گم شد. تسئوس هزارتوشد.

نظر شما