
به گزارش برنا، روزنامه اعتماد در ادامه نوشت: «نشانهای بود از تغییرات بزرگ؛ تغییرات بزرگی که از چندی قبل آغاز شده بودند و در پس آنها قدرتی تازهنفس در هماوردی با دو قدرت قدیمی و کهنسال شکل میگرفت. درست همان سالهایی که شاهنشاهی ایران (ساسانیان) و امپراتوری روم شرقی (بیزانس) با هم میجنگیدند (از ۶۱۰ تا ۶۲۹ با وقفههایی نهچندان پایدار، یکسره در جنگ بودند) و جامعه و اقتصاد خودشان را در این جنگها فرسوده و تباه میکردند، رسولالله در گوشهای دورافتاده از جهان، اعراب پراکنده را زیر پرچم دینی نو متحد میکرد و به قول ویل دورانت آنان را از ظلمت و توحشی که در آن فرورفته بودند - و قرنها در آن دستوپا میزدند - بیرون میکشید. حتی متاثر از این نیروی حیاتی تازه، حکومتی متمرکز در شبهجزیره شکل گرفت که نمیتوانست به آن جغرافیای خاص محدود بماند. اما فتوحات اعراب بعد از وفات رسولالله شروع شد. پیشروی در قلمرو امپراتوری روم شرقی از زمان ابوبکر - آن هم تازه بعد از ختم غائلهها و سرکوب مخالفتهای داخلی - آغاز شد و در اواخر دوران کوتاه خلافت او بود که خالد بن ولید سپاه اعراب را تا پای دیوارهای دمشق فرماندهی کرد. البته ناگفته نماند که لشگرکشیهای اعراب در قلمرو همسایگانشان با چند نبرد یا در واقع چند زدوخورد در عراق امروزی - که آن زمان بخشی از خاک شاهنشاهی ساسانی بود - شروع شد. بعد به دستور ابوبکر، خالد که در عراق خونها ریختهها و جنایتها کرده بود، راهی سوریه شد تا به نیروهایی که پیشتر به آنجا اعزام شده بودند بپیوندد و آنان را در جنگ با قوای امپراتوری روم شرقی یاری دهد.
«میان حیره و دمشق صحرای خشک و بیآبی بود که مسافران آن را پنج روزه طی میکردند. خالد شتران بسیار فراهم آورد و سیرابشان کرد. سپاهیان در اثنای سفر شتران را میکشتند و آب شکمبه آنها را مصرف میکردند و به اسبان خود شیر شتر میدادند.» به این شیوه، کمتر از یک هفته بعد به دمشق رسیدند. دمشقی که آن زمان کانون تجمع بازرگانان شرق و غرب و شهری بسیار ثروتمند بود و به استحکامات دفاعی تسخیرناپذیری تکیه داشت. دو ویژگی اول بر انگیزه اعراب برای فتح شهر میافزود و ویژگی سوم مانعی بزرگ در تحقق اهدافشان بود. چون آنان ابزارهای محاصره و قلعهگیری - مثل نردبانهای بلند، برجهای محاصره، دژکوب و منجنیق - نداشتند، فقط پای دیوارهای شهر اردو زدند و راه ورود و خروج به آن را بستند.
مدافعان شهر ابتدا به مقاومت ایستادند و پایداری کردند و حتی چند حمله برای شکستن محاصره ترتیب دادند اما بعد با اطمینان از این که امپراتوری نیروی کمکی برایشان نمیفرستد و سپاهی برای نجاتشان نمیآید، سست و ضعیف شدند و میانشان درباره تسلیم یا مقاومت اختلاف افتاد. سرانجام گویا با خیانت یکی از کشیشهای شهر و تبانی او با محاصرهکنندگان، سپاه خالد از دروازه شرقی به شهر رخنه کرد (دمشق در آن زمان شش دروازه اصلی داشت). باز شهر به آسانی تسلیم نشد و بدون جنگ به سقوط حتمیاش تن نداد.»