خیلی وقتها بیدلیل دلمان میگیرد. آنقدر دلیل برای گرفتن دل هست که تو نمی دانی اینبار دیگر چرا دلت گرفته؟!!! در چنین وقتهایی دنبال بهانهای برای خوب شدن حال دلمان میگردیم. گاهی وقتها یک فیلم، یک ترانه و با شاید برخی از اشعار به طرز غریبی بازتاب دهنده حالات روحیمان هستند و حتی ارجاع دادن خودمان به آنها با همذاتپنداری به دنبال حالی خوش میگردیم.
شاید تفال ما ایرانیها به حافظ هم از همین روانشناسی ناشی شده است. حتی خیلی وقتها آرزوها و دلتنگیهایمان را در فیلمهای سینمایی دنبال می کنیم. به خصوص مانوس بودن دهههای بیست و سی و چهل با سینمای موسوم به فیلم فارسی _ برچسبی که مرحوم هوشنگ کاووسی به کار گرفت_ از همین روحیه سرچشمه گرفته است.
یادش به خیر چقدر از فیلمهای هندی در آن دهههادر سینماها استقبال میشد. هرچه به سمت سینماهای پایین شهر و شهرستانها میرفتیم فروش فیلم هندی بیشتر بود. این هم نوعی نیاز به یک حال خوش است که بعد از یک درام با پایانی خوش به انتها میرسید. من فکر میکنم پدیده فیلم هندی آن دههها و حتی امروز ناشی از جامعه شناسی طبقانی "کاست" و میل برون رفتن از "کاست" در میان تودههای هندی بود.
سرانجام شاد نیاز زندگی انسانی ماست.
غروب این جمعه، شعر شاملو را در یکی از کانالهای تلگرامی دیدم که در حال و هوای تندرد و تبی مختصر ، سخت به دلم نشست:
برای تو
برای من
برای دردهایم
برای ما
برای این همه تنهایی
ای کاش خدا کاری کند...
باز هم دلتنگی غروب جمعه.... بیستم تیرماه ۹۹