معرفی کتاب؛

«امپراتوری خورشید» روایتی تکان‌دهنده از جنگ، محرومیت و اسارت

|
۱۴۰۰/۰۶/۲۶
|
۰۵:۰۰:۰۰
| کد خبر: ۱۲۳۱۵۵۴
«امپراتوری خورشید» روایتی تکان‌دهنده از جنگ، محرومیت و اسارت
«امپراتوری خورشید» یکی از رمان‌های تحسین‌شده است که با واقعه جنگ جهانی دوم می‌پردازد.

به گزارش برنا، جنگ جهانی دوم یکی از سیاه‌ترین و عجیب‌ترین وقایعی است که در تاریخ معاصر بشر اتفاق افتاده است. میلیون‌ها نفر، خواسته یا ناخواسته در طی جنگ جهانی دوم درگیر جنگ شدند و آسیب دیدند؛ می‌توان گفت که در طول زمان هیچ‌ اتفاقی اندازه‌ی جنگ جهانی دوم ملت‌های جهان را آشفته و حیران نکرده است. یکی از معدود نکات خوبی که درباره‌ی جنگ جهانی دوم دارد روایت‌های واقعی و شنیدنی دل مردم است. مردمی که یا خود در جنگ حضور داشته‌اند یا یکی از عزیزانشان در جنگ بوده است یا به‌نوعی درگیر این واقعه‌ی بزرگ‌شده‌اند.

این رمان کلاسیک، که با فیلم استیون اسپیلبرگ بیشتر شناخته شد، داستان تقلای یک پسر جوان برای جان سالم به در بردن از جنگ جهانی دوم در چین را بازگو می کند. جیم، شخصیت اصلی داستان، از والدینش در جهانی جنگ زده، جدا افتاده است. برای زنده ماندن، جیم باید نیرو و توانی قوی تر از حوادث پیرامونش به دست آورد. شانگهای در سال 1941 شهری بود که در شعله ی گدازه های شوم جنگ پرل هاربر می سوخت. در خیابان های آکنده از آشوب و اجساد، پسر بریتانیایی جوانی به دنبال والدین خود می گردد. او که در اردوگاه کار اجباری ژاپنی ها اسیر است، شاهد نور سفید حاصل از افتادن بمب اتمی بر شهر ناگازاکی است. بمبی که نعره ی پایان جنگ را سر می دهد... و همچنین طلوع دنیایی سوخته و ویران. این رمان به یاد ماندنی از بالارد درباره ی جنگ و محرومیت، اردوگاه های اسارت و رژه های مرگ، و گرسنگی و بقا، داستانی بی غل وغش از دنیایی است که کاملا از کنترل خارج شده است.

کتاب «امپراتوری خورشید» را جی جی بالارد در سال 1984 نوشت و در همان سال هم این اثر ارزشمند ادبی را منتشر کرد. کتاب امپراتوری خورشید نامزد دریافت جایزه‌ی من بوکر بوده است و این کتاب موفق به دریافت جایزه‌ی یادبود جیمز تیت بلک (James Tait Black Memorial Prize) شد.

بخش‌هایی از کتاب:

با تعجب و شگفتی، احساس افسوس و ناراحتی به او دست داد که به او می گفت جست و جویش برای یافتن پدر و مادرش به زودی پایان خواهد یافت. تا زمانی که به دنبال آنان می گشت، خود را آماده ی گرسنگی و مریضی کرده بود؛ اما حالا که جست و جو تمام شده بود، خاطره ی چیزی که بر او گذشته و تغییراتی که کرده، او را اندوهگین می ساخت.

جیم می دانست که همزمان خواب است و بیدار؛ او داشت خواب جنگ را می دید و در عین حال، خودش، خوابی بود در [ذهن]جنگ.

بعد از چند دقیقه، جیم مجبور شد اذعان کند که هیچ یک از صورفلکی را نمی شناخت. مثل همه چیز از زمان جنگ، آسمان در حال تغییر بود.

نظر شما