در نوزدهمین برنامه «جاذبه» مطرح شد؛

سختی کار در میوه‌فروشی کمکم کرد/امید داشتیم برادرم بازگردد/ راضی بودم پسرم شهید شود اما اسیر نشود/ صدایی از آسمان گفت من محسن هستم

|
۱۳۹۹/۰۷/۲۱
|
۱۰:۳۷:۵۳
| کد خبر: ۱۰۷۲۰۳۱
سختی کار در میوه‌فروشی کمکم کرد/امید داشتیم برادرم بازگردد/ راضی بودم پسرم شهید شود اما اسیر نشود/ صدایی از آسمان گفت من محسن هستم
خانواده شهید تقی زاده با حضور در استودیوی برنامه «جاذبه» خاطرات دوران زندگی برادران شهیدشان را مرور کردند.

 برادران شهید تقی‌زاده به همراه مادرش مهمانان شب گذشته «جاذبه» بودند؛ تقی‌زاده داستان را اینگونه آغاز کرد. کنار پدرم در میوه‌فروشی کار می‌کردم. برادرم محسن در عملیاتی که در کانال فکه انجام شد، شهید شد و پیکرش بازنگشت. برادر دیگرم مسعود رفت که پیکر او را بازگرداند اما به فاصله هشت ماه او هم شهید شد. مسعود در وادی جنگ نبود اما انقلابی در او ایجاد ‌شد. دو داغ در فاصله کوتاه سنگین بود اما خانواده پذیرفتند. مسعود هم مفقودالاثر شد. داغ برادرانم برای مادرم سخت بود پدرم هم از درون بهم می‌ریخت اما درگیر کار بود و راحت‌تر تحمل می‌کرد.

بزرگ شدم و در رشته صنایع تحصیل کردم. هم‌زمان در پتروشیمی مشغول به کار شدم. سختی‌هایی که در کار میوه‌فروشی کنار پدرم کشیده بودم اینجا کمکم کرد. به مرور شرکت تاسیس کردم.

او در پاسخ به این سوال که آیا دیگران موفقیت شما را به اینکه خانواده شهید بودید نسبت ندادند، گفت: همه می‌دانستند که ما در محله‌ای ضعیف زندگی می‌کردیم و سختی  کشیده‌ایم. مادرم هنوز در همان محل زندگی می‌کند.

او در خصوص مفقود الاثر بودن برادرانش گفت: شهادت محسن را باور داشتیم چون هیچ کس از کانال فکه زنده بیرون نیامد اما شهادت مسعود را کسی ندیده بود و هر بار که اسرا را می‌آوردند ما منتظر بودیم و امید داشتیم که باز گردد.

 در ادامه برنامه مادر شهیدان تقی‌زاده به جمع مهمانان اضافه شد. او توضیح داد: محسن یک روز با ساک آمد و گفت می‌خواهم به جبهه بروم. پرسیدم درس‌ات چه می‌شود؟ گفت از من بهترها وجود دارند که درس بخوانند. محسن رفت و برای ما نامه می‌نوشت. بعدتر خبردادند محسن روی تپه تیر خورد و به پایین پرت شد و کسانی که با او بودند نتوانستند پیکرش را بازگردانند. شبی که خبر شهادتش را به من دادند گفتند محسن داماد شد. گفتم خدایا خودت دادی و خودت باز گرفتی. زمانی که می‌شنیدم اسرا را شکنجه می‌کنند، گفتم خدایا اگر صلاح می‌دانی برای رضای تو شهید شود اما اسیر نشود. چند ماه بعد مسعود گفت من می‌خواهم به جبهه بروم. او ازدواج کرده بود و فرزند کوچکی داشت. چند بار رفت و برگشت. بار آخر تماس گرفت و گفت پیروز شده‌ایم و من چشم انتظار بودم اما خبری از او نشد حتی نامه هم نداد تا خبر شهادتش را دادند. من جیغ زدم و  یکی از رگ‌های پشت سرم پاره شد. از خدا خواستم که لااقل پیکر آن‌ها را بازگرداند.

فقط یاد خدای بزرگ من را آرام می‌کرد. گاهی به اشتباه می‌گفتند که مسعود تقی‌زاده زنده است.

 هشت سال بعد پیکرش بازگشت. هنگام دیدار با پیکرش، سرش(جمجمه) را که برداشتم گویی صدایی از آسمان شنیدم که من محسن هستم و گفتم این پیکر برای پسر من است. هشت ماه بعد پیکر مسعود پیدا شد. صبح‌‌ها با آن‌ها حرف می‌زنم. عکس‌شان همیشه کنار تختم است. کاری که در راه خدا انجام بدهی پشیمانی ندارد.

 محمود تقی‌زاده، پسر کوچک‌تر وارد انجام کار خیر می‌شود. او توضیح داد:  تاکنون ۴۲ مدرسه، ورزشگاه و درمانگاه ساخته‌ایم. در ایام اربعین هم مدرسه تقی‌زاده را در آبادان ساختیم.

ویژه‌برنامه تلویزیونی «جاذبه» تولید مشترک شبکه افق و مرکز رسانه سازمان تبلیغات اسلامی است که هرشب ساعت ۲۱ پخش می‌شود.

 

نظر شما