یادداشتی به قلم ابوالفضل کارآمد درباره شهید مغفوری به بهانه سالروز عملیات کربلا ۴

آقای اخلاق و عرفان

|
۱۳۹۷/۱۰/۰۵
|
۱۴:۴۷:۰۱
| کد خبر: ۷۹۲۷۶۷
آقای اخلاق و عرفان

اولین بار که در یک جا نشستیم و قرار بود برایمان سخن بگوید و برای ادامه کاری که بر زمین مانده بود هماهنگی کنیم ، خودش قرآن را برداشت و با صدایی که از آن صفا و نور می بارید و از امواج آن تارهای قلبمان را به ارتعاش عاشقانه در می آورد ، شروع به تلاوت کرد : اَفَمَن اَسَّسَ بُنیانَهُ علی تقوی ... وقتی این آیات را می خواند در چهره ی محجوبش می دیدیم که او به جایی مستحکم تکیه کرده است . موج آیاتی که او می خواند هنوز در گوش و جانمان طنین خود را از دست نداده است . موسیقای لحن رحمانی او همچنان در راه ابدیت پیش می رود و اثر آن همچنان تارهای وجودمان را می لرزاند . او به تقوا تکیه کرده بود و عجب تکیه گاه مستحکمی داشت ... !؟ او از زرند کرمان آمده بود تا جای خالی محمد طایی را پر کند . محمد شهید شده بود و جایش خالی خالی بود. روابط عمومی باید به جای شهید محمد طایی کسی چون مغفوری را که در حد و اندازه های خودش بود پذیرا می شد . عبدالمهدی مغفوری راه دشواری را برای زندگی انتخاب کرده بود . هنوز هم باور ندارم که کسی بتواند مثل او زندگی کند . روش زندگی او بسیار دشوار بود اما نه در تعامل با دیگران! بلکه او این راه سخت و دشوار را تنها برای خودش انتخاب کرده بود . او اهل به کار بستن زحمت و دشواری و تهجد – نماز شب خواندن و ... – بود بدون آن که برای کسی مزاحمت ایجاد کند . در یک سفری که به همراه جمعی از رزمندگان در حال بازگشت به کرمان بودند، موقع نماز شب در بین راه از راننده می خواهد که در جایی مناسب نگاه دارد تا او پیاده شود و اتوبوس به راهش ادامه دهد تا عبادت او باعث زحمت برای دیگران نباشد! به همین دلیل او مرد اخلاق و عرفان بود و در این مسیر عنصری خاص و یگانه بود . برای این روحیه عرفانی او می توان صدها نمونه را مثال زد بدون هیچگونه اغراق و بزرگ نمایی معمول !؟

 آشنایی من با شهید مغفوری اگر چه زمانی حدود پنج سال به طول انجامید اما رفاقت و دوستی با مردی که پاکی روح و جسم و جانش زبان زد بود تا ابد همچون جاذبه ی کهکشانی مارا به سمت خود می کشاند و همراه می کند ...

شبانگاهان عملیات نا موفق و خونین کربلای 4 در منطقه غرب اروند رود (ام الرصاص عراق) به سپیده صبح گره خورد و خورشید تابان همه جا را روشن کرد  تاآثار عملیات در جزیره ام الرصاص هم معلوم و مشهود شود . رزمندگان بازمانده پس از یک عملیات نا موفق در حال بازگشت به سوی قرارگاه های خود بودند . بچه هایی که در حال بازگشت بودند نیاز به امداد داشتند و قایق ما از نهر هنوز وارد اروند نشده بود که تکان دست هایی مارا به سمت خود کشاند . تنی چند از رزمندگان بودند که تقاضای کمک در بازگشت آنها را به قرارگاه داشتند . در میا ن آنها مغفوری را دیدیم که بیشتر برایمان آشنا بود . چهره هایی خسته و برافروخته اما مصمم . گفتیم به محض آن که قطعه ای از پل خیبری را به همراه داشتیم به مقصد برسانیم، باز می گردیم . قایق ما هنوز با آنها چندان فاصله ای نگرفته بود که صدای غرش هواپیما های بمب افکن دشمن به گوش رسید و در یک چشم بهم زدن درست همان جایی را بمب باران کرد که آنها ایستاده بودند و انتظار مارا می کشیدند و بدین ترتیب سردار شهید عبدالمهدی مغفوری در ادامه صفی قرار گرفت که به ابدیت می پیوستند . آن روز اروند رود به خون کسی آغشته شده بود که صد ها و هزاران جوان با تقوا و عارف و فداکار را نمایندگی می کرد .

چهره ی سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری که سخن وری زبر دست ، قاری قرآنی خوش لحن و خطاطی هنرمند و نقاشی چیره دست و عارفی عمل گرا بود در رنگین کمان اروند – ام الرصاص ،تا ابد قابل رویت است . اروندی که پیکر پاک غواصان جوان و رزمنده و فرزندان ایران را درون خود تاب میداد و به سوی خلیج فارس می برد و فریادهای بلندی که التماس می کرد آنها را از آب بگیرید که چشم هایی در انتظار نماند ! امروز که در دم دمه های صبح او را در خواب دیدم با قلمی روی کاغذ سفیدی نقاشی می کرد و با تبحر و سرعت دو خط مماس کشید و من با خودم گفتم :عجیب است بعد این همه سال دستش نمی لرزد !؟... نباید هم می لرزید، زیرا راهش مثل خطش مستقیم و رو به آسمان بود.

 

نظر شما
جوان سال
جوان سال
پیشنهاد سردبیر
جوان سال
جوان سال
جوان سال
پرونده ویژه
جوان سال
پایگاه اطلاع رسانی شهرداری مشهد
بانک سپه
رایتل
اکت
بلیط هواپیما
بازرگانی برنا
دندونت
آژانس عکس برنا
تشریفات شایسته
پایگاه اطلاع رسانی شهرداری مشهد
بانک سپه
رایتل
اکت
بلیط هواپیما
بازرگانی برنا
دندونت
آژانس عکس برنا
تشریفات شایسته
پایگاه اطلاع رسانی شهرداری مشهد
بانک سپه
رایتل
اکت
بلیط هواپیما
بازرگانی برنا
دندونت
آژانس عکس برنا
تشریفات شایسته