به گزارش برنا، جورجیا هانتر در این داستان سعی میکند به جای احساسات تلخ و آزار دهنده، امیدوارانه به زندگی نگاه کند و از پیچیدگیهای الهامبخش زندگی رونمایی کند.
کتاب «خوششانستر از همه بودیم» که از پرفروشترینهای نیویورک تایمز است نشان میدهد که چگونه روح انسان هنگام رویارویی با سختیهای زندگی و جنگ میتواند طاقت بیاورد و به آینده امیدوار باشد.
بخشهایی از کتاب:
روال این روزها مخوف است؛ گرسنگی، کار، ترس از تنگی جا و درهم لولیدن. دیگر زندگی خصوصی معنایی ندارد. فضایی برای اندیشیدن نیست. هر روز خیابان ها کثیف تر و متعفن تر می شوند. تنها موجوداتی که در گتو دوام می آورند شپش ها هستند. آن قدر درشت شده اند که یهودی ها موطلایی می نامندشان. وقتی یکی از آن ها را پیدا می کنید، بسوزانیدش و امیدوار باشید که ناقل تیفوس نبوده باشد. میلا و پدر و مادرش افسرده و ناامید شده اند. اکنون بیش از هر زمان دیگری به هالینا احتیاج دارند؛ به پول، مدارک شناسایی و بیشتر از همه به اعتقادات و اراده اش. آنها به کسی نیاز دارند که دلگرمشان کند و روحیه ای به آنها دهد، کسی که در چشم هایشان نگاه کند و با اطمینان بگوید که نقشه ای دارد، نقشه ای برای بیرون رفتنشان از گتو.
تعدادی از افراد سازمان زیرزمینی هنوز در ورشو به کارمشغول بودند و بیش از هر زمان دیگری به آدام نیاز داشتند. میلا هم مشکل دیگری بود، زیرا برای رسیدن به فلیشیا بسیار بی قرار بود. هالینا گفت: «اگه بمونی، می تونی به میلا کمک کنی تا یه راهی برای رفتن به صومعه پیدا کنه. درضمن می تونی دنبال فرانکا هم بگردی. خواهش می کنم، من تنهایی از پس خودم برمیام.» قول داد زود با مقداری پول که زمستان را با آن سپری کنند، برخواهد گشت. بالاخره آدام موافقت کرد. کتش را با یک جوان یهودی در ازای کیسه ای سیب زمینی مبادله کرد تا در نبودش بقیه غذایی داشته باشند، و این چنین راهی کراکوف شد.