روایت همسایه دیواربه‌دیوار حاج قاسم از صبح شهادت سردار

|
۱۴۰۰/۱۰/۱۴
|
۲۰:۰۱:۴۲
| کد خبر: ۱۲۸۲۳۹۸
روایت همسایه دیواربه‌دیوار حاج قاسم از صبح شهادت سردار
سردار اسدی گفت: قبل از اذان صبح روز ۱۳ دی ماه سال ۱۳۹۸ بود که صدایی را از منزل حاج قاسم شنیدم. سراسیمه به کوچه رفتم تا در منزلشان را بزنم. بعد گفتم این موقع قبل از اذان صبح بروم چه بگویم؟ شاید مشکل خانوادگی باشد. بعد به خانه برگشتم. برادرم در همان حین با من تماس گرفت و گفت: خبر را شنیدی؟! گفتم: نه! گفت: حاج قاسم شهید شده.

به گزارش برنا؛ سردار اسدی می‌گوید: قبل از اذان صبح روز ۱۳ دی ماه سال ۱۳۹۸ بود که صدایی را از منزل حاج قاسم شنیدم. سراسیمه به کوچه رفتم تا در منزلشان را بزنم. بعد گفتم این موقع قبل از اذان صبح بروم چه بگویم؟ شاید مشکل خانوادگی باشد.

سه یار و رفیق بودند. اوج رفاقتشان در میدان مدافعان حرم در سوریه به ثمر نشست. حاج حسین اولین رفیقی بود که در ۱۶ مهر ماه سال ۱۳۹۴ در جاده دمشق به حلب به شهادت رسید و بعد از آن حاج قاسم در ۱۳ دی ماه سال ۱۳۹۸ به همرزمان شهیدش پیوست و حالا حاج محمدجعفر مانده است و قطرات اشکی که با ذکر نام رفیقانش بر صورتش جاری می‌شود.

به مناسبت دومین سالگرد شهادت سپهبد قاسم سلیمانی با سردار محمدجعفر اسدی، معاون بازرسی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص) گفت‌وگو کردیم. او قبل از عملیات فتح المبین در سال ۱۳۶۱ با حاج قاسم آشنا شد. رفاقت این ۲ سردار به گونه‌ای شد که در تهران، همسایه دیوار به دیوار شدند.

حاج قاسمِ دفاع مقدس این گونه بود

اولین پیروزی حاج قاسم در دشت عباس بود که ارتفاعات ۲۰۲ را گرفت. او آنجا توانست خودش را به توپخانه لشکر عراق برساند. این پیروزی بسیار چشمگیر بود و همین پیروزی باعث شد تیپ ۴۱ ثارالله برسر زبان‌ها بیفتد. به همین خاطر در همه عملیات‌ها حاج قاسم یکی از خط‌شکن‌های مهم بود. حاج قاسم یک ویژگی خاص داشت و آن علاقه‌ بیش از حد به بچه‌‌های لشکرش بود. 

شبی که حاج قاسم در کنار نیروهای دشمن خوابید

یکی دو بار پیش آمد که عراقی‌ها از ما عبور کردند و کار به جایی رسید که ما و حاج قاسم داشتیم اسیر عراقی‌ها می‌شدیم، ولی خداوند مصلحت ندانست. ما هم اندازه عراقی‌ها روزهای آخر دفاع مقدس خسته شده بودیم. برخی شب‌ها، شب تا صبح کنار هم خوابیده بودیم. (از ساعت ۱۲ شب تا اذان صبح) یک روز اذان صبح بچه‌ها را آماده کردم که به سمت خط برویم. فرمانده گردان گفت: حاجی! می‌شود به حاج قاسم بگویی ۲ تا از تانک‌هایش را به کمک ما بفرستد.

سه فرمانده مقاومت: سردار شهید حسین همدانی، سردار شهید قاسم سلیمانی، سردار محمدجعفر اسدی

به حاج قاسم گفتم تانک‌هایش را در اختیار ما قرار دهد. حاج قاسم گفت: من تانکی ندارم! گفتم: پس این تانک‌ها چیه؟ تعجب کرد و گفت: کدام تانک؟ وقتی نشانش دادم، گفت: این‌ها مال ما نیست! مال عراقی‌هاست. ما دیشب تا صبح در کنار عراقی‌ها خوابیدیم. در نهایت نیروهای من و نیروهای حاج قاسم وارد عمل شدند، تعدادی از تانک‌ها را زدیم و تعدادی از عراقی‌ها را اسیر گرفتیم. 

حاج قاسم ۴۰ شبانه روز برای آزادی نبل و الزهرا در منطقه بود

حاج قاسم در سوریه برای آزادسازی ۲ شهر شیعه‌نشین نبل و الزهرا حدود ۴۰ شبانه روز خودش پای کار بود و همه امور را پیگیری می‌کرد. او واقعاً یک همت والا در کارهایی که شروع می‌کرد، داشت. خودش صفر تا صد کارها را انجام می‌داد. حتی شناسایی در حد نفر را نیز انجام می‌داد. یعنی مکان‌هایی که فرمانده گردان،‌ گروهان و دسته به آنجا نمی‌رفتند،‌ حاج قاسم خودش به تنهایی آنجا می‌رفت و خودش شناسایی را انجام می‌داد. او می‌گفت: بچه‌های مردم را نمی‌توانم همین طوری جایی بفرستم که نمی‌دانم آنجا کجاست. 

عکسی از دوران دفاع مقدس

سه گردان از روستای مخالفان که شیفته حاج قاسم شدند

حاج قاسم چه در زمان حیاتش و چه در زمان شهادتش یک مکتب شده بود. زمانی که در سوریه بودم، یکی از برادران تعریف کرد: یک شب از مقر بیرون آمدم تا به یک مقر دیگر بروم. همین که از مقر بیرون آمدم، دیدم کنار جاده یک نفر با یک تیلری (ماشین‌های سبک کشاورزی) ایستاده،‌ یک مقدار که جلوتر رفتیم، به راننده گفتم برگردد. شیشه را پایین کشیدم،گفتم: مشکلی پیش آمده؟ گفت: دخترم. از ماشین پیاده شدم،‌ دیدم دخترش حالش خوب نیست. تیلر را سروته کردیم و با هل به مقر بردیم.(تیلر خراب شده بود) بر حسب اتفاق آن شب یک پزشکی ایرانی آمده بود،‌ جعبه بزرگی از کمک‌های اولیه همراهش بود. صدایش زدیم. دختر را معاینه کرد. سرمی را وصل کرد و یکسری دارو هم به پدر دختر داد. آن دختر بعد از یک ساعت و نیم سرپا شد.

بعد به او گفتم: وسیله شما امشب درست نمی‌شود. امشب اینجا بگذارید تا فردا صبح بیایید تیلر را درست کنید و آن را ببرید. داشتند می‌رفتند که نگذاشتم و گفتم: صبر کنید خودمان شما را ببریم. وقتی با ماشین سر جاده رسیدیم، گفت: مرا همین جا پیاده کن. گفتم: منزلتان کجاست؟ جایی را نشان داد که مسلحین آنجا بودند و به بچه‌ها می‌گفتیم در روز هم از آن مسیر نروند. راننده گفت: چی کار کنم؟ گفتم: برو. حدود ۲ کیلومتر آن جاده خاکی که برای ما امن نبود،‌ رفتیم و آن پدر و دختر را در منزلشان پیاده کردیم.

سه روزی از آن روز گذشته بود. من آن روزها در مقر نبودم. وقتی به مقر رسیدم، بچه‌ها گفتند: آن بنده خدایی که شما آن شب او را بردی، هر روز دنبال شما می‌آید. داشتیم صحبت می‌کردیم که آن آقا آمد و بعد از احوالپرسی، تلفنش را برداشت با همسرش تماس گرفت و گفت: من آن ایرانی را ظهر به خانه می‌آورم. گفتم: من کار و زندگی دارم. با اصرار مرا به خانه‌اش برد. با اینکه آنجا امن نبود،‌ رفتم. وقتی به آنجا رسیدم، ظرف چند دقیقه حیاط منزل آن‌ها مملو از جمعیت روستا شد. همه آمده بودند ببینند آن ایرانی که در آن شب تاریک به آن خانواده کمک کرده،‌ چه کسی است؟ طوری شد که از همین روستای مسلحین سه گردان به کمک ما آمدند و تعدادی از این روستاییان در عملیات آزادسازی حلب شهید شدند. این نتیجه کار حاج قاسم است. 

 از رفاقت در فرماندهی تا همسایگی در تهران

قبل از اذان صبح روز ۱۳ دی ماه سال ۱۳۹۸ بود که صدایی را از منزل حاج قاسم شنیدم. سراسیمه به کوچه رفتم تا در منزلشان را بزنم. بعد گفتم این موقع قبل از اذان صبح بروم چه بگویم؟ شاید مشکل خانوادگی باشد. بعد به خانه برگشتم. برادرم در همان حین با من تماس گرفت و گفت: خبر را شنیدی؟! گفتم: نه! گفت: قاسم شهید شده. بدو بدو به منزل حاج قاسم رفتم. بعد مجلس بانوان در خانه حاج قاسم بود و منزل ما هم مردانه شد.

انتهای پیام

 

نظر شما