فوبیای تعجب‌آور رهبران ظاهراً شجاع تاریخ

|
۱۳۹۹/۱۱/۲۲
|
۲۲:۴۰:۳۸
| کد خبر: ۱۱۳۵۱۸۵
فوبیای تعجب‌آور رهبران ظاهراً شجاع تاریخ
برخی از رهبران، ترس‌هایی عجیب داشتند که نشان می‌دهد چنان که در کتاب‌های تاریخی شجاع و نترس ترسیم شده‌اند، نبوده‌اند.

به گزارش برنا؛ ترس، احساسی نهادینه در سرشت هر انسانی است. کسانی که فیلم «خیزش شوالیه‌ی تاریکی» را دیده‌اند، به خاطر دارند که یکی از دیالوگ‌های به‌یادماندنی در سکانس زندان دوّار، جایی بود که یک زندانی به بروس گفت او نمی‌تواند از دیوار بالا برود، چون به قدر کافی از مرگ نمی‌ترسد.

به‌هر حال، رهبران معروف در تاریخ هم در وجود خود، خالی از این احساس طبیعی نبوده‌اند.

اما برخی از این رهبران، ترس‌هایی عجیب داشتند که نشان می‌دهد چنان که در کتاب‌های تاریخی شجاع و نترس ترسیم شده‌اند، نبوده‌اند. نوشته‌ی امروز، درباره‌ی ترس‌های ۱۰ رهبر معروف (و نه لزوماً خوشنام) در تاریخ است.

۱- فرانکلین روزولت: آتش

آقای روزولت گفته‌ی معروفی دارد: «تن‌ها چیزی که بایستی از آن بترسیم، خودِ ترس است.» با این وجود روزولت وحشت شدیدی از آتش داشت. ریشه‌ی این ترس، احتمالاً به کودکی او باز می‌گردد که چند تجربه‌ی وحشت‌آور مشابه را تجربه کرده‌بود. وقتی او کودک بود، شاهد بود که عمه‌اش لورا از پله‌ها فریادکشان پایین می‌دود، در حالی که دامن پیراهن‌ش به خاطر برگشتنِ یک چراغ الکلی روی آن، مشتعل شده‌بود.

او در سال ۱۸۹۹ در خاموش کردن آتش‌سوزی کف اتاق نشیمن و بعداً در خاموش کردن آتش‌سوزی دیگری در نزدیکیِ مدرسه‌ی گروتون مشاکرت کرده‌بود.

بعد‌ها وقتی این موضوع را برای والدین خود تعریف کرد، آن را «صحنه‌ای وحشتناک» توصیف نمود. اسب‌هایی که در اصطبل محل بودند یا بطور کامل یا به گونه‌ای غیر قابل درمن سوخته بودند، چرا که اصطبل، هیچ در پشتی‌ای نداشت.

در دهه‌ی ۱۹۲۰ و زمنی‌که توان راه رفتن را به تدریج از دست داد، این ترس در او شدت گرفت. او می‌ترسید که در یک ساختمان در حال سوختن، در حالی که با توجه به اوضاع جسمانی‌اش قادر به حرکت و فرار نیست، گرفتار شود.

در طول زمامداری مسئولیت ریاست‌جمهوری، ترس او از آتش بر ترس از ترور شدن، فلبه می‌کرد. او از ترس آتش، در اتاق خواب خود را قفل نمی‌کرد و سرویس مخفی را مجبور می‌کرد که هر شب به‌طور منظم در راهرو گشت‌زنی کنند.

گفته شده که همسر او از یک معمار خواسته بود که راه‌های فرار ویژه‌ای را در صورت آتش‌سوزی، برای او طراحی کند. معلوم نیست که این راه فرار ساخته‌شد یا نه، اما نقشه‌های آن در بایگانی‌های سرویس مخفی موجود است.

علی‌رغم ترس‌ش، روزولت اجرای سنت‌های قدیمی را مقدم می‌شمرد و به خانواده‌اش اصرار می‌کرد که شاخه‌های درخت کاج کریسمس را با شمع تزیین کنند، نه با لامپ‌های الکتریکی!

۲- چنگیز خان: سگ‌ها

با توجه به افسانه‌ها و برخی اشارات بیوگرافی «راز تاریخ مغول‌ها»، چنگیز خان تنها از سه چیز وحشت داشت: مادرش، همسرش و سگ‌ها! چنگیز خان وقتی پسرکی ۸ ساله بود، تموجین نام داشت. در آن زمان، پدرش، یسوکای، مردی را در استپ ملاقات کرد که دئی تسِتْسِن نام داشت.

آن دو روی ازدواج فرزندان‌شان با هم توافق کردند. دئی تستسن دختری داشت به نام بُرته که ۹ ساله بود و تنها یک سال از خان آینده، بزرگ‌تر. دو مرد روی ازدواج فرزندان‌شان توافق کردند و یسوکای پسر هشت ساله‌اش را نزد خانواده‌ی همسر آینده‌ا تنها گذاشت تا آن‌جا کار کند و هزینه‌ی جهیزیه‌ی مراسم را آماده نماید. پدر تنها یک سفارش به میزبانان جدید کرد: «پسر من از سگ‌ها می‌ترسد.‌ای خویشاوند من، اجازه نده که سگ‌ها او را بترسانند.»

برخی چنگیزخان را ملامت می‌کردند که خان بزرگ چرا بایستی از سگ‌ها بترسد، اما احتمالاً ترس او، یک ترس واقعی به شمار نمی‌رفت، بلکه اقدام احتیاطی عاقلانه‌ای بود. مغول‌ها سگ‌هایی بزرگ و درنده تربیت می‌کردند که به مسافران ناآگاه از خطر آن ها، حمله می‌کردند و تکه و پاره‌شان می‌نمودند. چنان که توصیف شده، این سگ‌ها درشت و استخوانی، بسیار درنده، با کرک‌های دراز، صدای بلند بودند و باید از آن‌ها دوری می‌شد. آن‌ها ممکن بود حتی روی مسافرانی که سوار بر اسب یا شتر هم هستند، بپرند و وقتی هم پای آن فرد نگون‌بخت روی زمین می‌رسید، باید بیشتر هم مراقب می‌بود.

۳- کیم جونگ ایل: پرواز

ترس معروف دیکتاتور سابق کره‌ی شمالی، ترس از پرواز بود. بنابراین، او همواره سفر با قطار مجهز به سلاح را انتخاب می‌کرد، حتی برای سفر‌های دوردستی مانند شوروی و اروپای شرقی! البته پدر او، کیم ایل سونگ با هواپیما به شوروی سفر کرده بود، اما با توجه به تعدد حوادث هوایی، آن‌ها نسبت به این وسیله‌ی نقلیه بسیار بی‌اعتماد بودند. بنا بر اظهارات «اینگولف کیه‌سوو»، سفیر سابق سوئد در کره‌ی شمالی، وقتی شخصاً به ملاقات کیم جونگ ایل رفت زخم‌ی را بر پیشانی او دید که تا بالای سرش ادامه داشت. گفته می‌شد که این زخم، مربوط به سقوط هلیکوپتر حامل او در سال ۱۹۷۶ بود که منجر به آسیب جدی او شد و آسیب‌های روانی آن حادثه، تا آخر عمر بر وی باقی ماند.

در سال ۱۹۸۲، کره‌شمالی ۵ فروند هواپیمای IL-۶۲ از شوروی خریداری نمود تا برای پرواز‌های شخصیِ کیم ایل سونگ مورد استفاده قرار گیرد. در حین تماشای پرواز نمایشیِ این هواپیما‌ها توسط ایل سونگ، یکی از هواپیما‌ها در آسمان منفجر شد و ۱۷ نفر، از جمله خلبان شخصی او، کشته شدند. گفته می‌شود که از آن پس، هیچ‌یک از کیم‌ها سوار هواپیمایی که خلبان آن اهل کره‌شمالی باشد، نشدند و مسافرت با قطار را ترجیح دادند. البته کیم ایل سونگ با مسافرت هوایی به شوروی برای ملاقات گورباچف، به‌شرط راندن هواپیما توسط خلبان روس، موافقت نمود.

۴- هنری هشتم: بیماری

شاه هنری هشتم، از جمله‌ی بدنام‌ترین تودور‌ها بود. او ترس شدیدی از بیماری داشت، مخصوصاً که در دوران زمامداری او، بیماری طاعون در انگلستان شیوع یافته‌بود. تودور‌ها رسمی به نام «پیشرفت» داشتند که در آن شاه و ملازمان‌ش، به ییلاق‌های اطراف می‌رفتند تا از املاک نجیب‌زادگان و صومعه‌ها بازدید نمایند و از موهبت القابی که به این افراد بخشیده‌بودند، سود جویند. این سنت داشت به‌تدریج از میان می‌رفت، اما هنری هشتم همچنان اصرار داشت که هر تابستان آن را به جای بیاورد. در طول سال‌های شیوع طاعون، او تلاش می‌کرد حتی‌الامکان در حین انجام این رسم، از مکان‌هایی که به‌طور بالقوه در معرض طاعون بودند، دوری جوید. ولی این امتناع تعمدی، از محبوبیت مردمی او می‌کاست.

طی شیوع بیماری عرق در لندن و در سال ۱۵۲۸، او با ملکه و معشوقه‌اش، آن بولین، از پایتخت فرار کرد و هر روز در خانه‌هایی متفاوت می‌خوابید تا در نهایت در اقامت‌گاه هِرتفوردشایر که متعلق به روحانیِ آلبانز مقدس بود، سکنی گزید. آن جا را انتخاب کرده‌بود چرا که کاملاً از محل شیوع بیماری دور بود. وقتی یکی از خدمتکاران آن بولین به بیماری مبتلا شد، او به خانه‌ای در ۲۰ کیلومتری آن محل متواری شد. او دستور داد که آن به خانه‌ی پدری‌اش بازگردد و دومین پزشک مشهور کشور را نیز با او روانه کرد تا مراقب سلامتی‌اش باشد.

وقتی کاردینال وُلسی با احتیاط به شاه گفت که شاید طاعون، خشم خدواند باشد چرا که شاه مایل است ازدواج اول خود را باطل نماید، شاه بسیار خشم گرفت. طبق گفته‌های سفیر فرانسه، او از کلماتی سخت علیه کاردینال استفاده کرد و گفت حاضر است هزار وُسلی را فدای یک آن بولین کند! خوشبختانه وسلی با بهبود آن، از خطر نجات یافت. بالاخره طاعون در لندن ریشه‌کن شد و خانواده‌ی سلطنتی توانستند که به مقر اصلی خود بازگردند، هرچند که با توجه به وقایع و فجایع بعدی، نمی‌توان به این قسمت چنین پایان داد که: «و با خوبی و خوشی زندگی کردند!»

۵- آگوستوس سزار: رعد و برق

بر طبق اظهارات مورخ رومی، سوتونیوس، بنیان‌گذار امپراتوری روم از طوفان و رعد و برق وحشت داشت. در حین یکی از اردو‌های او، صاعقه‌ای درست در نزدیکی محلی که او در کجاوی نشسته بود برخورد نمود و برده‌ای را که با مشعل جلوتر می‌رفت و کجاوه را شعله‌ور نمود. آگوسستوس که بسیار خرافاتی بود، بلافاصله پس از این حادثه معبدی برای ژوپیتر بنا کرد، اما ترس او از طوفان و رعد و برق، برای همیشه باقی ماند.

سونوتیوس ادعا می‌کند که اگوستوس همواره تکه‌ای پوست مهرشده را به‌عنوان تعویذ با خود به همراه داشته‌است. وقتی خطر طوفان نزدیک می‌شد، او در یک زیرزمین پناه می‌گرفت. احتمالاً او همراه خود مقدار زیادی شمع هم می‌برده، چرا که می‌گویند او از این‌که در اتاقی تاریک، تنها بنشیند نیز وحشت داشت. سوتونیوس در نوشته‌های‌ش دقیقاً مشخص نکرده این‌که آگوستوس سزار شب‌ها برای ساعت‌ها در بسترش بیدار دراز می‌کشیده، به‌خاطر ترس بوده یا بی‌خوابی.

۶- هراکلیوس: آب

برای دوره‌ای، هراکلیوس که امپراتور بیزانس بود، فتوحات قابل توجهی داشت. اما شکست او از ارتش رو به فزونی مسلمانان، باعث شد که شرایط سلامت روانی او با وخامت مواجه شود. از جمله‌ی این ترس‌ها، ترس از آب بود. در حین عقب‌نشینی او و ارتش‌ش پس از شکست خوردن از اعراب در جبهه‌ی سوریه، او یک هقب‌نشینی تاکتیکی مهم از آسیای صغیر را به تعویق انداخت چرا که در مقابل خود، آب می‌دید. پس از گذشت سه هفته، او مجبور شد به گذشتن از پلی که با قایق ساخته شده‌بود و با بسته شدن به شاخه‌های درخت، استوار مانده‌بود، رضایت دهد.

گفته می‌شد او در قسطنطنیه چندین مخزن که آن‌ها را از خاک پر کرده‌بود، نگهداری می‌کرد. باستان‌شناسان ترکیه‌ای، چنین مخازنی را در میان ویرانه‌ها یافته‌اند. ترس او ریشه در فالی داشت که ستاره‌شناس اسکندریه، استفانوس برای او گرفت. او پیش‌بینی کرده بود که هراکلیوس در اثر غرق شدن، جان می‌سپارد.

۷- پتر کبیر: حشرات و سقف‌های بلند

گفته می‌شود تزار قدرتمند روس، پتر کبیر، به طور اخص از سوسک‌ها نفرت داشت و اگر با یکی از آن‌ها مواجه می‌شد، به اولین ساختمان نزدیک دور از آن حشره فرار می‌کرد. وقتی برای گردش به ییلاقات و اطراف شهر می‌رفت، او تنها به ساختمان‌هایی وارد می‌شد که مطمئن بود پیش‌تر خدمتکاران‌ش ان را به دقت وارسی کرده‌اند که هیچ سوسکی در آن نباشد!

یک بار، حین اقامت در خانه‌ی چوبی ییلاقیِ یکی از افسران، تزار تازه برای صرف شام پشت میز نشسته بود که از میزبان خود پرسید آیا خانه‌ی او سوسک دارد؟ افسر نگون‌بخت که از ماجرا اطلاع نداشت، پاسخ داد: «نه خیلی. باید فکری به حال‌شان بکنم. یکی از آن‌ها را روی دیوار نصب کرده‌ام.» با شنیدن این سخن، تزار وحشت‌زده برمی‌گردد و سوسکی را می‌بیند که درست بلای سرش در دیوار پشتی قاب شده. چنین حکایت شده که تزار خشم‌الود برمی‌خیزد، مشتی به صورت میزبان می‌کوبد و با همراهان‌ش فوراً آن محل را ترک می‌کند.

گفته می‌شود پتر کبیر تا حدودی از فضای باز هم وحشت داشت و از اتاق‌های وسیع و سقف‌های بلند هم متنفر بود. وقتی به اتاقی می‌رفت که سقفس بلند داشت، دستور می‌داد حفاظی با ارتفاع کم بالای سرش نصب شود تا محیط به دلخواه او در آید.

۸- معمر قذافی: ارتفاع و پرواز‌های طولانی

کار کردن با دیکتاتور سابق لیبی، معمر قذافی، کار بسیار دشواری به شمار می‌رفت، به خصوص که او از ارتفاع و پرواز‌های طولانی بر فراز آب، وحشت داشت. طبق اطلاعات ثبت‌شده از مقامات دیپلماتیک که در ویکی‌لیکس هم منتشر شده، دیکتاتور پرواز بر فراز اقیانوس را که بیشتر از ۸ ساعت طول می‌کشیده، نمی‌توانسته تحمل کند، چرا که دچار سردر‌های عجیبی می‌شد؛ بنابراین کارکنان‌ش برای این‌که شرایط عصبی او با اختلال مواجه نشود، مجبور بودند از مسیر‌های جایگزین برای نقل و انتقال او استفاده نمایند یا این‌که هر چند وقت یک‌بار توقف نمایند. در سفر قذافی به امریکا، هواپیمای او یک بار در پرتغال فرود آمد و و در بازگشت به لیبی از سفر ونزوئلا، در نیوفاندلند توقف نمودند.

گفته می‌شود این موضوع، حتی روی انتخاب محل اقامت او نیز مؤثر بود. سفیر آمریکا در لیبی، جین کرِتز، ادعا می‌کند که این دیکتاتور قادر نبود برای ورود به محل اقامت یا جایی که برای‌ش اجاره شده‌بود، به ارتفاعی بالاتر از ۳۵ پله برود. برای همین در سفرش به آمریکا در امارتی واقع در نیوجرسی اقمات گزید یا خیلی ساده، در خیابان چادر زد که البته آن را به سنت‌های بادیه‌نشینی و عربی خود نسبت داد!

۹- وینستون چرچیل: صحبت کردن در جمع

در حالی که امروزه همه متفق‌القول هستند که چرچیل از جمله‌ی سخنوران توانای قرن بیستم بود، نخست‌وزیر وقت بریتانیا، چرچیل در یکی از سخنرانی‌های اولیه‌اش دچار لکنت شد که باعث شد در چندین سخنرانی بعد از آن، ترس از تکرار این حالت، بر او مسلط شود. او در سن ۲۹ سالگی به‌عنوان نماینده انتخاب شده بود و قصد داشت در مجلس عوام سخنرانی‌ای انجام دهد. بعد از به وجود آمدن لکنت، او به مدت سه دقیقه سر جای‌ش وحشت‌زده ایستاد و وقتی به خود آمد و روی صندلی‌اش بازگشت، از شدت شرم و ناراحتی صورت خود را با دستان‌ش پوشاند. البته او این مشکل را حل کرد تا دیگر هرچز چنین آبروریزی‌ای پیش نیاید.

او برای فائق آمدن بر این مشکل، هر هفته موضوعی انتخاب می‌کرد و در جمع مردم به سخنرانی می‌پرداخت. علاوه بر این‌که این موضوع به از بین رفتن ترس او کمک کرد، مطالعات‌ی که برای انجام این سخنرانی‌ها انجام می‌داد، بر دانش‌ش افزود و نسبت به سیاستمداران دیگر، با مسائل روز و کلیدی بیشتر آشنا شد. او همچنین عباراتی را که واج‌آرایی حروفی در آن‌ها زیاد بود، اما معنی خاصی نداشت، زیاد تکرار می‌کرد تا لکنت‌ش را به‌طور کامل از بین ببرد. مثلاً می‌گفت: «تا زمانی که کشتی‌های اسپانیایی در دیدرس نباشند، نمی‌توانم ببینم‌شان.» (The Spanish ships I cannot see since they are not in sight)

برخی بر این باورند که اصلاً لکنتی در کار نبوده و چرچیل تلاش می‌کرده بر اِشکالِ تلفظ نوک‌زبانی کلمات غلبه کند. بهرحال هر چه که بود، چرچیل تنها کسی در این جمع است که با مشکل خود منطقی برخورد کرد و با ممارست فراوان، بر ترس اولیه‌اش از سخن گفتن در جمع غلبه کرد و مبدل به یکی از بهترین سخنوران عصر خود شد.

۱۰- آدولف هیتلر: دندان‌پزشک‌ها

هیتلر وحشت فراوانی از ملاقات با دندان‌پزشک‌ها داشت. در سال ۲۰۰۹، مِنِوْس- دِپرِم هِنِن کتابی با عنوان «دندان‌پزشک شیطان» چاپ نمود که در آن جزئیاتی از نقش سرتیب هوگو بلاشکه، معاون رئیس قسمت جراحی دندان در SS، اشاره می‌شد که تقریباً به مدت بیست سال، دندان‌پزشک هیتلر بود. دپرم هنن مدارکی از طریق یک دندان‌پزشک یهودی، فدور براک، که در طول جنگ در برلین مخفی شده‌بود، به دست آورده که مدارک دندان‌پزشکی هیتلر را نشان می‌دهد. گفته می‌شود نیرو‌های شوروی برای به دست آوردن این مدارک تلاش کرده‌بودند.

هیتلر از برخی بیماری‌های دهان و دندان رنج می‌برد، چرا که از مراجعه به دندان‌پزشک وحشت داشت و این موضوع مشکلات او را وخیم‌تر می‌ساخت. بلاشکه چندین بار به هیتلر که از درد شکایت می‌کرد، اخطار داد که تنفس‌ش بسیار بد، دندان‌های‌ش زرد و دچار آبسه و بیماری لثه شده است. با این حال، هیتلر درمان را رد می‌کرد. برخی معتقدند وضعیت بد سلامت دهان و دندان او به بیماری‌های روانی و جسمی ناشی از نگرانی فراوان او از عاقبت جنگ بود.

گفته می‌شود تهدیدات هیتلر، همه با مقیاس دندان انجام می‌شده. یک بار او به بنیتو موسولینی، دیکتاتور ایتالیا، درباره‌ی ملاقات با دیکتاتور دیگر، ژندال فرانکو، گفت: «ترجیح می‌دهم دو یا سه دندان‌م را بکشم تا این‌که دوباره با او ملاقات کنم.» از جمله دیگر سران حزب نازی که از دندان‌پزشک‌ها وحشت داشت، «هرمان گورینگ» بود که دیگر کارش به جایی رسیده بود که باید دندان مصنوعی می‌گذاشت و به گفته‌ی بلاشکه، پیش از آن که روی صندلی بنشیند، گریست.

نظر شما