به گزارش خبرگزاری برنا، شکاف میان سیاستهای دولتی و حاکمیتی با اندیشههای جاری در بطن جامعه امروز ایران بدون وقفه در حال افزایش است. این گزاره فقط یک نقد بر شیوههای حکمرانی در چند دهه گذشته نیست، بلکه هشداری است که این روزها در سخنان بسیاری از مسئولان نظام نیز شنیده میشود. اگر از سطح کارشناسی و تذکرات جامعهشناسانه فراتر برویم و گوش شنوایی باشیم از درون حاکمیت بر آسیبهای فزایندهای که در کمرنگ شدن تعامل فکری مردم و حاکمیت ایجاد شده، سخن گفتن از مشکلاتی که جامعه ایرانی با آن مواجه شده، آسانتر به نظر میرسد، چرا که مونولوگهای حاکمیتی این روزها بیشتر از نقد واسطههای اجتماعی در این باره است. از رئیس مجلس شورای اسلامی گرفته تا دستیاران رئیسجمهور نقدهایی را عنوان میکنند که هم جدی است، هم جدی گرفته نمیشود. این جدی بودن سهلانگارانه از سوی جامعه دلایل متعددی دارد، چرا که نقد و عملکرد در دو مسیر متفاوت دائما در حال خنثی کردن یکدیگر هستند.
سکوت و عدم مشارکت
بنای پروپاگاندای سیاسی بر این اصل استوار است که تکرار یک امر بدیهی و پیشپا افتاده، هرچند در آغاز ممکن است جامعهپذیری چندانی نداشته باشد، اما انعکاس آن به دفعات میتواند هر امر سادهای را به یک موضوع جدی و قابل اعتنا تبدیل کند. این تکرار همانگونه که جنبههای مثبت در عرصه سیاسی را برای حاکمان مهیا میکند، این قابلیت را دارد که با خالی شدن از تفکر عملگرایانه، ناشنوایی و نابینایی سیاسی و اجتماعی ایجاد کند.
در وضعیت حادتر میتوان این شرایط را به گونهای از تضاد فکری و منافع میان حاکمیت و مردم تشبیه کرد که در تعارض با یکدیگر به مسالمت منفی میرسند. این مسالمت گاهی به تلاقی سیاسی یا اجتماعی میرسد و گاهی در سطح استمرار شرایط سکوت و نظارهگری خودنمایی میکند. هر دو وضعیت مخاطرهآمیز است؛ چه زمانی که انباشت مطالبات سرریز میکند، چه زمانی که به شکل روندی از نارضایتی بدون علائم فیزیکی در حال رشد منفی است و سیاهچالههای عدم مشارکت را عمق میدهد. در این باره بارها از زبان سیاسیون در چند ماه اخیر شنیدهایم که یادآوری کردهاند «نباید ۵۰ درصدی را که اصلا مشارکت نکردند و پای صندوقهای رای نیامدند را فراموش کنیم.»
مونولوگهایی که به دیالوگ سیاسی در جامعه تبدیل نمیشود
آنچه که دستمایه این تحلیل شده ابتدا با اظهارات وزیر ارشاد آغاز شد و بعد در جستوجوی صحبتهای اخیر مسئولان دیگر به یک نقد درباره گفتمان حاکم بر دولت و حاکمیت رسید که بیان واضح و آشکاری است برعادیسازی مونولوگهایی که (به دلیل موانع عملگرایی اصلاحگرانه) به مرور در حال شکل دادن به ناشنوایی اجتماعی در قبال مسائل مهم است. موضوعی که سید عباس صالحی، وزیر ارشاد دولت چهاردهم درباره شرایط سیاسی امروز در میان گذاشته نه تازگی دارد و نه میتوان از اهمیت آن کاست و از کنارش به راحتی گذشت. اخیرا سید عباس صالحی، وزیر فرهنگ و ارشاد اینگونه اظهارنظر کرده است که «چالش عمده کاهش اعتماد مردم به حکمرانان است». اشاره مستقیم وزیر ارشاد به کاهش سرمایه اجتماعی و مخاطراتی است که حکمرانی امروز و ابعاد اداره کشور را از این زاویه تهدید میکند. اما این نکته در سخنان اعضای دیگر کابینه چهاردهم نیز وجود دارد. به طور مثال علی ربیعی به عنوان دستیار اجتماعی رئیسجمهور در روزهای اخیرا درباره وضعیت اجتماعی نکات مهمی را بیان کرده که در لایههای خبر و تکرار شنیدهها گم شد. ربیعی در آذرماه به مهاجرت و آسیبهای آن پرداخته و عنوان کرده «تمایل به مهاجرت به زیر ۱۸ سال رسیده، این در حالی است که علل تمایل به مهاجرت در نسلهای جدید با نسلهای قدیم تفاوت دارد. پیشتر مهاجرت با انگیزه جذب سرمایه صورت میگرفت و ایرانی مهاجر با این سرمایه برمی گشت، اما امروز مهاجرت راه فرار قلمداد میشود.»
او در ۲۱ آبان ماه درباره موضوع فساد گفته است: «سیاسی شدن مبارزه با فساد از دلایل توسعه فساد در نظام اداری کشور است. این مسئله به ارتقاء سلامت اداری نیز لطمه زده، حجم انبوه پروندهها در دستگاه قضایی شاهد این مسئله است. عادی شدن فساد نتیجه سیاسی رفتار کردن با این موضوع است.» واکنش علی ربیعی به بحث ابلاغ قانون حجاب چنین بود: «سیاست گذاریها بحران زا شدهاند؛ فردی که جریمه میشود با چه روحیه جریحهداری میخواهد در این جامعه زندگی کند؟» البته این نقدها فقط به کالبد دولت و جناحی که امروز قدرت اجرایی را در دست دارد ختم نمیشود، بلکه اصولگرایان و جبهه مقابل هم در عین انتقاد از دولت، عملکرد کلی حاکمیت را مورد بحث میگذارند و به صراحت از کاستیهایی میگویند که در ذهن مردم رسوب کرده و تبدیل به مطالبات مسکوت شده است.
نمونه این نقدها را میتوان در سخنان محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس یافت که میگوید: «بپذیرم که امروز مردم از نوع مدیریت ما در زندگی خودشان گلهمند هستند. ما در کشوری زندگی میکنیم که رتبه اول نفت و گاز دنیارا داریم، اما در تابستان برق نداریم و زمستان گاز نداریم. ما باید اینهارا از یک جایی حل و فصل کنیم.»
جامعه بدون میانجی سیاسی
نکات مطرح شده از سوی دولتمردان و مسئولان در فصل مشترک سرمایه اجتماعی و انتظارات مردمی در حالی مطرح میشود که این موضوعات حداقل در یکی دو دهه اخیر گفته شده و بیان آنها تکرارخواستههایی است که شعاری شدن مطالبه را بیش از رویکردهای عملگرایانه نشان میدهد. اینکه چرا در مهمترین مطالبات و حداقلیترین خواستههای اجتماعی به ورطه فرسودن سیاست افتادهایم پاسخهای متعددی دارد. در وهله نخست نبود میانجیهای منصف وعملگرا در ایران، وضعیت را به تقابل شعار و ناشنوایی اجتماعی پیش برده است. هر چه بیشتر گفته میشود، کمتر شنیدارهای موثر تولید خواهد شد. این وضعیت در نبود میانجیهای سیاسی یا میانهروها به بازتولید نارضایتی بیش از مشارکت برای کاهش مشکلات میانجامد، چرا که جامعه سرخورده از دور باطل شعار به شدت نتیجهگراست و تحمل انتظار برای میوهچینی ندارد، هر چند که کارکردهای موقتی در راستای بهبود باشد. نه میانجی وجود دارد که صبر برای چیدن میوهها را شیرین و قابل تحمل نماید، نه حاشیهسازیهای تکراری این فرصت را در جامعه ایجاد میکند.
حاشیه سازان و تخریبکنندگان دولت در ماههای اخیر زیر سایه شعار وفاق و میدانی که مسعود پزشکیان برای آنها باز کرده توانستند با مهمترین شعارهای دولت به ستیز بپردازند و هر اقدام مهمی را تبدیل به منازعه سیاسی کنند. از تمایل دولت چهاردهم برای مذاکره با ترامپ و ایجاد گشایشهای اقتصادی گرفته تا رفع فیلترینگ و تعلیق قانون حجاب، زیر سایه فریادهای رادیکال تبدیل به کدورت و دوقطبیسازیهایی شده تا پیام وفاق را کمرنگ کند.
جامعه بدون داور و پایان منازعه سیاسی
موضوع مهم دیگری که بیان آسیبهای شناسایی شده را تبدیل به مونولوگهای تکراری و بدون نتیجه تبدیل کرده، نبود داور نهایی برای رسیدن به یک برنامه مشخص و نقشه راه در حوزههای حکمرانی است. برنامهها و نقشههای اقتصادی و سیاسی فقط آینده را بهشت معرفی میکند در حالیکه زمان حال برای چند نسل، در حال سپری شدن است. گویا منازعه بیپایان بر سر منافع ملی و منافع گروهی تبدیل به زمین بازی ابدی شده است که هیچگاه سوت پایان یا خطا و اشتباه در آن به صدا نخواهد آمد. در چنین شرایطی کاملا پیداست که وفاق و همگرایی رئیس دولت چهاردهم نیز به بوته نقد خواهد رفت. برخی خواهند گفت تعریف دقیق وفاق چیست؟ این سوال از این منظر مطرح میشود که سقف منازعه درباره مهمترین موضوعات سیاسی و اقتصادی کشور مشخص نیست و جناحهای سیاسی از تندور تا میانه هر کدام میتوانند ساز خود را برای نواختن مستمر کوک کنند.
مشکلات ناشی از این خلاء درباره موضوع حجاب، فیلترینگ، مذاکره با آمریکا و رفع محدودیتها تبدیل به فهم اشتراکی از شرایط شده است، فهمی که بر اساس آن «هیچ شعاری محقق نخواهد شد، مگر اینکه خلاف آن به عینه واقعیت یابد.» بدون تردید از دست رفتن سرمایههای اجتماعی یا اعتماد عمومی به حکمرانان، محصول مستقیم چنین رفتاری است که نقطه پایان منازعه معلوم نیست، در حالیکه نقد شرایط موجود تبدیل به یک رویه روزمره در میان مسئولان نیز شده است.
این وضعیت نه تنها ضریب نفوذ نقدها و تاثیر آنها را بر بدنه اجتماعی کاهش میدهد، بلکه ترک صحنه مشارکت و تلاش برای بهبود را تجویز میکند. نباید فراموش کرد که جمله «هرکس از این شرایط ناراضی است، جمع کند و از کشور برود» تبدیل به نسخه نهایی برای ناراضیان از وضع موجود شده بود. باید اعتراف کرد که خاموش شدن این صداها زیر سایه شعار وفاق به منزله از بین رفتن این اندیشه انحصارطلب نیست، بلکه آنها میدان منازعه را بنا به شرایط تغییر دادهاند و مردم را به این دریافت کلی رساندهاند که قدرت اقلیت در برابر باور و مطالبه اکثریت شانس بیشتری برای به کرسی نشستن دارد.
تلاش رئیسجمهوری برای تغییر این شرایط با دشواریهای زیادی مواجه خواهد بود، بخصوص اینکه مخالفان دائما سعی میکنند غیرممکن بودن پیگیری یک هدف مشترک در کشور را تداعی کنند. آنها با کارشکنی سیاسی و اقتصادی این پیام را به مردم میدهند که با وجود ما هیچ تغییری به نفع عامه رخ نخواهد داد. از این رو دولت دو راهکار مهم را برای تغییر روند موجود باید مد نظر قرار دهد. راهکار ابتدایی از مسیر فرهنگسازی امکان تغییر و مطالبه میگذرد و راهکار دوم تقویت امید به تغییر با عملیاتی کردن شعارهای دولت و مطالبات مردم.
این مسیر که با مسکوت گذاشتن ابلاغ قانون حجاب، رفع گام به گام فیلترینگ آغاز شده در ادامه با ایجاد بسترهای مذاکره و رفرم سیاست خارجی به تقویت کفه اکثریت مردمی و مشارکت آنها میانجامد. مقابله با عادی شدن وضعیت موجود با مونولوگهای حاکمیتی امکانپذیر نیست. باید دست به کار شد.
انتهای پیام/