معرفی کتاب؛

«ونسای غمگین من» روایتی خواندنی از یک رابطه فرساینده و آسیب‌زا

|
۱۴۰۱/۰۱/۲۲
|
۰۴:۰۲:۰۰
| کد خبر: ۱۳۱۶۴۴۰
«ونسای غمگین من» روایتی خواندنی از یک رابطه فرساینده و آسیب‌زا
کیت الیزابت راسل نویسنده آمریکایی است. اولین رمان او ، ونسای غمگین من ، در سال 2020 منتشر شد و به یک کتاب پرفروش بین‌المللی تبدیل شد.

به گزارش خبرگزاری برنا، «ونسای غمگین من» داستانی زنانه از کیت الیزابت راسل است که از زمان چاپ بسیار مورد توجه قرار گرفته است.

ونسا وای، دخترک پانزده ساله، جسور و تنهایی که درگیر رابطه ای به ظن خود عاشقانه با معلم چهل و دو ساله اش می شود و هفده سال بعد در جریان جنبشی که علیه مردان آزارگر به راه می افتد در دوراهی مورد آزار واقع شدن یا مورد پرستش بودن توسط این معلم در معرض اتهام، قرار می گیرد؛ در دوراهی سکوت برای حفظ داستان عاشقانه هفده ساله ای که به گمان خود با این مرد داشته یا هم صدا شدن با زنانی که برخلاف او، خود را قربانی می دانستند. روایتی از رابطه ای فرساینده و آسیب زا میان یک نوجوان و معلمی بالغ که پس لرزه های رنج آور آن هیچگاه دست از سر او برنداشت اما او خود را متقاعد کرده که داستان عشق آن ها چیزی منحصر به فرد بوده و هیچ چیز نمی تواند و نباید این توهم را متزلزل کند، هیچ رسوایی و هیچ مرد دیگری، این تنها راه تحمل خاطرات برای ونسا است.

بخش‌هایی از کتاب:

من نمی خواهم با پسرهای هم سن خودم، پسرانی با موهای شوره زده و صورت های جوش جوشی باشم. چقدر بی رحمند وقتی ظاهر دخترها را مسخره می کنند و به هر قسمت بدن آن ها از یک تا ده امتیاز می دهند. من برای آن ها ساخته نشده ام. من شیفته ملاحظات میانسالانه استرین و ابراز علاقه ملیح او بودم. او موهایم را، با رنگ برگ های افرا مقایسه می کرد، مرا به خواندن شعرهایی از امیلی، ادنا، سیلویا، ترغیب می کرد. او باعث شد که من خودم را همان طور که او می دید ببینم، دختری با موهای قرمز که ققنوس وار از آتش بیرون می آید و مردان را چون هوا می بلعد. او آن قدر مرا دوست داشت که بعضی اوقات بعد از پایان کلاس، روی صندلی ام خم می شد، سرش را به میز تحریر تکیه می داد و سعی می کرد در هوایی که من نفس کشیدم نفس بکشد. تمام این ها قبل از آنکه چیزی بینمان جوانه زند اتفاق افتاد. من ونسای غمگین او هستم. همین کافیست. من خوشبخت ترینم، از این بابت که کسی چنین عاشقانه دوستم دارد.

برای رفتن به سر کار آماده می شوم. همین طور که موهایم را حالت می دهم، صفحۀ فیس بوک را بالا می آورم؛ پستی که هشت ساعت پیش بارگذاری شده، تا حالا ۲۲ بار به اشتراک گذاشته شد ه و ۸۷۵ نفر آن را پسندیده اند. پیراهن و دامن مشکی پشمی خود را می پوشم، گزینۀ به روزرسانی صفحه را می زنم. زیر کاناپه دنبال کفش های تخت مشکی ام می گردم. دوباره به روزرسانی می کنم. اتیکت طلایی اسمم را به یقه ام وصل می کنم، دوباره به روزرسانی می کنم. هر لحظه، تعداد پسندها بالا و بالاتر می رود و تعداد نظرات چندبرابر می شوند. «تو خیلی قوی هستی! » «تو خیلی شجاعی! » «این دیگه چه هیولاییه که این کارو با یه بچه کرده؟! » آخرین پیامی که چهار ساعت پیش برای استرین فرستادم را چک می کنم: «خب، خوبی؟ » او هنوز پاسخ نداده، حتی آن را نخوانده است. طور دیگری می نویسم: «اگه حرفی داری گوش میدم. » ترجیح می دهم پاکش کنم و به جای آن، چندین علامت سوال پشت سر هم برایش بفرستم. چند دقیقه صبر می کنم؛ تصمیم می گیرم با او تماس بگیرم، اما وقتی به منشی تلفنی وصل می شود، پشیمان می شوم. تلفن را در جیبم می چپانم و همین طور که به سرعت در را پشت سرم می بندم، از آپارتمانم بیرون می زنم. لازم نیست خودم را به آب و آتش بزنم؛ این گند را او به بار آورده، مشکل خودش است نه من!

انتهای پیام //

نظر شما