به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، کارهایم خیلی زود جفتوجور شدند و به استخدام قراردادی یک شرکت دولتی درآمدم. دوسال گذشت. خانوادهام اصرار داشتند زن بگیرم. آنها اسم چند دختر را ردیف کرده بودند و نظرم را میخواستند؛ اما من خاطرخواه خواهر یکی از همکارانم شده بودم. همراه خانواده به خواستگاری این دختر رفتیم. پدر و مادرم با دیدن او و خانوادهاش مخالفت کردند؛ اما من اسیر احساسات شده بودم و نمیفهمیدم چه کار میکنم.
احترام والدینم را زیر پا گذاشتم و سه ماه قبل با همراهی داییام که کینه قدیمی با پدرم دارد، با این دختر ازدواج کردم. چهار سال از این ماجرا گذشت. موضوع ازدواجم توی فامیل پیچید و پدرم احساس سرشکستگی میکرد. صاحب یک بچه شدم؛ اما الهام، زنی نبود که فکرش را میکردم. او و مادرش مدام توی بازارها سرگردان و علاف بودند و هر چه درمیآوردم، خرج چرت و پرت میکردند. یک روز فهمیدم مادرش با پسری دوست است. این موضوع برایم خیلی سنگین بود. از همسرم خواستم دیگر با مادرش بیرون نرود. حساس شده بودم و به ریخت و قیافهاش هم گیر میدادم. او گوش به حرفم نبود و همین مسئله علت جداییمان شد. بعد از طلاق توافقی خیلی آسیب دیدم؛ حتی به موادمخدر روی آوردم و کارم را هم رها کردم.
اوضاعم خیلی به هم پاشیده بود. پدرم آمد و فرشته نجاتم شد. او مرا ترک داد و الان هم میخواهم با دختر یکی از اقوام ازدواج کنم. به پیشنهاد شوهر خواهرم برای مشاوره قبل از ازدواج آمدهایم. من سرم محکم به سنگ زمانه خورده، بدانید هیچ دوستی بهتر از پدرومادر آدم نیست. احترامشان را حفظ کنید تا خدا آبرویتان را حفظ کند.
منبع: رکنا