روز پنجم‌ محرم‌/ مرکب‌سوار کوچک کرب و بلا شدی

|
۱۴۰۱/۰۵/۱۲
|
۱۱:۲۷:۵۵
| کد خبر: ۱۳۵۹۶۰۲
روز پنجم‌ محرم‌/ مرکب‌سوار کوچک کرب و بلا شدی
در خیمه حسین (ع) افرادی بودند که حضرت محبت ویژه‌ای به آنان داشت ازجمله فرزندان برادرش حسن (ع).

به گزارش خبرگزاری برنا، لیلا اسدی در دلنوشته‌ای پیرامون روز پنجم محرم نوشت:

کوفه و مردمانش شهری است که درتاریخ  اسلام تا کنون چندین نگاه متفاوت را با خود همراه دارد .

در شمار شهدای کربلا که‌ تعدادشان کم هم نیست، افرادی بودند که از کوفه یا سپاه یزید به حسین (ع) پیوستند.

ابن زیاد که دید افرادی از کوفه مصمم هستند در لشکر حسین (ع) باشند، دستور داد تا شخصی به‌نام زجر بر سر راه صحرای کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام را داشت و می‌خواست به سپاه آن حضرت ملحق شود، به قتل برساند.

اما امثال ابن‌زیاد‌ها نمی‌دانستند روزی فردی به‌نام حاج قاسم چنان راه کربلا را برای یاری و زیارت حسین (ع) باز می‌کند که بالاترین اجتماع بشر در اربعین به مهمان‌نوازی ‌پر محبت عراقی‌ها شکل می‌گیرد و از سراسر دنیا به کربلا می‌آیند.

اما آن اشقیا به خیال خام بودند و بر این باور که با کشتن حسین (ع) منهج او تمام می‌شود از این رو

ابن زیاد با این محدودیت‌ها می‌خواست در دل کوفیان  رعب و وحشت ایجاد کند تا کسی به سپاه حسین (ع) نپیوندد.

اما بودند کسانی‌ که با وجود تمام محدودیت‌ها به هرشکلی که بود، خود را به کاروان حسین رساندند ازجمله عامر بن ابی سلامه  که خود را به سپاه یا خیمه آن حضرت رساند.

در خیمه حسین (ع) افرادی بودند که حضرت محبت ویژه‌ای به آنان داشت ازجمله فرزندان برادرش حسن (ع) که خود اباعبدالله مأموم پدرشان بود و لحظه‌ای از کنار امام زمانش حضرت مجتبی (ع) جدا نشد؛ حالا فرزندان او قاسم بن الحسن، ابوبکر بن الحسن و حسن بن حسن و عبدالله بن الحسن جملگی به یاری حسین  (ع) کنار او بودند.

آنها از عموی خود درس گرفته بودند که همراه امام زمان خود باشند از این رو در این امر از هم سبقت می‌گرفتند.

شب عاشورا که شهادت‌نامه عشاق امضا می‌شد، امام با یارانش مجدد اتمام حجت کرد که اگر کسی می‌خواهد از من جدا شود، بشود و هر کس بماند فردا کشته خواهد شد، در آن میان قاسم که نوجوانی زیبا بود رو به امام کرد و گفت عمو آیا من هم کشته می‌شوم؟ امام حسین (ع) که چهره برادر خود را در قاسم می‌دید، رو به جثه کوچک  او کرد و فرمود عموجان مرگ برای تو چگونه است؟ قاسم گفت از عسل شیرین‌تر است.

حسین (ع) وقتی این جمله را شنید، یاد برادر افتاد که زهر جگر او را پاره پاره کرد و نگاهی به قاسم انداخت که فردا چگونه آن یاغیان او را پس از رشادتهایش به زیر سم اسبان خواهند برد.

قاسم پس از سوال امام حسین (ع) و پاسخش به پشت خیمه رفت تا از عمه بخواهد امام را راضی کند که فردا او هم به نبرد با سپاه یزید برود. دید عمه‌اش دست‌هایش را به هم می‌سایید و زمزمه می‌کرد:

مرکب‌سوار کوچک کرب و بلا شدی
زهرا شدی، علی شدی و مصطفی شدی

وقتی عسل ز لعل لبت بوسه‌ای گرفت
تنها سواره‌ی حسن مجتبی شدی

حضرت قاسم که حال عمه را چنان دید، نماز شکر به جا آورد در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود، سر به سجده برد و با معبودش چنین گفت: همه ستایش‌ها ویژه خداست که اندوه را از ما برطرف کرد؛ بی‌تردید پروردگارمان بسیار آمرزنده و عطاکننده پاداش فراوان در برابر عمل اندک است.

سر از سجده برنداشته بود که ملائک در دور او حلقه زده بودند و می‌خواندند:

شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی

انتهای پیام/

نظر شما