بازتاب ماجرای محمد علی نجفی و همسر مقتولهاش را در فضای مجازی میخوانم، همه بهت زده و حیرت زدهاند، انگار که هیچ کس نمیخواهد باور کند نابغهای به نام محمد علی نجفی دست به چنین کاری زده باشد.
آخرین دوره نظام قدیم آموزشی بودیم، وزیری آمده بود که میخواست سیستم آموزشی کشور را متحول کند و ما آخرین بازماندههای سیستم نظام قدیم بودیم، از آنهایی که پنج سال ابتدایی، سه سال راهنمایی و چهار سال دبیرستان میخواندند و در هر سه ماه یکبار امتحان میدادند تا در نهایت دیپلم بگیرند و بروند پشت کنکور، البته کنکور هم حکایت خودش را داشت، آن روزها ظرفیت دانشگاه ها کم بود و تعداد متقاضی زیاد، استرس کنکور همه را از پا در می آورد و وزیر وقت آموزش و پرورش آمده بود تا این استرس را با سیستم جدید ترمی کم کند.
یادم میآید همه معلمانمان از ابتکار جدید محمد علی نجفی تعریف میکردند و میگفتند یک گام رو به جلوست، او هم پای همه هزینههای تغییر ایستاده بود تا وضعیت مدارس کشور تغییر کند، اینها اولین تصاویری بود که از نجفی در ذهن همه ما نقش بست و از نجفی به عنوان یک مدیر توانمند و مبتکر برای ما خاطره ساخته شد.
ما از آموزشوپرورش جدا شدیم و رفتیم دانشگاه، دو سال بعد دوم خرداد شد و خاتمی سرکار آمد، شایعه شده بود که قرار است نجفی معاون اول دولت خاتمی باشد، این خبر آن روزها یک خبر خوب بود، تجربهای که همه از نجفی در آموزشوپرورش داشتند باعث میشد از معاونت اولی او استقبال کنند، او البته معاون اول نشد و رفت به سازمان برنامه و بودجه، آن روزها مثل الان نبود که فضای مجازی همه چیز و همه کس را در چشم برهم زدنی نابود کند، نجفی در ذهن مردم خوب بود و خوب ماند، آنقدر خوب که وقتی در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد کاندیدای شورای شهر شد، مردم تهران خیلی راحت به او اعتماد کردند و البته او هم در شورا برای مردم خوب کار کرد.
دولت روحانی که آمد به عنوان نامزد وزارت آموزشوپرورش به مجلس معرفی شد و اهالی آموزش و پرورش کشور از این انتخاب راضی بودند و حمایت میکردند ولی مجلس با اختلاف یک رای به او اعتماد نکرد و از وزارت بازماند، به سازمان میراث فرهنگی رفت، چند ماهی بود ولی گفته شد به خاطر منع پزشکان نمیتواند به ریاست این سازمان ادامه دهد. حاشیههای اطراف نجفی از همین جا شروع شد، مخالفان دولت هر حرکت نجفی را با یک مطلب و سخنرانی تند جواب میدادند، او به سیبلی تبدیل شده بود که هر لحظه تحت آماج تیرهای ریز و درشت منتقدانش قرار میگرفت. قرار شد شهردار تهران شود، اوضاع برایش بدتر شد، آنقدر بد که ناگهان استعفا کرد، بعد از استعفا زنی به نام میترا استاد عکسهایی در فضای مجازی منتشر کرد که نشان میداد با محمد علی نجفی ازدواج کرده است. از اینجا پایان مدیر نابغه شروع شد، از 21 فروردین ماه 97 تا هفتم خرداد 98 دیگر کسی از محمد علی نجفی زیاد خبر نمیگرفت، تنها عکسهایی که میترا استاد گاه و بیگاه منتشر میکرد نجفی را به یاد همه میآورد. یکبار شایعه خودکشیاش هم پیچید ولی تایید نشد.
ظهر دیروز که خبر قتل میترا استاد آمد همه شوکه شدند، عصر که نجفی خودش را معرفی کرد همه چیز رنگ سکوت گرفت، انگار که حیرت همه وجودمان را گرفته، انگار که همه باورهایمان شکسته، انگار که حتی به خودمان هم شک کردهایم، وقتی نجفی، مردم آرام عرصه سیاست و مدیریت میتواند به این نقطه برسد، پس شاید برای ما هم اتفاق بیافتد، شاید ما هم در چنین مهلکهای گرفتار شویم، شاید ما هم به نقطهای برسیم که جان یک نفر دیگر را بگیریم. خیلی کم بودند کسانی که نجفی را شماتت کنند، حتی مخالفان هم سعی میکردند احترام نجفی را نریزند، این شاید اولین بار بود که یک نفر متهم به قتل میشد و دیگران یا سکوت میکردند یا به خودشان تلنگر میزدند شاید همه فکر میکردند این اتفاق میتواند برای آنها هم رخ دهد.
محمدعلی نجفی حالا کت و شلوار مدیریت و سیاست را از تن خارج کرده و لباس زندان پوشیده و ما این گوشه نشستهایم بهت زده، نگران آخر و عاقبت خودمان هستیم، نکند که ما هم گرفتار وسوسه درون شویم، نکند که ما هم به این نقطه برسیم، نکند ما هم...! راستی، چه میشود که آدم به این نقطه میرسد؟ چقدر دوست دارم یک مصاحبه مفصل از نجفی بگیرم و همه آن چیزهایی که ذهنم را درگیر کرده از او بپرسم!