ویم وندرس با پاپ در یک فیلم؛

آشنایی با تجربیات کارگردان آلمانی برنده نخل طلا در کن

|
۱۳۹۷/۰۲/۲۲
|
۱۴:۰۸:۳۲
| کد خبر: ۷۰۶۳۱۲
آشنایی با تجربیات کارگردان آلمانی برنده نخل طلا در کن
فیلمساز مولف آلمانی در گفت‌وگویی از تجربیاتش در کن و نیز فیلم جدید مستندش با عنوان «پاپ فرانسیس، مردی با کلام خودش» حرف زد.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا؛ ویم وندرس کارگردان مؤلف آلمانی تاکنون ۹ فیلم در بخش رقابتی جشنواره فیلم کن داشته است و جایزه بهترین کارگردانی را برای «بال‌های اشتیاق» در سال ۱۹۸۷ و جایزه بزرگ داوری را برای «بسیار دور، چنین نزدیک!» در سال ۱۹۹۳ و نخل طلای کن را سال ۱۹۸۴ برای «پاریس، تگزاس» دریافت کرده است. او سال ۱۹۸۹ رئیس هیأت داوران کن هم بوده است.

کارگردان ۷۲ ساله می‌گوید: دیگر حسابش از دستم در رفته که چند بار در کن بوده ام.

این چهره مشهور امسال با مستندی با عنوان «پاپ فرانسیس: مردی با کلام خودش» که ۱۳ ماه می برای نخستین بار در بخش خارج از رقابتی در کن به نمایش درآمد، در جشنواره حضور دارد.

وندرس در گفتگو با هالیوود ریپورتر درباره حضورش در کن و فیلم جدیدش صحبت کرد.

*بهترین خاطره شما از بردن نخل طلای کن چیست؟

- در مراسم سال ۱۹۸۴ همه افرادی که باید جایزه می‌گرفتند به دریف در پشت صحنه ایستاده بودند. جایزه‌ها می‌آمدند و می‌رفتند. بهترین کارگردان، نه. بهترین فیلمنامه و بازیگر هری دین برنده نشد. فقط نخل طلای کن مانده بودند و تنها من و جان هیوستون که در بخش رقابتی برای «زیر آتش‌فشان» حضور داشت، مانده بودیم. ما آنجا نشسته بودیم و من با خودم فکر می‌کردم کداممان جایزه می‌بریم؟ من یا تو؟ بعد نوبت نخل طلا رسید و «پاریس تگزاس» بود که برنده شد و او به من یک لبخند بزرگ زد.  بعد او جایزه‌اش را گرفت که ما نمی دانستیم قرار است جایزه یک عمر دستاورد هنری را دریافت کند. پشت صحنه پیشنهاد کرد چطور است نخل‌هایمان را عوض کنیم؟ که البته نکردیم.

*هیچ خاطره بدی از کن دارید؟

- در مراسم شصتمین سالگرد در سال ۱۹۹۷ ما «پایان خشونت» را نشان دادیم که در پایین شهر لس‌آنجلس فیلمبرداری کرده بودیم. جای خیلی سخت و خطرناکی بود اما در جریان فیلمبرداری مشکلی پیش نیامد ولی وقتی داشتیم در جشنواره کن روی فرش قرمز می‌رفتیم به ما دستبرد زدند. همسرم و تهیه کنندگان هم با من بودند. آنها کیف‌های پول و هر چه داشتیم گرفتند و رفتند. هیچ کس چیز دیگری با خودش نداشت چون داشتیم به جشن می‌رفتیم. هیچ چیز جز رژ لب‌ها برایمان نماند.

*چه پیشنهادی برای افرادی که اولین بار به کن می‌روند، دارید؟

- آمادگی این را داشته باشند که هیچ جایزه‌ای نگیرند. بیشتر فیلم‌هایی که به کن می‌روند هیچ جایزه‌ای نمی‌برند. داوران هم می‌توانند خیلی متفاوت باشند. داوری می‌تواند بی‌رحمانه باشد. بنابراین با خودت می‌گویی «دیگر هیچ وقت به اینجا برنمی‌گردم». من چنین حسی داشتم. اما کن برای من خیلی خوب هم بود.

*آیا فیلم پاپ شبیه به مستندهای شما درباره هنرمندان است؟

- نه. شیوه‌ای که به کار گرفتم این بود که کاری به کار زندگینامه او نداشتم. اصلا نمی‌خواستم فیلم زندگینامه‌ای باشد. این فیلم درباره یک فرد نیست، فیلمی درباره امیدها و آرزوهای یک فرد برای کلیسا و نوع بشر است. نمی‌خواستم فیلمی با تمرکز بر گفتگو با دیگران داشته باشم. می‌خواستم او خودش صحبت کند در یک موقعیت چشم در چشم.

*چه چیزی از او موجب شگفتی شما شد؟

- ما همدیگر را چهار بعداز ظهر ملاقات کردیم. البته، من همه چیزهایی را که او گفته بود یا نوشته بود خوانده بودم بنابراین انگار او را کامل می‌شناختم اما بازهم یک سورپرایز ایجاد شد. برایم خیلی عجیب بود که او چگونه کاملا تنها آمد، بدون هیچ محافظی بدون هیچ وابسته‌ای، یک فرد کاملا آماده فقط برای گفتگوی خودمان. او گوشی همراه نداشت، خیلی مراقب بود و شخصا به تک تک اعضای گروه سلام کرد و کاملا برای هر کسی که آنجا بود یا بعد می‌آمد، وقت می‌گذاشت و با همه یکسان رفتار می‌کرد.

*آیا هیچ اشاره‌ای به جنجال‌های کلیسایی مثل رسوایی‌های جنسی هم کردید؟

- به همه اینها توجه کردیم. او از هیچ چیز شرمنده نمی‌شد. می‌توانستم با او ۱۰ ساعت حرف بزنم. اما بعد از ۲ ساعت و نیم من کات می‌دادم و می دانستم هیچ کس نمی‌تواند بیش از ۹۰ دقیقه متمرکز باشد و این زمان مفید برای همراه بودن با یک نفر است و به همین دلیل برخی از مسایل کوتاه‌تر از آنچه باید مورد توجه قرار گرفتند اما همه به انتخاب من بود. واتیکان در مورد هیچ چیز مخالفتی نکرد و این من بودم که کات نهایی را دادم.

*از نمادهای مسیحی در فیلم‌هایتان استفاده کرده‌اید ...

- هر هنرمندی اساسا تجربیات خودش را دارد و تجربیات روحانی و معنوی خیلی مهم هستند. البته می توانید، تصمیم بگیرید که یک زندگی کاملا مخالف با این سبک داشته باشید. من سال ۱۹۶۸ یک دانشجوی تندرو بودم و اصلا از دین روی برگرداندم. در دهه ۱۹۸۰ یک چرخش دوباره کردم و دیدم که واقعا دین را از دست نداده بودم. من خیلی از مرگ پدرم متاثر شدم، از این که می‌دیدم بدون ترس با مرگ رودررو شده و در واقع با برخی پیش‌بینی‌ها و شادی به استقبال آن می‌رود برای من یک تجربه باورنکردنی بود.

 

نظر شما