![تکذیب ادعای تغییر مدیرکل بانک مرکزی تکذیب ادعای تغییر مدیرکل بانک مرکزی](/files/fa/news/1403/11/23/12843268_223.jpg)
به گزارش برنا، «بلندیهای بادگیر» رمانی نوشتهٔ امیلی برونته، شاعر و نویسندهٔ انگلیسی است که در ۱۸۴۷ با نام مستعار الیس بل منتشر شد.
«بلندیهای بادگیر» تنها رمان امیلی برونته است. ویژگی متمایزکننده این رمان در زمان انتشارش لحن شاعرانه و دراماتیک بیان آن، عدم تفسیر نویسنده و ساختار غیرمعمولش بود. این اثر بارها به زبان فارسی ترجمه و منتشر شدهاست.
واترینگ هایتس در این داستان به نام عمارت خانوادگی ارنشاو اشاره دارد که روی تپه و در معرض باد ساخته شدهاست. واژه واترینگ از کلمهای اسکاتلندی گرفته شدهاست و به توفانی که اطراف خانه اصلی داستان وجود دارد اشاره میکند و نمادی از فضای پر سروصدای داستان است.
داستان کتاب بلندی های بادگیر، روایتگر عشقی میان دختر خانوادهی اِرنشاو و هیتکلیف، پسر تحتتکفلِ این خانه است. این عشق با مخالفت اعضای خانواده به شکست میانجامد. هیتکلیف پس از وقفهای سهساله با جمعآوری ثروتی هنگفت، به خانوادهی ارنشاو بازمیگردد؛ اما با شنیدن خبر ازدواج دختر خانواده، این عشقِ آتشین به نفرت میگراید و هیتکلیف در پی انتقامگیری از این خانواده برمیآید. داستان اصلی کتاب از همین نقطه آغاز میشود. ماجرایی که در نسل بعدی خانواده نیز تأثیر میگذارد و آنها را نیز درگیر خود میکند.
بخشهایی از کتاب:
براى لحظهاى فکر کردم او خطاب به من سخن مىگوید، و در حالىکه بسیار خشمگین بودم، به سوى این آدم رذل سالخورده پیش رفتم و چیزى نمانده بود که با لگد او را از اتاق بیرون بیندازم. اما خانم هیتکلیف با جوابى که داد، مرا متوقف کرد. او گفت: «پیرمرد ریاکار نفرتانگیز! وقتى اسم جهنم را مىآورى نمىترسى از این که خودت هم به آنجا بروى؟ به تو اخطار مىکنم که از عصبانى کردن من بپرهیزى والا بلایى به سرت مىآورم که حظ کنى. صبر کن ببینم جوزف، ببین.»
در حین گفتن این جملات آخر، کتابى تیره رنگ را از قفسه بیرون آورد و ادامه داد: «حالا به تو خواهم گفت که چقدر در زمینهى جادوگرى پیشرفت کردهام و به زودى قادر به انجام هر کارى خواهم بود. آن گاو قرمز رنگ به طور اتفاقى نمرد، در ضمن روماتیسم تو هم ربطى به تقدیر و سرنوشت ندارد.»
پیرمرد نفسزنان گفت: «اوه، اى موجود شریر، اى موجود شریر! خداوند ما رو از شر شیطون حفظ کنه.»
«نه، اى پیرمرد فاسد و هرزه! تو در گمراهى به سر مىبرى. گورت را گم کن. وگرنه مىبینى که چه بلایى به سرت مىآورم. تو را به مجسمهاى از موم و گل تبدیل خواهم کرد و هر کس که بخواهد در کارم دخالت کند، والله نه نمىگویم که چه بلایى بر سرش مىآورم، اما خواهى دید، برو بیرون، والله کارم را شروع مىکنم.»