
به گزارش خبرنگار جوانان خبرگزاری برنا، گرمای هوای تهران در این روزهای نزدیک به تابستان، به انسان فرصتی دوباره برای نفس کشیدن سالم میبخشد که برای ساکنان این شهر هر لحظه آن هم ممد حیات است و مفرح جان اگر نوای خوش پرندگان مهاجر را با جان دل بتوانیم گوش دهیم.
اما صد افسوس که روزهای بسیاری است که پرندگان مهاجر از این شهر کوچ کردهاند و جای صدای خوش خود را با صدای ناخوش و روحخراش ماشینها و ترمزها معاوضه کردهاند. در این میان شاید موسیقی یکی از چندین مواردی باشد که روح خشن و زخم خورده انسان دوره ماشینی را به آرامشی نسبی برساند.
در حالی که پیادهروهای مملو از جمعیت، در یک عصر تابستانی انسان را از هرگونه کنکاش و مبارزه برای ادامه زندگی خسته میکند، صدای ساز نوازندهیی که هنر خود را در گوشه خیابانی به عرضه گذاشته است، باعث آرامش شود و شاید یادآور خاطرهیی زیبا در ذهن تکتک ما شود. ارتعاش سازهایی که نوازندگان خیابانی مینوازند ممکن است دقایقی هر چند کوتاه باعث شود از این دنیای خشن دوری کنیم.
چنارهای بازمانده خیابان ولیعصر نرسیده به باغ فردوس و حرارت آفتاب، نوید تابستانی گرم را میدهند. باغ فردوس جایی است که هر روز عصر میعادگاه نوجوانان و جوانهایی است که اکثر اوقات به صورت دسته جمعی در حال نقاشی کشیدن و طراحی کردن هستند یا عکسهای دوربینهای خود را به یکدیگر نشان میدهند. در این میان نوازندههای خیابانی بسیاری مهمان این باغ هستند.
دختر و پسری در سبک جاز با همراهی دو گیتار و یک سازدهنی در عصر یک روز گرم تابستانی با آرامش روی نیمکتی نشستهاند و مشغول به نواختن هستند. علی از بچههایی که روبهرو این دختر و پسر روی زمین نشسته است، میگوید: به نظر من خیلی این سبک موسیقی عالی است و کاش این نوع موسیقی که مستقیم در اختیار تماشاچی قرار میگیرد بیشتر و با برنامهتر ارائه شود. باور کنید الان هم دیرم شده و باید خودم را جایی برسانم اما دلم نمیآید وسط آهنگی به این زیبایی اینجا را ترک کنم و فکر میکنم نسل ما به این آرامش، چند دقیقهای نیاز دارد.
به سراغ دختر و پسر میروم. میگویند دانشجوی رشته موسیقی و هم کلاسی هستند. به رشته خود علاقه دارند و به دلیل آنکه به قول خودشان پارتی و پول کافی ندارند نمیتوانند به صورت قانونی کار کنند و مجبور هستند هنر خود را اینگونه به رخ مردم بکشند تا شاید بتوانند اسپانسری برای خود دست و پا کنند.
فرهاد پسری که هم گیتار مینواخت و هم ساز دهنی، از مشقتهای زندگی خود میگوید. در یک خانواده مذهبی بزرگ شده است و پدرش مخالف نواختن سازبوده است، اما در نهایت توانسته بود پدر را راضی کند تا اجازه دهد در رشته موسیقی ادامه تحصیل دهد. فرهاد میگوید علاوه بر علاقهای که به رشته موسیقی دارد، به پولی که از اجراهای خیابانی عایدش میشود نیاز دارد و خرج و مخارج زندگی خودرا از این راه تامین میکند.
نیلوفر، دختری که در کنار فرهاد گیتار میزد از علاقه اش به موسیقی و بی مهریهای وزارت ارشاد و اسپانسرها خبر میدهد. نیلوفر میگوید: بارها برای پیدا کردن اسپانسر اقدام کرده ایم، اما آنها میگویند که حاضر هستند تنها اسپانسرینگ من را قبول کنند و فرهاد را نمیخواهند. من و فرهاد باهم شروع کردیم و میخواهیم اگر شرایط فراهم شود، یک گروه موسیقی تشکیل دهیم. متاسفانه فضای موسیقی به شدت دچار فساد شده است و زمانی که به اسپانسر ها سر میزنیم تا بخش مالی کارهای مارا انجام دهند با کلی پیشنهاد عجیب مواجه میشوم که حتی نمیتوانم آنها را به زبان آورم.
از نیلوفر درباره خانوادهاش میپرسم، اینکه آیا پدر و مادر نیلوفر در جریان هستند که در کنار خیابان ساز میزند؟
دست و پای خودرا گم میکند و به سرعت جواب میدهد که بله در جریان هستند. فرهاد از پشت سر نیلوفر با دست اشاره میکند که دروغ میگوید و از همکلاسی خود میخواهد حرف درست را به من بزند. عذر خواهی میکند و میگوید: نه! در جریان نیستند و اگر متوجه شوند به شدت مرا شماتت خواهند کرد؛ اما من این کار را دوست دارم و انجام میدهم. حتی ممکن است یک روز مرا به صورت اتفاقی ببینند و تمام تلاش من آن است که اگر روزی این اتفاق افتاد من آنقدر خوب بنوازم که خانوادهام به من افتخار کنند.
وی درباره وضعیت مالی خود میگوید: من نیاز مالی به این کار ندارم و اگر کیف گیتار خود را باز میگذارم برای کمک به فرهاد است که سریعتر بتوانیم گروه خود را سازماندهی و راه اندازی کنیم. چون فرهاد پسر است، اگر کارها توسط او پیگیری شود از سرعت بیشتری برخوردار است تا این که من به عنوان یک دختر به وزارت ارشاد بروم و درخواست تشکیل گروه بدهم. در حوزه موسیقی نگاه تبعیض جنسیتی به شدت میان مدیران وزارتخانه است حاکم است و من امیدوارم روزی این نگاه برداشته شود.
زن جوانی که به همراه پسر پنج ساله خود بیتوجه به گرمی هوا با جان و دل به صدای ساز دهنی فرهاد گوش میدهد، میگوید: من با این آهنگ خاطرات بسیاری دارم. شاید روزی امیر حسین پسرم، هم با شنیدن این صدا در بزرگسالی به یاد من و این روزها بیافتد. وی ادامه میدهد: به نظر من بهترین شکل ارائه هنر باید این گونه باشد البته نه به شرطی که به صورت ناهنجاری مختلف مانند نوازندگی در اتوبوس و سر چهارراهها و تکدیگری باشد.
موسیقی خیابانی یا تکدیگری!
موسیقی خیابانی این روزها پای ثابت معابر شهر تهران شده است. با گذر از میدان های پر ازدحام شهر نواهایی به گوش میرسد که اندکی آدمی را سرجای خود میخکوب میکند و دیگری را ناراحت و عصبانی میکند و به این فکر وامیدارد که این کار نیز نوعی تکدیگری است. اما به هرحال این نوازندهها با حضور خود در سطح شهر و نواختن بر سازهای شان در خیابانها، یک سبک جدید در موسیقی را به راه انداخته اند.
بار دیگر به سمت خیابان میروم تا با مخالفان و موافقان این کنسرتهای خیابانی صحبت کنم. دختری که به گفته خود منتظر یکی از دوستانش است و همزمان به کار فرهاد، پسر گیتار به دست، گوش میدهد، میگوید: «به نظر من این کارها چهره شهر را خراب میکند و باعث میشود گروهی از افراد سودجو از این موضوع سوءاستفاده کنند. زمانی که در پیادهروهای عصر یک روز معمولی باید به سهولت تردد کرد، گاه و بیگاه با اشغال این نوازندهها که خود باعث ازدحام مردم میشود رفت و آمد سخت میشود.»
این بار نوجوان دیگری به نامشیوا در حالی که کوله خود را محکم در آغوش کشیده است و با دقت به موسیقی این گروه گوش میدهد، عنوان میکند: هنر در هر جایی و به هر شکلی که باشد راه خود را پیدا میکند. چه بهتر که دولتها به این جریان، مسیر درست دهند. در حال حاضر جریان هنر در بین جوانان ما به شکل یک رود آرام است و اگر در مسیر درست قرار گیرد این رود، سود بسیاری به بار خواهد آورد. اما اگر در مسیر و شکل درست آن اجرا نشود متاسفانه خرابی بر جای میگذارد و با این حال خوشحال هستم در میان نسلی بزرگ شدهام که موسیقی خیابانی در آن، در حال شکلگیری است.
پلیس هم با کنسرت خیابانی مشکل ندارد
ترانه دختری 19ساله و دوست نیلوفر است که گاهی به صورت انفرادی در خیابان به نواختن سنتور مشغول میشود.
وی در خصوص برخورد پلیس با خود میگوید: نیروی انتظامی همیشه برخورد بسیار مناسبی با ما هنرمندان که در خیابان فعالیت میکنیم داشته است و هیچوقت مانع فعالیت ما نشده است و تنها زمانی که اطرافمان خیلی شلوغ میشود یک تذکر میدهند که به علت سد معبر جابهجا شویم.
ترانه برخورد نیروی انتظامی را بسیار مثبت توصیف کرد. وی از احترامی که این ارگان به هنرمندان خیابانی میگذارد و تفاوتی که نیروی انتظامی بین آنها و متکدیان قائل است از مسئولان تشکر کرد.
گروه دو نفره فرهاد و نیلوفر، چند دقیقهای است که نواختن را شروع کرده است. هر چند دقیقه یکبار، جمعیتی میایستد و دوباره جای خود را با گروهی دیگر عوض میکند. نواختن این جوانان کنار خیابانها فرصت برای فرار از شهری است که پرندگان سالهاست از آن کوچ کردهاند. شهری که درختان چنار آن نهتنها برگ زرد ندارند بلکه تنه آنها نیز طعمه دندانههای تیز ارههای برقی شدهاند. هوای تابستانی شاید عجله را به تن آدم وارد کند اما گاهی باید هدفون را از گوش بیرون کشید، لحظهای درنگ کرد و موسیقی و هنری که در خیابانهای پرسر و صدای این شهر ارائه میشود را با جان و دل گوش داد و لحظهای دیگر انرژی گرفت و به زندگی ماشینی ادامه داد.