
یادداشت اختصاصی؛ بازگشت به میز مذاکره، ولو از اتاقهای جداگانه، بازگشت به عرصه سیاست است؛ اما نه لزوماً سیاستی از نوع گذشته. «سیاست خارجی» نه صرفاً محصول اراده دولتها، بلکه برآیند پیچیدهای از ساختارهای بینالمللی، منطقهای گفتمانی و فشارهای داخلی است؛ بنابراین این گفتوگوها برخلاف ظاهر تکرارشوندهاش، میتواند در درون خود امکانهای تازهای متولد کند، اما پرسش کلیدی این است: آیا این مذاکرات، برآمده از یک «ضرورت ساختاری» است یا «اراده گفتمانی»؟
دیپلماسی در عصر پسابرجام
نخستین گزاره برای تحلیل واقعگرایانه و دوری از جاذبههای تبلیغاتی، اینکه که گفتوگوهای روز شنبه در تفاوت ماهوی با برجام قرار گرفته است. اگر برجام را یک روزنه برای تنگناهای اقتصادی بدانیم، حضور ایران و آمریکا در مسقط از این جنس نبود. خروج آمریکا از برجام در سال ۲۰۱۸، شکاف عظیمی در نظام محاسبه تهدید و منافع ایجاد کرد. اکنون، در ۲۰۲۵، مذاکرات مسقط بیش از اینکه بازگشت به اعتماد باشد، نتیجه اجبار در مواجهه با تهدیدهای موجود است. قدرت رسانه غربی میگوید «ناگزیردیپلماسی» فقط بر ایران تحمیل شده، اما واقعیت اتفاقات در مسیر دریای سرخ، جنگ اوکراین و امکان یک درگیری پرهزینه با ایران برای ایالات متحده نشان میدهد که افزایش وزن دیپلماسی برای ترامپ هم یک راه حل بوده است.
برای ایران، تشدید بحران اقتصادی، انباشت مطالبات داخلی و تغییرات منطقهای، زمینهساز پذیرش شکل جدیدی از دیپلماسی است. از سوی دیگر، ترامپ و تیمش نیز در میانه بحرانهای ژئوپلتیکی (از جمله مسئله غزه و رقابت با چین) در پی بازتعریف نقش دیپلماسی در سبد ابزارهای سیاست خارجی هستند. بهبیان دیگر، مسقط نه نماد آشتی، بلکه نقطه تلاقی دو منطق ساختاری برای کاهش هزینهها و دستاوردسازی است. کاهش هزینهها در شرایطی که ترامپ در جنگ بزرگ تعرفهای با دنیا قرار گرفته و دستاوردسازی از این جهت که او نیاز مبرمی به ساخت یک پیروزی و تبلیغات بعد از آن در مدت کوتاه دارد. یک گمانه این است ناکامیهای اخیر ایالات متحده این رویکرد را در قبال ایران تقویت میکند که آنها بخواهند با تحقق برخی خواستههای خود به نتیجهای، هرچند موقت برسند.
تغییردرمعنا و بازتولید دیپلماسی
نشانههای اولیه این سیاست را میتوان در توافق اولیه آمریکا در مسقط دید. تحول در زبان دیپلماتیک مذاکرات اخیر را میتوان از منظر معنایی تحلیل کرد؛ جایی که «ساختار» تنها از طریق معناها شکل میگیرد. واژههای سیاسی جدیدی، چون «احترام متقابل»، «سازنده» و «مثبت» وارد ادبیات دیپلماتیک دو طرف شدهاند، نشانه تغییرمقطعی در منطق زبانی است که تاکنون بر خصومت استوار بود.
میتوان بحث را به گفتههای مقامهای ایرانی ارجاع داد که همواره «احترام» را پیششرط هرگونه مذاکره عنوان کردهاند؛ واژهای که در دور اول ریاستجمهوری ترامپ، از سوی کاخ سفید با «فشار حداکثری» پاسخ داده شد. اکنون اما، با ورود مجدد واژهها به قلمرو دیپلماسی، شاهد «بازگشایی گفتمانی» هستیم که میتواند به خلق «هویتهای جدید تعاملی» منجر شود. اگر نگوییم که این مفهوم دریافتی از مذاکرات خیلی خوشبینانه و شاید عجولانه است، اما هر جوانه کوچکی در شکاف کویری زمین بازی دو طرف باید امیدوارانه تلقی شود، مگر اینکه در آینده خلاف آن به اثبات برسد.
از شکست نهادی تا احیای رویکرد «تنها آمریکا»
از منظرلیبرال، یکی از عوامل کلیدی در ثبات روابط بینالملل، وجود نهادها و چارچوبهای توافقی است که اصولا یکجانبهنگر، اما متکثر است. برجام تلاشی برای ایجاد چنین چارچوبی بود، اما خروج یکجانبه آمریکا، این نهاد را بهشدت تضعیف کرد. اکنون، مذاکرات جدید در غیاب چارچوب نهادی مشخص، تلاشی است برای خلق یک «قاعده غیررسمی» در راستای مدیریت تنش. ترامپ با کنار گذاشتن اروپاییها از مذاکرات با ایران، در وهله اول مخالفت ذاتی خود با نهادهای بینالمللی و برجام که حاصل همگرایی کشورهای غربی، چین، روسیه و ایران بود نشان داد، در عین حال که در صورت رسیدن به نتیجه میتواند اعلام کند که آمریکا به تنهابی برای ایجاد صلح و رفع تنش کافی است. اما او در این مسیر با چالشهای بزرگی روبهروست که شاید بدون میانجیهای بینالمللی کار را برای ایالات متحده دشوار کند. در این مسیر یافتن مبنای مشخص و بدون تزلزل برای مذاکرات آتی مهم و اساسی است.
عبارت عراقچی مبنی بر «نزدیکی به مبنای مذاکرات» را میتوان تلاشی برای بازتولید اعتماد از رهگذر تفاهم بر سر قاعده بازی دانست. اگر در ۲۰۱۵، تمرکز بر تعهدات فنی بود، در ۲۰۲۵ تمرکز بر تعریف مجدد نحوه تعامل است. این چیزی نیست که فقط ایران میخواهد، بلکه ترامپ نیز بر پایه مانیفست سیاسی خود احتمالا رویکردی مشابه با درخواستهای متنوع روی میز خواهد گذاشت، هرچند در ابتدای مسیر از این سیاست پرهیز کرده باشد و مسئله هستهای ایران را اولویت گفتوگو دانسته باشد. این تنوع دیدگاه میان ایران و آمریکا شاید نخستین محل چالش باشد.
اقتصاد سیاسی گفتوگو؛ سرمایهداری بهمثابه محرک صلح
البته جنبههای تعدیل کننده رویکرد ایالات متحده در ارائه پیشنهادهایش را نباید از نظر دور داشت، هرچند که این مسئله فعلا در حد یک تبلیغات سیاسی مطرح شده است، از منظر نگرش رئالیسم اقتصادی، سیاست خارجی اغلب بازتاب منافع اقتصادی دولتها و گروههای پرنفوذ است. اکنون نیز، یکی از محرکهای مذاکرات، میتواند احتمال گشایش نسبی برای سرمایهگذاری خارجی و کاهش هزینههای اقتصادی برای دو طرف باشد. هرچه نگرش بایدن در این زمینه مبتنی بر تفکر کلاسیک دموکراتها و حفظ نظم جهانی در مواجهه با مسائل اقتصادی بوده، اما ترامپ این قابلیت را برای خود ایجاد کرده برای منافع یکجانبه اقدامات فراتر از تصور را در پیش بگیرد.
ترامپ و تیم او بارها نشان دادهاند که سیاست خارجیشان با معیارهای اقتصادی سنجیده میشود. از تعرفههای تجاری تا قراردادهای دور اول و دوم ریاستجمهوری او با کشورهای عربی، نشان میدهد نگاه اقتصادی در رفتار سیاسی اولویت دارد. همین الگو، در مذاکرات مسقط مورد نظربوده است. خبرهایی از امکان بازگشت شرکتهای آمریکایی به ایران، اتمسفرمذاکرات را شکل داده است. ترامپ هنوز موضع مستقیمی درباره امکان حضور اقتصادی ایالات متحده در ایران بیان نکرده، اما ممکن است در آینده اظهارنظرهای مهمی در این باره داشته باشد و در این زمینه این امکان و توان داخلی را در مواجهه با مخالفان دارد که رفع تحریمهای مبنایی و اولیه را در دستور کار قرار بدهد.
سکوت بهمثابه استراتژی: کیسنجر و منطق بیصدا
ویژگی دیگر این مذاکرات را باید در بداهه بودن مطالبات به دلیل احتیاط مفرط دو طرف و پنهان ماندن برخی موضوعات طرح شده در توافق اولیه تاکنون دانست. این ویژگی همانقدر که به شکنندگی پشتپرده توافق دامن میزند به حل و فصل مسائل در روند کوتاهمدت کمک خواهد کرد، چرا که مصون ماندن مصالحه درباره موضوعات مهم بدون تاثیرگذاری بازیگران داخلی و خارجی را تامین خواهد کرد. گاهی سیاست خارجی موفق، بیش از آنکه محصول هیاهو باشد، حاصل سکوتهای حسابشده است. مذاکرات غیرعلنی و غیرمستقیم، اما پر دامنه اخیر، دقیقا در این چارچوب قابل تحلیل است. زمانی که فضای بینالملل مستعد انفجار است، گفتوگو باید در سایه انجام شود. این منطق در مسقط رعایت شده و حتی رسانههای دولتی نیز با احتیاط به آن پرداختهاند. این الگو، نشان میدهد که گاه سکوت، خود حامل پیام است: پیام تمایل برای جلوگیری از تشدید بحران، بدون نیاز به نمایش بیرونی. ترامپ هم، حداقل در چند اظهار نظر اولیه، بر خلاف ذات تبلیغاتی خود نخواسته از این توافق اولیه نمایش سیاسی بسازد. فعلا این طور است.
شنبه آینده: لحظه عبور یا بازگشت؟
با این حال، جلسه آتی مذاکرات ایران و ایالات متحده، نقطه عطفی خواهد بود، برای راستی آزمایی بیشتر. اگر دستور کار مشخص شود، بهمعنای گذار از گفتوگوی مفهومی به مذاکره محتوایی است. در غیر این صورت، روند میتواند بار دیگر در تعلیق مزمن دچار شود. مذاکرات مسقط و ادامه آن، صرفاً یک رویداد دیپلماتیک نیست، بلکه لحظهای برای بازخوانی ظرفیتهای سیاست خارجی در جهانی ناپایدار است. میان سه سطح تحلیل ساختاری، گفتمانی و اقتصادی، تعامل ایران و آمریکا بیش از آنکه تکرار گذشته باشد، برآمده از یک ضرورت است که درصد آن برای هریک از طرفین متفاوت است. اما این تفاوت در نتیجه تغییر چندانی ایجاد نکرده است، چرا که مذاکره به هر دلیلی در اولویت قرار گرفته و ضرورت کاهش هزینهها و ایجاد گفتمان بر فضای تهدید در این مقطع حاکم شده است. اینکه آینده مذاکرات به چه سمت و سویی حرکت خواهد کرد قابل گمانهزنی نیست، هرچند که این حدس وجود دارد ترامپ با تصویری غیرقابلپیشبینی منطق گفتوگو را بر اساس بداهه بودن سیاست هایش به ریل تهدید بیشتر بازگرداند یا ایران مواضع سختتری در قبال ایالات متحده به دلیل آنچه که زیاده خواهانه تعبیر خواهد شد اتخاذ کند. اما تا آن زمان مزیت کاهش تنش برای دو طرف، کشش یک گفتوگو را افزایش خواهد داد.
آینده این گفتوگوها، نه در میزان امتیازات، بلکه در قدرت بازآفرینی قواعد تعامل خلاصه میشود. شاید در پسِ این مذاکرات، چیزی فراتر از یک گفتوگوی ساده، در حال شکلگیری است: بازتعریف سیاست در وضعیت ناپایدار.
انتهای پیام/