معرفی کتاب هفته ؛

«خواهران کوچک ایلوریا» رمانی تخیلی در ژانر وحشت از استیون کینگ

|
۱۴۰۰/۱۱/۲۸
|
۰۵:۵۷:۰۰
| کد خبر: ۱۲۹۱۵۱۵
«خواهران کوچک ایلوریا» رمانی تخیلی در ژانر وحشت از استیون کینگ
کتاب «خواهران کوچک ایلوریا و مرد کت شلوار مشکی» اثر استیون کینگ نویسنده آمریکایی و برنده جوایز اوهنری 1996 و برام استوکر 2002 است. او دارای بیش از پنجاه اثر است که همگی آثارش در اکثر کشورهای جهان جزو پرفروش‌ترین‌ کتاب‌هاست. آثار ادبی استیون کینگ در گونه‌های وحشت و خیال‌پردازی است.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، داستان «خواهران کوچک ایلوریا» در واقع پیش‌درآمد کتاب‌های دنباله‌دارِ هفتْ قسمتی برج تاریک اثر استیون کینگ است.

داستان‌های حماسی برج تاریک بازگوکننده‌ی ماجراهای رولند دِشِین اهل گیلیاد، آخرین بازمانده‌ی نسل هفت‌تیرکش‌های بااصل و نسب و شریف، در پی برج تاریک است. کینگ با استفاده از ذهن خلاق و تخیل قوی‌اش برج تاریک را نگاشته. فضا، نام‌ها، افراد، مکان‌ها و کلیه‌ی عناصر موجود در این کتاب‌ها کاملاً تخیلی است. ژانر برج تاریک تخیلی، علمی-تخیلی، وحشت است. گفتنی است، بسیاری از آثار دیگر کینگ به‌نوعی در ارتباط با برج تاریک است- حال یا با اشاره به مکان یا فرد خاصی یا ماجرایی مهم.

کینگ، برج تاریک را مهم‌ترین اثر ادبی‌اش می‌داند. برج تاریک مکان‌ها و زمان‌های خاص خود را داراست. دنیاها، نام‌ها و فضاها برای ما آشنا نیست. حتی نام فصول آن نیز متفاوت است.

مجموعه ی برج تاریک به این صورت آغاز می شود که رولند اهل گیلیاد، آخرین هفت تیر کش شریف دنیایی خسته و به گونه ای شگرف، تغییر یافته در جهت منفی، در پی جادوگری سیاه پوش است. مدت هاست که رولند به دنبال والتر است. در قسمت اول این مجموعه، او سرانجام به والتر می رسد. هرچند ماجرای این داستان-خواهران کوچک ایلوریا-زمانی اتفاق می افتد که رولند هنوز در پی یافتن رد و اثری از والتر است...

روزی از روزها داشتم با یکی از دوستانم صحبت می کردم، او در بین حرف هایش به این نکته اشاره کرد که پدربزرگش اعتقاد داشته-کاملا ایمان داشته، ایمانی راسخ-که با چشم های خودش شیطان را در جنگل دیده، سال ها پیش، اوایل قرن بیستم میلادی. پدربزرگ دوستم گفته بود، شیطان قدم زنان از داخل جنگل بیرون آمده، و درست مثل آدمی معمولی شروع کرده بوده به صحبت کردن با او. پدربزرگ که خودش را از تک و تا نینداخته و خم به ابرو نیاورده بوده، متوجه می شود، مردی که از جنگل بیرون آمده، جفتی چشم سرخ درخشان و شعله ور دارد، و بویی شبیه بوی گوگرد نیز ازش به مشام می رسیده. پدربزرگ دوستم خودش را متقاعد می کند که اگر شیطان بو ببرد که پدربزرگ حقیقت را فهمیده، و از قضیه ی شیطان بودن او آگاه شده، درجا می کشدش، بنابراین تصمیم می گیرد، وانمود کند که اوضاع روبه راه است و متوجه هیچ چیزی نشده، و به این صورت خیلی عادی مدتی با شیطان حرف می زند، تا این که بالاخره می تواند، فلنگ را ببندد و برود. برای نوشتن داستان مرد کت و شلوار مشکی از خاطره ی دوستم الهام گرفتم...

انتهای پیام //

نظر شما