
به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، همدلی نوشت: «به سرباز 10 سال مواجب میدهند که یک روز از مملکتش دفاع کند، اگر نکرد انجام وظیفه نکرده است. به وکیل [ملت] هم مواجب میدهند که یک روز به کار مملکت بخورد. اگر روزی قانون را نقض کرد در حکم همان توپچی است که تمرد کرده است.» اگر بپرسیم که «مصدق چگونه مصدق شد»، جملات بالا ما را به پاسخ میرساند. این جملات بخشی از نطق مصدق در دوران نمایندگی خود در مجلس شورای ملی است. نمونه آن از برخورد مصدق در زمان معاونت قوامالسلطنه در وزارت مالیه دیده میشود. زمانی این وزارتخانه خود را از نجمالسلطنه مادر مصدق به میزان 40تومان طلبکار میدانست و کسی که حکم پسگیری آن را صادر کرد فرزند خانم نجمالسلطنه یعنی خود مصدق بود. هرچند «پیرمحمد احمدآبادی»
(به تعبیر اخوان) در طول زندگی خود بر مصادر کلیدی سیاست حکم راندهاست، اما سیاستمدار به معنای رایج آن نبود. در پاییز 29 بعد از آنکه بیانیه جبهه ملی درباره ملی شدن صنعت نفت باعث توقیف فلهای مطبوعات آن روزگار شد، مصدق از نمایندگان مجلس خواست با استفاده از مصونیت سیاسی خود روزنامههای توقیف شده در خیابان بفروشند. فردی که سودای سیاست داشته باشد هیچ گاه بیپروا سخن نمیگوید، بلکه صبر و عافیت پیشه میکند. چیزی که در قاموس سیاسی مصدق کمتر دیده میشد. نمونه بارز این بیپروایی شعر خواندن مصدق در بازداشتگاه رضاخان است که حتی مامورین جرات ثبت آنچه شنیدهبودند را ندارند. مصدق پس از آنکه به مجلس هفتم راه پیدا نکرد (همان مجلسی که رای مدرس به خودش هم خوانده نشد) راهی بازداشت میشود. در آنجا به تصویر رضاخان نگاه میکند و میگوید: «ای زبردست زیردستآزار/ گرم تا کی بماند این بازار» که این بیت از سعدی ناخودآگاه بیت بعدی را تداعی میکند که «به چه کار آیدت جهانداری/ مردنت به که مردم آزاری» در بیان این مدعا که مصدق اهل قدرت نبود پیشنهادات وسوسهانگیزی بود که مصدق آنها را رد کردهبود. یک بار مصدق پیشنهاد نخستوزیری را از رضاخان تازه به قدرت رسیده دریافت کرد. پیشنهاد دیگر نخستوزیری نیز در آغاز کار پهلوی پسر بود. نمایندگان مجلس چهاردهم که مرد اول انتخابات تهران را مانعی برای پیشبرد مقاصد خود در مجلس میدانستند به او نخستوزیری را پیشنهاد میدهند تا بلکه مصدق از سرشان باز شود. اما مصدق تریبون مجلس را بیشتر میپسندید، چرا که تنها جایی بود که میتوانست بیپروا از آزادی سخن بگوید. اگر او سومین پیشنهاد نخستوزیری را پذیرفت برای آن بود که کشور را در خطر حاکمیت سیدضیاء طباطبایی عامل کودتای سوم اسفند میدید. جمال امامی نماینده مخالف مصدق با خود تصور میکرد مصدق این بار نیز دست رد بر صندلی نخستوزیر خواهد زد، لذا به مصدق نخستوزیری را پیشنهاد میکند تا راه برای روی کار آمدن سیدضیاء طباطبایی هموار شود. با این حال مصدق زیر بار سیدضیاء نرفت و ترجیح داد که خودش برنامه اجرایی شدن صنعت نفت را پیش برد. بعدها اما در مجلس گفت اگر فرد یا دولتی بهتر وجود داشته باشد که این برنامه را بهتر اجرا کند استعفا خواهد داد. از این رو ویژگی بارز سیاستمداری مصدق این است که او اصلا بر مدار سیاست نبود. سیاستمداری که نااهلی قدرت چنان وی را متاثر میکرد که سلامت جسمانی او را تهدید میکرد. یک نمونه از این مدعا همان زمانی است که او از تحصیل فرهنگ به کشور بازگشته بود و وکیلی که به اتهام تطمیع، اعتبارنامهاش مورد اعتراض واقع شدهبود، بدون آنکه مصدق را در جریان بگذارد وی را مسئول رسیدگی به وضعیتش میکند. مصدق از این واقعه تب میکند و مادرش نجمالسطلنه به او میگوید «ای کاش به جای حقوق در اروپا طب تحصیل کردهبودی. مگر نمیدانی هرکس حقوق تحصیل کند و در سیاست وارد شود باید خود را برای هر ناگواری آماده کند.» حلول همه این ویژگیها در یک سیاستمدار باعث شده مصدق در دوران مدرن که ویژگیاش بتشکنی است، خود به اسطورهای ملموس بدل شود، هرچند که خود نسبت به تقدیس او واکنش نشان داده و میگوید:«لعنت خدا و رسول (ص) به هرکس که بخواهد در حیات و مماتم به نام من بتی بسازد و مجسمهای بریزد.»
نویسنده: کیاوش حافظی