در استانداری اردبیل و با پستی تقریبا تشریفاتی مشغول بودم. می دانستم که وجودم به منزلۀ حنظلی در میان آنهمه شهد وشَکَر است. گویی مال بدی که بیخ ریش صاحبش گشته بود و کاری نمیشد کرد. ورقه کارگزینی و استخدامی حکم بر بقایش داده بود.
باری ; در یکی از روزهای زمستانی آن سال بود که هنرمندی محلی،تندیس کوچک و زیبایی از تصویر شاعر آذری زبان ایران «شهریار» را به مدیر آن حوزه ،هدیه آورد. تصویری از آخرین سالهای زندگانی مرحوم «سید محمد حسین بهجت »با کلاه کهنۀ پشمی دو رنگ سیاه وسفید به سر، که سیگاری هم در میان انگشتان لرزان پیری،در گوشه لبش داشت.
مدیر حوزه،که فردی مبادی آداب بود و ره و رسم بزرگی بهتر از ما میدانست، ضمن قدردانی از هنرمند، طی نامه ای، تندیس را به دفتر کار استاندار وقت ارجاع داد. استدلالش در نامه این بود که چنین تندیس زیبا و ظریفی از استاد شهریار، برازندۀ اتاق مقام عالی استان است.اما بر خلاف انتظار، هدیه برگشت، با جمله عتاب آلودی که در هامش نامه ،مرقوم گشته بود.
«این تبلیغ استاد است یا سیگار؟ یا نکند استاد سیگاری؟!»
این دستخط مقام عالی استان بود که مدیر کل امور اجتماعی را مخاطب قرار داده بود.
مدیر و هنرمند هر دو مبهوت مانده بودند.آنها به جای قدردانی توبیخ شنیده بودند.
سیگاری بودن شهریار را عالم و آدم می دانست و حتی خواجۀ شیراز هم از ابتلای این فرزند ادبی خود به آن گرفتاری خبر داشت، اما او را با سیگارش نمیشناختند با «حیدربابایش» میشناختند.
به تاکید مدیر، اثر را به تیغ تیز جراحی سپردند تا علامت جرم را از آن برگیرند. به چاقویی، سیگار را از دست و گوشه ی لب شهریار ستاندند اما چون با این ناشیگری، دیگر هنری در آن اثر نمانده بود به ناچار در گوشه ای پنهانش ساختند.
گویی که کالایی قاچاق از دفتر اجتماعی استانداری کشف شده بود.
صاحب اثر از اینکه باعث زحمت مدیر گشته بود،با اظهار صدها ندامت و شرمندگی خداحافظی کرد و با عجله از پله های استانداری پایین رفت.
چه کسی می دانست در حالی که او از پله های استانداری پایین میرود، پلههای نردبان مدیریت عالی استان هنوز جای بالا رفتن دارد؟!خیلی بالا...
چند سال بعد از آن واقعه شهریار، روی در نقاب خاک کشیده بود. دیگر نامی از او نبود، اینبار هرچه بود از نام مدیر عالی استان بود که اینک بر روی بالاترین پله ریاست اجرایی کشور ایستاده بود. او به تیتر اول خبر ایران و گاهی جهان راه یافته بود و عزم مدیریت جهان در سر داشت!
حال که تقویم را که ورق میزدم ناگهان چشمم به روز شعر و ادب فارسی و در کنار آن به نام شهریار شعر ایران افتاد و غفلتاً به یاد آن روز و این جمله از مولانا افتادم:
«عاقبت این نردبان، افتادنیست.»
اما شهریارنرفته است، او هنوز، روزی بزرگ در تقویم ایران به نام خود دارد. دانستم که اصحاب فرهنگ میزبانان تاریخند و سیاستمداران، میهمانانی بیش درآن نیستند. آنها ماندنی هستند و اینها رفتنی. و این مایۀ خوشوقتی است.
زیبائی سخن در شهریار موج میزند، یکی دو مورد هم نیست.«حیدر بابا» برای همیشه درآسمان ادبیات سرزمین ما خواهد درخشید. سبک و سیاق شهریار در«حیدر بابا» نه سعدیانه است نه حافظانه. منحصر به خود اوست.زبان خاصی است که کسی نتوانسته است حتی به مرزتقلید از او نزدیک شود. غبار زمان «حیدر بابا» را کهنه نخواهد ساخت و نگاه از هر ارتفاعی، حتی ارتفاع حافظ، از بلندی و زیبایی آن نخواهد کاست.همچنین است «علی ای همای رحمت » که گویی فیض روح القدس درسرودن آن شخصاً مدد فرموده است.خارقالعادگی به مانند جویباری روان و زلال از واژه واژههای آن هویدا است.
گمان می کنم شاعری به بساطت و روانی گفتار شهریار، شاید چند قرن یکبار هم نیاید. بزرگان علم و ادب، بارها و بارها مخاطب و هم کلام او هستند.
نیمای بزرگ ادب ایران گوش به نغمۀ دلنواز او دارد
.نیما،غم دل گو که غریبانه بگرییم
سرپیش هم آریم وبه جانانه بگرییم
من نیزچو تو، شاعرافسانۀ خویشم
بازآ به هم ای، شاعر افسانه بگرییم
بیگانه کند درغم ما خنده، ولی ما
با چشم خودی، برغم بیگانه بگرییم
بگذاربه هذیان تو، طفلانه بخندند
ماهم به تب طفل، طبیبانه بگرییم
از این زیبائیها در کلام شهریار که هزاران سطر و صفحه از کلام منظوم فارسی و ترکی ایران را به خود اختصاص داده است،کم نیست.
مالک رضایی