به گزارش برنا؛ پیش از شهادت حاج قاسم، برخی به این فرمانده اسرارآمیز تهران لقب «سوپرمنی» داده بودند که مأموریتش خنثی کردن مداوم اهداف واشنگتن و متحدان آن ضمن تقویت شکوه انقلابی جمهوری اسلامی ایران است.
میزان تأثیرگذاری واقعی این مأمور اساطیری تهران ممکن است جای سؤال داشته باشد؛ اما در فضای مجازی با محاسن خاکستری، چهره باصلابت و شبیه جالبترین مرد در جهان به یک چهره تأثیرگذار مهم تبدیل شده است.
اینها بخشی از توصیف روزنامه آمریکایی لس آنجلس تایمز از حاج قاسم است که نشان میدهد دشمنانش نیز زبان به تمجید او گشودهاند. به مناسبت سومین سالگرد شهادت فرمانده جبهه مقاومت جهان اسلام به بیان رشادتها و سلحشوری او در قالب خاطرات همرزمانش میپردازیم که بخش نخست آن در ادامه میآید:
رحیم نوعی اقدم از فرماندهان مدافعان حرم درباره شرایط سخت درگیری در عملیات آزادسازی شهر «دیرالعدس» میگوید:
جایی که ما بودیم به شدت زیر آتش بود و شرایط خاصی داشت، اما حاج قاسم خودش را به آن منطقه رساند. وقتی آمد، شدت آتش توپخانه و خمپارهها در بالاترین حد خود بود؛ با این حال حاجی، سکینه و آرامش خاصی داشت که من به عینه در وجودش مشاهده کردم.
علی القاعده به دلیل اینکه ما نتوانسته بودیم، مأموریتمان را به طور کامل انجام دهیم و هنوز بخش اعظم دیرالعدس دست مسلحین بود، حاجی باید به ما تشر میزد و از ما بازخواست میکرد، اما ایشان چیزی نگفت و فقط وضعیت منطقه را پرسید. بعد هم به بررسی میدانی پرداخت و رفت.
۲۰ دقیقه بعد پیکی از طرف حاج قاسم آمد و یک یادداشت از طرف ایشان به من داد. آن را خواندم. هشت دستور برایم نوشته و در انتها قید کرده بود که ابوحسین بنویسد آیا میتواند دستورات را اجرا کند یا نه؟ هر چه برانداز کردم، دیدم نمیتوانم. هیچ کدام از آنها قابل اجرا نبود. تماسی با ایشان گرفتم تا سؤالی را بپرسم.
حاجی در آن مکالمه به من گفت: اگر موفق شوی توکلی که شهید باکری گفته را پیدا کنی، حتماً میتوانی. قبلتر من نکتهای از شهید باکری را برای حاج قاسم گفته بودم که آقامهدی به ما یاد داد اگر کاری به لحاظ عقلی، محاسباتی، نظامی، منطقی و منطقهای غیرممکن باشد، به شرط اخلاص و توکل به خدا، ممکن خواهد شد. حاج قاسم این نکته را به من یادآور و گوشزد کرد.
شرایط سختی بود. با قلبم به آقا مهدی رجوع کردم و گفتم: میبینی نمیتوانم و شدنی نیست. خودت بگو چه کار کنم؟ یک لحظه حس خاصی بر من مستولی شد و دیدم میتوانم! به جرأت میتوانم بگویم آقا مهدی دست مرا گرفت و گفت: توکل کن.
همان لحظه به خدا توکل کردم و به زبان ترکی با خداوند نجوا کردم و گفتم: خدایا! میخواهم به تو توکل کنم. به من کمک میکنی؟ دست آخر هم با قدرت گفتم: ای خدای باکری! از این به بعد به تو توکل میکنم. از این به بعد به تو!
جواب نامه حاج قاسم را دادم و نوشتم: میتوانم. بعد با سوزن به نوک انگشتم زدم و با خونم پای نامه را امضا زدم و به پیک گفتم: برو این نامه را تحویل حاج قاسم بده. بینی و بینالله هیچ زمینه و امکاناتی فراهم نبود که این اتفاق بیفتد، اما من توکل کرده کردم.
هنوز شرایط سخت و آتش دشمن سنگین و عقبه ما هم بسته بود. هوا که کامل تاریک شد، از خاکریزی که بین ما و دشمن بود، رد شدم و به آن طرف رفتم. در کمال تعجب دیدم دشمن در حال فرار است. صبح روز بعد وقتی ما یکی از افراد دشمن را که از شب تا روز پنهان شده بود، پیدا کردیم و دلیل فرارشان را پرسیدیم، گفت: نیروهای ما احساس کردند شما میخواهید دورمان بزنید. به همین خاطر، دستور رسید منطقه را خالی کنیم. در آن مرحله به من ثابت شد که توکل واقعی و خالصانه غیر ممکن را ممکن میکند.
منبع: متولد مارس، نوشته علی اکبری مزدآبادی