صبح زود برای یادبود پانزدهمین سالگرد درگذشت همسرم، به بهشت زهرا رفته بودم.
با همسر صبورم که همیشه چشمانش را بر کوتاهیهای من در دلهره از بحرانهای ترور و جنگ و زندگی سخت در شمالغرب، با لطف و اغماض میبست درددل کردم.
همچنین به پدر زحمتکشم که همیشه تنش به بوی راهآهن و قطار آغشته بود و مادر خیرخواهم که دغدغهای تمام نشدنی برای فرزندان، همسایگان و اطرافیانش داشت، برای عذرخواهی سر زدم و از مادر طلب حلالیت کردم که نتوانستم آخرین خواسته او _که در دل هوای زیارت امام رضا(ع) داشت_ را برآورده سازم.
ایکاشهای بیپایانی که دیگر چارهای ندارد. هروقت به بهشت زهرا میروم گویی هنوز هم منتظر خوردن افطار و شام خورشت آلو با "محمدجوادم" هستم. خورشت آلویی که به وقت افطار در ظرفهای چیده شده ماسید و او هرگز نیامد.
در حال و هوای دلشورهای که این روزها همه جا تو را همراهی میکند، وقتی دلتنگی برای از دست رفتگانت هم به آن افزوده میگردد چه ترکیب عجیب توامانی میشود. دلتنگی غریبی برای انها که دیگر در کنارت نیستند.
در این روزهایی که تحریم، زندگی دهکهایی را به تلخی کشانده و کرونایی که دلتنگیهای جدید را پدید آورده است دو نوع دلتنگی تجربه میشود. دلتنگی برای عزیزانی که دیگر در این دنیا نیستند و به حکم اجبار زندگی، تو با یک دلتنگی مادام العمر وادار به سازگاری و ادامه راه میشوی و دلتنگی برای آنها که دوستشان داری ولی به هرعلتی نمیتوانی در کنارشان باشی...
به نظرم میآید ما بیشتر آثار اقتصادی، کاهش رفاه و بیکاریهای ناشی از تحریم و کرونا را میبینیم اما آثار روحی_روانی، ناکامیها، دستنیافتنها نه تنها از نظر علمی مورد مطالعه چندانی قرار نگرفته بلکه حتی چندان هم متوجه آن نبودهایم و هیچ سیاستگذاری متناسب با آن انجام ندادهایم. نیازی به تحقیق عمیقی نیست. با یک نگاه سطحی هم میتوانیم نگرانی و دلشوره را در عمق جامعه شاهد باشیم.
این روزها هم در هیاهوی سیاسی برای کسب قدرت بیشتر نمک بر زخمهای جامعه پاشیده میشود. برای مشتی رای، گذشته یک جامعه تیره و تار نشان داده میشود و امیدی زاده نمیشود.
هر جامعهای با فشار اقتصادی دوام خواهد داشت اما فقدان امید و خستگی روحی و ذهنی باعث شکنندگی جوامع میشود. امروز بیش از هر زمانی نیاز به کنار یکدیگر بودن و امیدزایی داریم. باید با تلاشی بیشتر، در پی یافتن روزنههای جدید برای خلق موفقیتهای کوچک باشیم.