یکسالی میگذرد اما این رد پوتینهای توست که بر پیشانی ابرها پیداست و هر لحظه بر آسمان میگذرد، چه سبکبال و سبکبار رفتی تا ما زیستنی با غرور و افتخار را تجربه کنیم.
نگاه دریا گونهات نهیبمان میزند که نشستن قانون تبار ما نیست و نخواهد بود و به یادمان میآورد که به رسم آفتاب، در رگ درختان حماسه جاری باشیم.
این تو بودی که کوچههای خاکی را پشت سر گذاشتی و جادههای افلاک را نشانمان دادی،این تو بودی که وجودت با خستگیها نسبتی نداشت، چرا که از نسل سبکبالان سبکبار بودی...
مسافر خورشید و روشنایی بودی و اینچنین به بیداری مارا فراخواندی، همانند بارانی بهاری دستمان را گرفتی و ایستادن را یادمان دادی اما حیف که خودت نماندی و با کاروان شقایقها ناپدید شدی...
این روزها ما ماندهایم و دشواری وظیفهای که بر دوشمان گذاشتی، ما ماندهایم و راهی که مردانی را میخواهد تا به آیین زمستان تن ندهند و شکوفههای خونین حماسه را از یاد نبردند. پیامهایت را به یاد سپردهایم و دل و جان را به مسیر روشنی که برای ما هموار کردی خوش است.
خواهیم ایستاد در کوران تحریم و تهدید و تحمیل، سربلند خواهیم ماند و سرافرازی به یادگار مانده از تورا پاس میداریم تا مسیر شکوهمندت را محکمتر از همیشه گام زنیم.
باور کن لبخندهایمان تا ابد وامدار نگاهی است که از چشمهای تو سرازیر میشد...