معرفی کتاب

«مومو» رمانی فانتزی درباره مفهوم زمان

|
۱۴۰۰/۰۹/۱۵
|
۰۳:۰۱:۰۰
| کد خبر: ۱۲۶۹۰۵۱
«مومو» رمانی فانتزی درباره مفهوم زمان
میشائیل انده، فرزند ادگار انده نقاش سورئالیست، در مونیخ بزرگ شد، به مدرسه ی بازیگری رفت، بازیگر، نمایشنامه نویس و منتقد فیلم شد و بعد به نویسندگی روی آورد. «مومو» یکی از دوست داشتنی ترین رمان های اوست که برنده جایزه ی ادبیات نوجوان آلمان و جایزه ی ادبی نوجوانان اروپا شد.براساس این کتاب چندین فیلم بر روی پرده رفته و بیش از هفت میلیون نسخه از آن منتشر شده است.

به گزارش گروه فرهنگ‌وهنر خبرگزاری برنا، «مومو» همچنین به عنوان آقایان خاکستری یا مردان خاکستری شناخته می شود، یک رمان فانتزی از مایکل انده است که در سال 1973 منتشر شد. این داستان در مورد مفهوم زمان و نحوه استفاده آن توسط انسان ها در جوامع مدرن است. این کتاب در سال 1974 برنده Deutscher Jugendliteraturpreis شد.

در خرابه های یک آمفی تئاتر درست در خارج از یک شهر بی نام، مومو زندگی می کند. یک دختر کوچک و مرموز. او بی سواد است و نمی تواند حساب کند و نمی‌داند چند سال دارد. وقتی از او سوال شد، او پاسخ می دهد ، "تا آنجا که من به یاد می آورم ، من همیشه آنجا بوده ام." او در محله قابل توجه است زیرا توانایی فوق العاده گوش دادن دارد . او به سادگی در کنار مردم و گوش دادن به آنها می تواند به آنها کمک کند تا پاسخ مشکلات خود را پیدا کنند. توصیه هایی که به مردم می شود "برو مومو رو ببین!" تبدیل به یک عبارت خانگی شده است و مومو دوستان زیادی را پیدا می کند.

این جو دلپذیر با ورود مردان ناشناس از بین می رود.این افراد عجیب که به شکل مردان خاکستری ، پوست خاکستری و کچلی ظاهر می شوند ، خود را به عنوان نماینده بانک Timesavings معرفی می کنند و ایده "صرفه جویی در زمان" را در میان مردم ترویج می دهند: ظاهرا می توان زمان را به بانک سپرده. پس از مواجهه با مردان خاکستری ، مردم مجبور می شوند که همه چیزهای دلپذیر خود را فراموش کنند. به تدریج نفوذ شوم مردان خاکستری بر کل شهر تأثیر می گذارد: زندگی عقیم می شود. از همه چیزهایی که اتلاف وقت در نظر گرفته به حساب می آیند محروم می شوند. مانند فعالیت های اجتماعی ، تفریح ، هنر ، تخیل یا خواب. ساختمانها و لباس ها برای همه دقیقا یکسان ساخته می شوند و ریتم زندگی سریع می شود... .

بخش‌هایی از کتاب:

معبدها و کاخ ها فرو ریخته اند، باد و باران، سرما و گرما سنگ ها را سایر داده اند و سوراخشان کرده اند. و از آمفی تئاترهای بزرگ هم دیگر چیزی جز وایمانه باقی نمانده است. حالا بین دیوارهای سنگی درب و داغان فقط آواز یکنواخت جیرجیرک ها به گوش می رسد. طوری که انگار زمین دارد در خواب نفس میکشید. ولی بعضی از این شهرهای بزرگ و قدیمی تا امروز پابرجا مانده اند. همان طور که انتظار می رود، زندگی در این شهرها نسبت به قبل خیلی تغییر کرده است. مردم با ماشین و تراموا اینور آنور می روند، تلفن و لامپ الکتریکی دارند. با این حال اینجا و آنجا، بین ساختمان ها، هنوز چند تا سنونی، دروازه ای، دیوار فرو ریخته‌ای یا حتی آمفی تئاتری از آن روزهای خیلی دور باقی مانده است و داستان مومودر چنین شهری اتفاق افتاد.

انتهای پیام//

نظر شما