
به گزارش خبرگزاری برنا از قم، در این اشعار آمده است:
القصه باز قاصدک خوش خبر رسید
جبریل باز با خبری تازه سر رسید
آورده است وحی !که بی چون و بی چرا
بنشین به چله بار دگر گوشه ی حرا
آورده است وحی ! که خلوت کن ای رسول
حالی دوباره ترک جماعت کن ای رسول
از خلق رو بگیر که حکم خداست این
با دوست خو بگیر که حکم خداست این
***
اینک محمد ست که شیدا و بیقرار
با پای سر به سوی حرا گشته رهسپار
می گفت من چه گویم اگر عزم عزم اوست
هر جا که چشم وا بکنی بزم بزم اوست
جانم هماره تشنه ی دیدار و صحبت ست
جز روی او مرا به تماشا چه حاجت ست!
خیری نهفته ! در پس این چله بی گمان
خیری شبیه بارش رحمت از آسمان
القصه باز ! قاصدک خوش خبر رسید
طی شد زمان خلوت و چله به سر رسید
گویی دوباره وقت بشارت رسیده است
گویی رسول باز به بعثت رسیده است
آورده جبرییل چه آیاتی از بهشت
شیرین ترین از همیشه چه سوغاتی از بهشت
سیبی که دستچین خدا بوده از ازل
دارد نهفته در دل خود یازده غزل
جان خدیجه را به لب آورده انتظار
چشمش به در که می رسد از راه بوی یار
این عطر احمد ست که انگار پشت در...
آری محمد ست که انگار پشت در ...
ای خنده ات بهشت به خانه خوش آمدی !
بر صورتم شکفت جوانه! خوش آمدی
از دوری تو نیست عذابی عذاب تر
از انتظار توست چه کاری ثواب تر ؟!
از اشک شوق ساحت چشمان من تر ست
از هر چه بگذریم صدای تو خوشتر ست
اینک! بزن دوباره صدایم رسول عشق
آورده ای چه هدیه برایم رسول عشق
خوشبو تر از همیشه شدی ، چیست ماجرا؟!
آورده ای چه بوی خوشی با خود از حرا
این عطر سیب رایحه ای آشناست !نه؟!
قدری شبیه بوی خوش مرتضی است!نه؟!
ای خنده ات بهشت به خانه خوش آمدی !
بر صورتم شکفت جوانه ، خوش آمدی!
وقتی دل ست ، کشته ی خال سیاه تو
چشمم چگونه سیر شود از نگاه تو
گفتی بنا ست تا که به اعجاز روشنی
در سینه ام خدا بنهد راز روشنی
این راز روشنی که همان راز خلقت ست
با من عجیب نیست اگر گرم صحبت ست
***
با من چه خوب دختر من !گرم صحبتی
والله ، مادری تو دارد سعادتی
شکر خدا که محرم تنهایی ام شدی
تسکین درد و مرهم تنهایی ام شدی
از من اگر زنان قریشی گسسته اند
قلب مرا نه !حرمت خود را شکسته اند
حس می کنم ترا و نفس می کشم تو را
لبریزم از خدا و نفس می کشم ترا
حتی شبی نخفته ام از شوق دیدنت
تنها نه من شکفته ام از شوق دیدنت !
هستند بیقرار تو ای نفس مرضیه
کلثوم و ساره ، مریم عمران و آسیه
القصه باز وقت بشارت رسیده است
هنگامه ی شگفتی و حیرت رسیده است
این راز خلقت ست که اینک عیان شده است
شوری به پا ست ، ولوله در آسمان شده است
در ساق عرش وه که چه سوری گرفته اند
در خانه ی رسول چه شوری گرفته اند
کلثوم و ساره ، مریم عمران و آسیه
گرد سر خدیجه به طوفند و تلبیه
ده حور از بهشت به تهنیت آمدند
ده حور از بهشت به این نیت آمدند
تا پر کنند کاسه ی چشمان خویش را
از نور کوثری که فرستاده کبریا
در جامه ای سپیدتر از چهره ی رسول
پیچیده اند جان تو را زهره ی بتول
ای بضعه الرسول به دنیا خوش آمدی
راضیه، زهره ،انسیه ،حورا خوش آمدی
کام تو را گشود ، محمد به بوسه ای
غم از دلش زدود محمد به بوسه ای
بر لب جز ان یکاد نمی کرد زمزمه
از بس که بود روی تو چون ماه فاطمه
باید که از نگاه محمد ترا شناخت
از خشم و از تبسم احمد ترا شناخت
دارد به صدق !خصم تو این گفته را قبول
تنها صدیقه بود !جگر گوشه ی رسول
باید به وقتش از غم جان کاه تو نوشت
از قلب خون و سینه ی پر آه تو نوشت
از میخ و شعله و در و دیوار ! ...بگذریم
وقتش کنون نیامده بگذار بگذریم !