به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا، پایگاه اطلاع رسانی آیتاله مجتبی تهرانی(ره) اقدام به انتشار درس گفتارهایی از آن عارف سالک، پیرامون دعا در ماه رمضان کرده است که قسمت اول آن پیرامون دعا و تقاضای نادرست از نظر می گذرد.
أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ؛
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ»
[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به دعا بود و اینکه ماه مبارک رمضان، ماه تلاوت قرآن و دعا است و در آن به این دو سفارش شده است. این ماه از یک طرف ماه بازگو کردن سخنان ربّ است، سخنانیکه از مصدر وحی نازل شده و از طرف دیگر هم ماه راز و نیاز عبد با ربّ خود است تا بنده از او درخواست کند.
امّا در باب دعا، مسئله این است که دعای او چه نسبت به خود و چه نسبت به غیر، چه معنوی و چه مادّی، باید دعای خیر باشد؛ یعنی یا دفع ضرر کند و یا جلب منفعت. امّا «نعوذبالله»! درخواست ضرر کردن از خدا، چه برای غیر و چه برای خود درست نیست.
نهی از ضرر رساندن به غیر؛ الّا کافر یا مشرک
از اینکه درخواست و دعا کند و از خدا بخواهد که ضرری
[2] به غیر برسد نهی شده است. جلسه گذشته در صحبتهایم تصریح کردم؛ غرض از «غیری» که میگویم مؤمنان است. اینجا اشاره به دعای مؤمن نسبت به خود و مؤمن یا مؤمنۀ دیگر است. تصریح کردم و گفتم که بحث مشرک و کافر جدا است و این را بعداً بحث خواهم کرد؛ یعنی اینکه انسان مشرک یا کافر را لعن یا نفرین کند بحث جدایی دارد. یک عدّه ممکن است در اثر کمی اطّلاعاتشان اینها را با هم اشتباه کنند.
جلسه گذشته در مورد غیر بحث کردم و روایاتی را خواندم که نباید این کار را نسبت به غیر کنیم، چون اصل در اسلام جذب است نه دفع.
ضرر رسانی به خود در دو دسته از روایات:
دسته اول؛
و امّا نسبت به خود چون دیگر این به طریق اولی است. در این باب دو دسته روایت داریم؛ یک دسته از روایات، به طور مطلق میگویند، به تعبیر من این روایات علّتی نیاورده و تعلیلی در آنها وجود ندارد. روایت مذکور میگوید: از خدا برای خودت درخواست مرگ نکن. این بالاترین ضرر است که بگویم: خدایا مرگم را برسان.
نفرین و لعنت تعارفی!
البتّه این دعا یک وقت جنبه تعارفی نیز دارد. در این جنبه ارادۀ جدّی نیست. در چنین افرادی اراده استعمالی وجود دارد، اینها هیچوقت حاضر به مرگ نیستند. میگوید: خدایا مرگم بده؛ امّا اراده جدّی ندارد، ما به اینها کاری نداریم. آنهایی که اراده جدّی دارند را مطرح میکنم.
آرزوی مرگ نکن
«رُوِیَ عن رَسوُلِالله(صَلّیاللهعَلَیهِوَآلِهِوَسَلَّم) قال: لا یَتَمَنَیَنَّ أَحَدُکُمُ المَوتَ لِضُرٍّ نَزَلَ بِه»، رسول خدا فرمودند: هیچگاه احدی از شما برای ضرر، حادثه و گرفتاریای که، «نَزَلَ بِه»، بهسوی او فرود آمده درخواست و آرزوی مرگ نکند.
تو محدودی؛ راهها محدود نیست
وقتی در شدّت گرفتاری قرار گرفتهای، خیال میکنی که همه راهها بهسوی تو مسدود است. این به خاطر آن است که تو خودت محدود هستی، لذا خیال میکنی راهها مسدود است. در حالی که اینطور نیست. وقتی به بالا رو کنی و سراغ آن موجودی که محدود نیست و لایتناهی است بروی، خواهی دید که هیچ راهی برای او مسدود نیست. بهخصوص آن هم در شبهای ماه مبارک رمضان که گفتم همهی حجابها برطرف شده است.
گره از کارم باز کن!
این روایت از پیغمبر اکرم است که میگوید: وقتی گرفتار شدی و ضرری متوجّه تو شد، عصبانی نشو تا اینکه بگویی: خدایا مرگم را برسان. هرگز چنین چیزی نگو و از خدا بخواه گره از کارهایت باز کند.
دسته دوم؛
چند جلسه گذشته وعده کرده بودم که در این باب وارد میشوم. 14 روایت دیدم. اما نمیتوانم همه را مطرح کنم. در دسته دوّم از روایات تعلیل وارد شده؛ یعنی بیان کننده علّت این است که ما میگوییم، از خدا طلب مرگ نکن، حتی اگر در فشار قرار گرفتی.
آرزوی مرگ، قطعکنندۀ مسیر
در اینجا به چند روایت اشاره میکنم؛ از پیامبر اکرم روایت شده است: «لاَ یَتَمَنَّیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمُ الْمَوْتَ إِمَّا مُحْسِنًا فَلَعَلَّهُ أَنْ یَزْدَادَ خَیْرًا وَ إِمَّا مُسِیئًا فَلَعَلَّهُ أَنْ یَسْتَعْتِبَ»، هیچکدام از شما درخواست و آرزوی مرگ نکند، چرا؟ چون یا از افراد نیکوکار محسوب میشود و چون آدم نیکوکاری است اگر در اینجا بماند، مرتّباً کار نیک میکند و بر نیکیهایش افزوده میشود. پس چرا بمیرد؟ نیکی کند، خوبی کند، تا به خوبیهای خود اضافه کند، «وَ إِمَّا مُسِیئًا فَلَعَلَّهُ أَنْ یَسْتَعْتِبَ»، نعوذبالله! و اگر از کسانی که نیکی کردن ملکهاش باشد نیست و به اصطلاح گناهکار است، در اینجا یک احتمال وجود دارد که اگر بماند میتواند توبه کند و برگردد. در روایتی که از پیغمبراکرم بود چند حالت را بیان کردند و یکی هم همین بود.
آرزوی بازگشت به دنیا
روایت دیگری از پیغمبراکرم است که: «لا تَمَنَّوُا المَوتَ فَاِنَّهُ یَقطَعُ العَمَلَ وَ لا یُرَدُّ الرَّجُلَ فَیَستَعتِبُ»، نگاه کنید! حضرت اینجا علّت را چیز دیگری بیان میکنند، البتّه با آن همسو است، امّا به بیان دیگر. رسول خدا میفرماید: هیچکدام از شما آرزو و تقاضای مرگ نکنید، چرا؟ چون اگر بمیری، دیگر نمیتوانی کاری انجام دهی، «فَاِنَّهُ یَقطَعُ العَمَل»، تمام شد، «وَ لا یُرَدُّ الرَّجُل»، و بازگشتی هم نیست، «فَیَستَعتِب». میخواهی برگردی و جبران کنی، امّا دیگر راه بازگشت بسته شده است. این همان است که در آیه قرآن هم میآمده است که وقتی هنگام مرگ میرسد و حُجب کنار میرود، ملکات و اعمال خود را که نگاه میکند به وحشت میافتد، «رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ».
[8] آنجا آرزوی بازگشت به دنیا میکند. به خدا میگوید: خدایا! «رَبِّ ارْجِعُونِ»، من را به دنیا بازگردان. شاید عمل صالح انجام دهم. امّا جواب چه میآید؟ «کَلّا»، راه بازگشتی نیست.
مواظب باش، چه دعایی میکنی!
چه آرزویی میکنی؟ درصدد این باش که خودت را اصلاح کنی. در روایت دیگری از پیغمبرا کرم آمده است اینها غالباً از پیغمبر است. «لا تَمَنَّ المَوتَ فَاِنَّ هَولَ المُطَّلَع شَدید وَ إِنَّ مِنَ السَعادَۀ أَن یَطوُلَ عُمرُ العَبد وَ یَرزُقَهُ الله اَلإنابَه»، تقاضای مرگ نکنید، چرا؟ صحنه قیامت سخت وحشتناک است، «فَاِنَّ هَولَ المُطَّلَع شَدید»، از سعادتِ شخص است، یعنی از سعادتمندی عبد است که طول عمر پیدا کند، برای اینکه موفّق شود خداوند انابه را روزی او گرداند؛ یعنی رو بهسوی خدا کردن را نصیبش کند.
بیانات حسابشده در روایات
من فکر میکنم که حضرات ائمّه در بعضی از روایات طرفهای سؤالکننده را برانداز هم میکردند و این جملات را میگفتند. هر کدام از بیانات به گونهای حساب شده است و هر کدام با بیانی دیگر و علّت را در قالب دیگری ریخته است.
نمیدانی چه چیزی برای آن دنیا فرستادی!
«لا یَتَمَنَّ اَحَدُکُم المَوت فَإِنَّهُ لا یَدری ما قَدَّم لِنَفسی»،
[11] هیچکدام از شما درخواست مرگ نکند، چرا؟ چون نمیدانی که چه چیزی جلوتر برای خودت را پیش فرستادی! هیزم جهنّم فرستادی، یا نهالهای زیبا برای بهشت؟ کدامیک از اینها است؟
آیا برای رفتن به جهنّم شتاب میکنی؟
در یک روایت دارد: «لا تَمَنَّ المَوت فَإِن کُنتَ مِن أَهلِ الجَنَّۀ فَالبَقاءُ خَیرٌ لَک وَ إِن کُنتَ مِن اَهلِ النّار فَما یُعجِلُکَ إِلَیها»،
[12]چرا درخواست مرگ میکنی؟ اگر اهل بهشت باشی بمانی بهتر است، چرا چون کارهای بهشتساز بیشتر انجام میدهی؛ امّا اگر اهل آتش باشی، چرا برای رفتن به جهنّم شتاب میکنی؟ حالا اگر جهنّمی باشی مقداری دیرتر بروی بهتر نیست؟ نگاه کنید. با هرکسی یک طور صحبت میکنند.
بمانی و اطاعت خدا کنی، بهتر است یا با معصیت بمیری؟
روزی کسی خدمت امام صادق(ع) آمد، «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الصَّادِقِ (علیهالسلام) فَقَالَ قَدْ سَئِمْتُ الدُّنْیَا»، و گفت: از این دنیا خسته شدم، «فَأَتَمَنَّى عَلَى اللَّهِ الْمَوْتَ»، برای من از خدا درخواستِ مرگ بکنید. «فَقَالَ (علیهالسّلام) تَمَنَّ الْحَیَاةَ لِتُطِیعَ لَا لِتَعْصِیَ»، حضرت فرمودند: برو و از خدا عمر بخواه که اطاعت خدا کنی، نه اینکه او را معصیت کنی، «فَلَأَنْ تَعِیشَ فَتُطِیعَ خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ تَمُوتَ»، تو اگر بمانی و اطاعتِ خدا کنی برای تو بهتر است، تا اینکه بمیری، «فَلَا تَعْصِیَ وَ لَا تُطِیع»،
[13] چون وقتی مُردی، نه اطاعتی وجود دارد و نه عصیانی. هیچکدام نیست! این خوب است یا اینکه بمانی و اطاعت خدا کنی؟ شکّی نیست ماندن و اطاعت خدا کردن بهتر است!
هلاکت ابدی از خدا نخواه!
موسی ابنجعفر(ع) شنید که شخصی از خدا تقاضای مرگ میکند، «سَمِعَ مُوسَى(علیهالسّلام) رَجُلًا یَتَمَنَّى الْمَوْتَ فَقَالَ لَهُ هَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ قَرَابَةٌ یُحَامِیکَ لَهَا؟»، حضرت فرمودند: بین تو و خدا خویشاوندیای وجود دارد تا از تو پشتیبانی کند؟ «قَالَ لَا»، گفت: نه! قوم وخویشی با خدا ندارم، «قَالَ فَهَلْ لَکَ حَسَنَاتٌ قَدَّمْتَهَا تَزِیدُ عَلَى سَیِّئَاتِکَ؟»، آیا حسناتی داری که پیش فرستاده باشی تا بر گناهانت غلبه کنند؟ «قَالَ لَا» گفت: نه! ندارم، «قَالَ فَأَنْتَ إِذاً تَتَمَنَّى هَلَاکَ الْأَبَدِ»،
[14] حضرت فرمود: پس تو هلاکت ابدی از خدا میخواهی. آدم عاقل که اینکار نمیکند!
جذب ائمّه به سوی رحمت و سعادت الهی
من این روایت را مطرح کرده و دستهبندی کردم. در علّتها هم علّت تکراری نیاوردم، چنانچه هر کدام از آنها یک تعبیر و یک قالب جدا داشت. امّا تمام اینها در یک چیز مشترک هستند؛ حتّی آنهایی هم که نسبت به غیر باشد، همینطور است که همه با هم همسو هستند و آن این اصلی است که میگویم؛ ائمّه میخواهند افراد را بهسوی سعادت بکِشند. آیا شما غیر از این را میفهمید؟ نه. واقعاً همین است که میخواهند بندگان را بهسوی سعادت و رحمت خدا بکِشند. این جذب است، جذب بهسوی سعادت و رحمت.
نمیخواهند آنها رویگردان شوند. میخواهند جلوی رویگردانی اینها را بگیرند. توجّه کنید. آنها در یک چیز مشترک هستند و آن اصل جذب بهسوی رحمت خدا و سعادت ابدی است. آنها دنبال این هستند. ائمّه نمیخواهند کسی را مأیوس و ردّ کنند.
این بحثهایی که میکنم، تقریباً بحثهای ریشهدار است و کمتر کسی هم به این سبک بحث کرده است. امّا توجّه داشته باشید که اینجا با جاییکه «تقاضای شهادت» میکنند، اشتباه نشود. بین این دو فرق بگذارد. کما اینکه در قبل، در بحث لعن و نفرین، گفتم که این بحث نباید به مؤمن، مشرک و کافر خلط شود. مشرک و کافر را قرآن هم لعن کرده، آن ربطی به اینها ندارد، اینها را با هم خلط نکنید.
دعای تقاضای شهادت
شما در دعاها ببینید. این را به ما آموختهاند که شما تقاضای شهادت کنید. این هم مرگ است، امّا مرگ فی سبیل الله.
بگذارید از ماه رمضان بگویم. در دعاهای شبهای ماه رمضان این را میخوانید: «وَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَ حَجَ بَیْتِکَ الْحَرَامِ وَ قَتْلًا فِی سَبِیلِکَ فَوَفِّقْ لَنَا»،
[15] این دعای ماه رمضان است که هر شب میخوانیم. این را به عنوان نمونه گفتم که در دسترس ما است. تقاضا میکند: «قَتلاً فی سَبیلِکَ فَوَفِّق لَنا»، این مرگ عین سعادت است؛ یعنی چه؟ یعنی شهادت عین سعادت است.
دعا برای شهادت
لذا چون عین سعادت است، در ادعیه ما ترغیب شده است که نسبت به شهادت دعا کنید چون این عین سعادت است. لذا معصومین(صلوات الله علیه ماجمعین)، هم میبینیم که در ادعیه، دعا نسبت به شهادت را مطرح کردهاند و هم در عمل دعوت به شهادت کردهاند. از این طرف در ادعیه دعا نسبت به شهادت را بیان کردهاند و هم در نسبت به دعوت، دعوت کردنِ مردم به شهادت را گفتهاند.
رفتار همیشگی حسین (علیهالسّلام) دعوت به شهادت بود
البتّه بگویم که این کار، کارِ همیشگی حضرت در حرکتش از مکّه بهسوی کربلا بود؛ یعنی دعوت به شهادت و از هیچکس هم پنهان نمیکرد.
دعوت حسین (علیهالسّلام) از حبیب برای شهادت
میگویند: همین که وارد کربلا شد به شخصی در کوفه نامه نوشت: «مِنَ الحُسین ابنِ عَلی مِنَ الرَّجُلِ الفَقیه حَبیب ابنِ مَظاهِرِ الاَسَدی»، و امّا بعد، «فَاِنّّا قَد نَزلنا کَربَلا وَاَنتَ تَعلَم قِرابَتَنا مِن رَسوُلِ الله فَاِن اَرَدتَ نُصرَتَنا فَقدِم اِلَینا عاجِلا»، از حسین به حبیب. حبیب ما وارد کربلا شدیم. تو هم قرابت ما با پیغمبر را میدانی و جایگاه ما را خوب میشناسی، اگر میخواهی ما را یاری کنی، دعوتت میکنم، «فَاقدِم اِلَینا عاجِلاً»، سریع خودت را برسان و الّا عقب میمانی. او را دعوت به شهادت میکند. هم با زبان دعوت میکرد و هم با نوشته.
ذکر مصیبت
میگویند: نامه به دست حبیب رسید. میگویند: موقعی بود که این پیرزن و پیرمرد چاشت میخوردند. در زدند. رفت و یک مقدار در برگشت تأمل کرد. همسرش گفت: چه شده؟ چه خبر است؟ گفت: هیچ. حسین به کربلا آمده. نامهای به من نوشته که: بیا و من را کمک کن. از همسرش هم تقیّه میکرد، که نکند بفهمد و مانع او شود. گفت: میدانی من که دیگر پیر شدم و نمیتوانم کرّ و فرّی کنم. شروع کرد به عذر آوردن. همسرش به او رو کرد و گفت: یعنی تو نمیروی. سری بلند کرد و گفت: یااباعبدالله! ای کاش من مرد بودم؛ به کربلا میآمدم.
حبیب به همسرش رو کرد و گفت: کربلایی بروم تا رو سفیدت کنم! از جا حرکت کرد. از خانه خارج شد. به بازار کوفه آمد. دید شمشیرها و نیزهها را تیز و آماده میکنند تا به جنگ حسین (ع) روند. به دوست قدیمیاش مسلم بن عوسجه برخورد کرد. گفت: میدانی که حسین به کربلا آمده؟ من میخواهم بروم. آیا تو میآیی؟ گفت: بیا با هم برویم!
این دو با هم آمدند. نزدیک کربلا رسیدند. اصحاب حسین (ع) میدیدند که هر روز هزار هزار لشگر از کوفه میآید و به سمت خیمه عمر سعد میرود، امّا سمت خیام حسین(ع) هیچکس نمیآید. امّا امروز چه شده که دو تا پیرمرد به سمت خیمهها میآیند. در خیام حسین(ع) ولوله افتاد. زنان و بیبیها خوشحال شدند. دو پیرمرد برای یاری حسین(ع) میآیند. حضرت زینب(سلام الله علیها) سؤال کرد: اینها چه کسانی هستند؟ گفتند: حبیب بن مظاهر. گفت: سلام من را به حبیب برسانید. ببین چه میگذرد به زینب(سلاماللهعلیها). به حبیب گفتند: حبیب! دختر علی(ع)، به تو سلام رساند. میگویند: حبیب دست برد و خاکهای کربلا را روی فرق خود ریخت. گفت: من که باشم دختر امیر عرب به من سلام کند.
[1]. بحارالانوار، ج91، ص96
[2]. بالاترین ضرر مرگ است
[3] . این را فشرده میکنم چون هنوز مباحثمان مانده است.
[5]. این یک دسته از روایت است که به عنوان نمونه بیان کردم. چون اگر بخواهم روایات را مطرح کنم، زمانِ زیادی میبرد.
[7]. کنز العمال، ج15، ص553
[8]. سوره مبارکه مؤمنون، آیات99 و100
[9]. این روایات غالباً از پیغمبر است
[10]. کنز العمال، ج15، ص554
[11]. کنز العمال، ج15، ص555
[12]. کنز العمال، ج15، ص553
[13]. بحار الأنوار، ج6، ص 128
[14]. بحار الأنوار، ج75، ص 327
[15] . إقبال الأعمال، ج1، ص 61