پرسه‌ زنی در هوای بارانی سه تَن

|
۱۳۹۹/۱۲/۲۳
|
۲۲:۴۰:۰۹
| کد خبر: ۱۱۵۱۸۲۹
پرسه‌ زنی در هوای بارانی سه تَن
علی ربیعی - دستیار ارتباطات اجتماعی رئیس‌جمهوری و سخنگوی دولت

روز جمعه به هوای هفته درختکاری و روز شهید از خانه بیرون زدم. خوشحالم افکاری که هر جمعه دلم را چنگ می‌ زند، در خانه جا گذاشته‌ام.

با حناچی در خیابان ولیعصر قرار دارم، گویی خیابان ولیعصر در خلوت جمعه و زیر باران نفسی تازه می‌کند. معمولا خیابانها را با بتن، آسفالت، سنگ، آهن و آجر می‌شناسیم. اما من در خیابان ولیعصر، خاطره، احساس و عاطفه پنج نسل پیاپی را حس می‌کنم. درختانی که هنوز زنده‌اند اما آدمهایی که با این درختان زندگی کرده‌ و چه بسا یادگاری بر تن این درختان حک نموده‌اند، دیگر در کنار ما نیستند. دختران و پسرانی که در پیاده‌روهای این خیابان، خنده‌های جوانی سر داده‌اند و اکنون برف پیری بر سر دارند.

خیابان ولیعصر، انگار کلکسیونی از انواع فروشگاهها و سینماها بود. برخی از سینماهایی که امروز بسته شده‌اند، مثل سینما سانترال وعده‌گاه چه بسیار انسانهای مشتاقی بوده که با شوق در صف بلیط، وقت می‌گذراندند . یک دنیا خاطره از سینماها، در حافظه نسلی ما باقی مانده است.

 میدان ولیعصر فعلی، محل تجمع سینماهای مدرن تهران بود. هرکسی به فراخور سبک فکری و پول در جیبش، سری به یکی از این سینماها می‌زد. 

پارک ابتدای خیابان ولیعصر-باغ راهن-، درست نبش خیابان، روبروی ایستگاه راه‌آهن،  برای من بسیار پرخاطره است ؛ هنوز  یاد درس خواندن شب‌های امتحان با سر از ته تراشیده درباغ و استخر یک تومانی کنار باغ که با آب همیشه به زردی می زد(!) در ذهنم پررنگ است.

به بهانه هفته درختکاری، با حناچی در تقاطع توانیر، درختی در زمین نشاندیم. داشتم فکر می‌کردم در  شهرهای ما به خصوص تهران، برای زیست بهتر،  هم باید درخت بکاریم هم مهربانی و مسئولیت را. بدون این سه، نفس کشیدن و زندگی کردن در این شهرها هر روز سخت و سخت تر می‌شود. چقدر خوب می‌شود در یک جنبش فکری، کاشتن گیاه؛ مهربانی و مسئولیت‌ رونق بیشتری بگیرد.

درختی کاشتیم تا در خنکای سایه‌سارش ،نسلها هوایی تازه کنند.

 ولیعصر را به سمت جنوب رفتیم؛ از میدان راه‌آهن گذشتیم، به پل جوادیه رسیدیم. چقدر حیف است که در دهه شصت برای ساخت پل جدید،  پل قدیمی جوادیه که در زمان تاسیس راه‌آهن احداث شده بود، از بین رفت. روش غلطی در نوسازی شهری مرسوم شده است که سابقه تاریخی یک محله وشهر که مثل یک روح  عمل می‌کند را از بین می‌برند. پل جوادیه، نه تنها خاطره‌ای برای بچه های جنوب شهر بود بلکه بخشی از تاریخ سیاسی را در ادبیات ما از گلسرخی گرفته تا فروغ و عمران صلاحی‌ رقم می‌زد. 

این مسیر را طی کردیم تا به خانه‌ای کوچک در نازی‌آباد برویم که در سایه‌سار  سه سرو همیشه زنده، هوایی تازه کنیم. در روز شهید به خانه مادر شهیدان خالقی‌پور  رفتیم. چقدر حالم در این خانه خوب شد. خانم فروغ منهی مادر سه شهید "رسول،داوود و علیرضا" همچنان پرفروغ بود. با مهربانی وخوشرویی گفت:  "خدمت کردن کمتر از سعادت و شهادت نیست."

به این فکر می‌کنم ،چه خوب است وقتی نام شهدا را بر کوچه‌های شهرمان می بینیم،  بیاندیشیم که ما چقدر نیازمند منش و روش شهدا، جاری و ساری شدن روح ایثار، فداکاری و از خود گذشتی برای یکدیگر هستیم. ما این روزها بیش از هر دوره دیگری به این مفاهیم نیازمندیم. این شهدا در پرتو خداجویی، تن و هستی خود  را برای دفاع از تمامیت ارضی و زندگی مردم، آرامش و رفاه جامعه به جان‌آفرین تقدیم کردند.

از این خانه بیرون نمی‌آیم بلکه  گویی به زور کنده می‌شوم. چندین ساعت است که آن خانه را ترک کرده‌ام اما هنوز روحم در حوالی هوای آن سه شهید  پرسه می‌زند.

نظر شما