یادداشتی به مناسبت یازدهمین سالروز کوچ «خسرو شکیبایی»

ملک بی خسرو

|
۱۳۹۸/۰۴/۲۶
|
۱۴:۰۰:۱۴
| کد خبر: ۸۷۲۳۸۱
ملک بی خسرو
«بخوان و بدان و وسیع باش و تنها و سربه زیر و سخت.» خسرو شکیبایی

خسرو شکیبایی بازیگر تکرارنشدنی سینمای ایران در سال 1323 در تهران، خیابان مولوی داخل بازارچه ی طباطبا به دنیا آمد. از کودکی و نوجوانی به دنیای نمایش علاقه مند بود. در دوره ی دبستان هر روز صبح بچه ها را دور هم جمع می کرد تا خوابی را که شب قبل دیده بود با آب و تاب به جای فیلمی که ندیده بود برای آنها تعریف کند. با این کار هم خودش لذت می برد و هم این که بین بچه ها پز می داد که او هر شب به سینما می رود. به علت عشق وافر به تئاتر قید درس خواندن را می زند اما دست از خواندن آموزه های استانیسلاوسکی و برشت برنمی دارد.

در نمایش های مختلفی از جمله زیر گذر لوطی صالح به کارگردانی هادی اسلامی، سنگ و سرنا به کارگردانی بهزاد فراهانی و غروب در دریای غرب به کارگردانی عباس جوانمرد شرکت جست. پیش از انقلاب در مجموعه های تلویزیونی سمک عیار و لحظه ها و فیلم کوتاه کتیبه نقش آفرینی کرد. پس از انقلاب با فیلم سینمایی خط قرمز (1361) مسعود کیمیایی پا به عرصه ی سینما گذاشت. با بیش از سه دهه هنرنمایی در عرصه های سینما، تئاتر و تلویزیون خاطرات بسیار شیرینی برای ما به ارمغان آورد. در این مطلب مختصر حیف است که به سه شاه نقش شکیبایی در تلویزیون و نقش بی بدیل حمید هامون در سینما اشاره نکنیم:

هامون (1368)

فیلم هامون نوعی طرح عقیده است؛ عقیده ای که با نمادها و نشانه های ریز و درشت و اصطلاحات عرفانی و منطقی و فلسفی و اساطیری پوشیده شده است. آدم اصلی فیلم در لابلای آنها گم است بی آنکه ما دریابیم او کیست و چرا سرگشته است و سرگشتگی او از کجا ناشی می شود. هامون، سراسر در ذهن شخصیت اصلی آن، حمید هامون، می گذرد. ساختار روایت فیلم، برخلاف شکل های سنتی و رایج، خطی و یکنواخت نیست. آغاز و پایان آن در میان فیلم های ایرانی، حتی آنها که با نقطه نظر اول شخص مفرد ساخته و پرداخته شده اند، نوعی خرق عادت است. آغاز و میان و پایان ماجرا مثل کابوس یا آنچه در ضمیر ناخودآگاه می گذرد در هم تنیده و دارای حرکتی دایره وار است. آنچه در ادبیات و سینما، ((لحظه های دراماتیک)) خوانده می شود نه در رویه ی بیرونی ماجراها و کشمکش های میان اشخاص، بلکه در لایه ها و تعارض های درونی شخصیت حمید هامون نهفته است. او برخلاف آدم های داستان های متعارف در طول رویدادهایی که در ذهن مرور می کند، تحول می یابد و همین موضوع ایفای چنین نقشی را دشوار می کند.

خود شکیبایی در باره این اثر می گوید: (( راستش عطر هامون هنوز توی تنم مانده، بدجوری به من نشست. مرا بست، طوری شد که برای این که خودم را باز کنم مجبور شدم در فیلم های دیگری بازی کنم، عطرش به تنم ماند. همیشه کیف می کنم بعد از چند سال هنوز بحث هامون مهرجویی مطرح است.))

مدرس (1366)

اولین بازیگری بود که نقش آیت الله مدرس را در تلویزیون بازی کرد. هوشنگ توکلی این تئاتر تلویزیونی را در سال 1366 ساخت و در اقدامی عجیب از خسرو شکیبایی دعوت به همکاری کرد. قدرت بیان این بازیگر و نزدیک شدن او به این چهره ی تاریخی، تصویری ماندگار از او بر جای گذاشت. یکی از مسائلی که باعث شد بازی شکیبایی در این نقش بیشتر به چشم بیاید، مونولوگ طولانی و معروف مدرس با بازی او در مجلس بود. شکیبایی درباره ی این نقش گفته بود که برای رفتن در قالب آیت الله مدرس از هیچکس الگو نگرفته و فقط با تمرین به این شخصیت رسیده. هوشنگ توکلی، کارگردان سریال هم در جایی تعریف کرده: ((شکیبایی مونولوگ طولانی و بیست دقیقه ای را حتی بدون یک بار کات دادن و قطع، فیلمبرداری کرد.)) آنچه به آن فصل بیست دقیقه ای تک گویی مدرس (شکیبایی) جلوه ی نظرگیری داده است به جز ایفای فوق العاده ی نقش توسط شکیبایی، استفاده از صدای خود او و صدابرداری سرصحنه بوده است.

شکیبایی در مورد این تجربه گفته است: ((مهم این است که آدم نقش را بفهمد، آن وقت خودش به راحتی جا می افتد. همین جا بگویم که به نظر من همه چیز با تمرین می آید. مدرس نقش بسیار دشواری بود. دو سه تا سخنرانی نسبتا بلند داشت. من در مدرس در تک گویی ها موفق تر بودم تا روابط پرسوناژها با هم، یعنی در مجاور با پرسوناژها. دیگران هم البته این را گفته اند. بسیار متفاوت بود و در من تأثیر زیادی گذاشت. بعضی نقش ها وقتی زلال و خوب در می آید آدم را گرم می کند و به آدم روح می دهد: آدم دوست دارد افتخاراتی با آنها داشته باشد. با آن مدتی زندگی کند و همچنین با تأثیرهای آن. تأثیر این نقش این بود که حس می کردم نقش، کمی درآمده است. وقتی بازیگر این حس را داشته باشد، نقش همیشه با اوست. نقش را به اصطلاح یدک می کشد. همه جا با اوست و در او و حتی در زندگی روزمره اش حضور دارد. من مدرس _و بعد حمید هامون- را یدک می کشم و به اصطلاح با من هستند.)) نکته ی مهم این جاست که مدرس با وجود این که یک تئاتر تلویزیونی بود اما بسیار دیده شد و عنوان پرمخاطب ترین سریال آن دوران را به خودش اختصاص داد و هیچوقت خسته کننده به نظر نرسید.

روزی روزگاری (1370)

خسرو شکیبایی با تجربه ی بازی در ((مدرس))، بعد از بازی در ((هامون))، دوباره به تلویزیون آمد و در ((روزی روزگاری)) بازی کرد. امرالله احمدجو این نقش را برای جمشید هاشم پور نوشته بود و حتی فیلمنامه را هم در اختیار او گذاشته بود اما نهایتا امکان همکاری فراهم نشد و به او پیشنهاد داده اند به خاطر بازی درجه یک شکیبایی در ((هامون)) از او دعوت به همکاری کنند. خود احمدجو جایی تعریف کرده که: ((خسرو دو ماه طول کشید تا جلوی دوربین بیاید. در تمام این مدت او با گریم سر صحنه می آمد و تماشاچی بود. مدام فیلمنامه دستش بود و مدام می خواند، تا جایی که اشرافش از من بر فیلمنامه بیشتر بود!)) جالب اینجاست که خیلی از عوامل این سریال در خاطراتشان از پشت صحنه ی سریال ((روزی روزگاری)) تعریف کرده اند که شکیبایی تنها بازیگری بوده که از ابتدا تا انتهای کار، حتی موقع تعطیلات هم لوکیشن را ترک نکرده و به شهرش برنگشته. چون معتقد بوده اگر از شهر بیرون برود از این حال و هوا بیرون می آید.

خانه ی سبز (1370)

بدون هیچ شکی، درخشان ترین نقش خسرو شکیبایی در تلویزیون، همان ((رضا))ی محبوب ((خانه ی سبز)) بود. این نقش نقطه عطف جدیدی در کارنامه ی بازیگری شکیبایی به شمار می رفت و باعث شد بعد از ((هامون)) یکبار دیگر با رفتار و احساسات و بغض ها و دیالوگ های ارزشمندش در ذهن مخاطبان ماندگار شود و برای همیشه در خاطرات آنها بماند. خود بیژن بیرنگ در مصاحبه ای گفته بود: ((وقتی خسرو شکیبایی به سریال خانه ی سبز آمد، یک سوپر استار معروف بود. وقتی بازی می کرد دست و پای ما می لرزید که آقای شکیبایی در سریال ما بازی می کند. او واقعا به کار، جملات، مفاهیم، بازی و کارگردانی معتقد بود.)) درست است که ((خانه ی سبز)) الان بعد از گذشت سال ها تا حدودی شعاری به نظر می رسد و شاید دلچسب مخاطبان نسل جدید نباشد اما با این حال هنوز هم قدرت و جذابیت سریال، مدیون بازی شکیبایی و احساسات عمیق و واقعی اوست که در کل سریال جریان دارد.

شیوه ی کار شکیبایی در این مجموعه چگونه بوده است؟ خود او توضیح می دهد که فرصت زیادی برای تمرین نداشتند و از این هفته تا آن هفته حتی نمی دانستند که موضوع قسمت بعدی چیست: ((اگر فرصت کافی در اختیار داشتیم شاید بعضی از قسمت ها از این بهتر می شد. من قسمت های مرگ سبز و مهمان سبز را خیلی دوست دارم.)) او همچنین می گوید که تمام قسمت های این مجموعه را دیده است و اگر گاهی موفق نمی شد همان شب نمایش به تماشای برنامه بنشیند همسرش برنامه را ضبط می کرد تا او سر فرصت آن را ببیند. درباره ی حکمت این کار می گوید: (( قضیه این است که بازیگر وقتی بار اول کارش را می بیند روی خودش تمرکز می کند، بار دوم که می بیند بازیگر مقابلش و فضای کار و سایر چیزها را هم می بیند و طبعا متوجه ی خطاها و کم و کاستی ها می شود.)) با این استدلال می گوید که گاهی پیش می آید بعضی از فیلم هایش را چند بار و مکرر می بیند.

سلیقه ی مرحوم شکیبایی در خصوص بازیگری و بازیگران نخبه ی دنیا می تواند برای خواننده ها و علاقمندان جذاب باشد. خود او می گوید که تمام بازیگران معروف دنیا را دوست دارد. از بزرگان بسیار آموخته و می آموزد. رابرت دنیرو را خیلی دوست دارد. در دیدگاه او بازیگر باید از نظر فیزیک، بیان و ویژگی های بیرونی دارای ابعاد جذابی باشد. این همان ((آنی)) است که باید باشد و تعریف شدنی هم نیست. باید به دل بنشیند. دنیرو نگاهش خیلی عجیب است. از چشمانش می توان به درون او راه پیدا کرد. او بلد است با چشمانش چگونه کار کند. چون از نوک پا تا فرق سرش را به خدمت نقش درمی آورد. ما از ورای چهره ی او آن طرف شخصیت را می بینیم. البته آل پاچینو و داستین هافمن و از قدیمی ترها مارلون براندو هم چنین خصوصیتی دارند.

در یازدهمین سالگرد فوت این اسطوره ی بازیگری تمام علاقه مندان به هنر هفتم را به تماشای آثار این بازیگر فقید دعوت می کنم.

 

نظر شما