به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، دو سال از این ماجرا گذشت و پسرم دوباره تصمیم گرفت ازدواج کند. اینبار هم فرصت نداد مشورتی بکنیم و تصمیم درستی بگیریم. از طریق شبکههای مجازی خاطرخواه دختری شده بود و میگفت: «اگر بیایید، احترام سر خودتان گذاشتهاید و اگر هم پا پیش نگذارید، ضایع خواهید شد.»
چارهای نداشتیم و به خواستگاری رفتیم. من گفتم پسرم یک بچه دارد. عروسم و خانوادهاش با رویی گشاده برخورد کردند و میگفتند این پسرمثل نوه خودمان است. مراسم ازدواج برگزار شد و نوهام چند ماه با من بود.
این طفل معصوم برای پدرش دلتنگی میکرد تا اینکه پدرش او را به خانه جدید برد؛ اما هرروز که میگذشت، نحیف و لاغرتر میشد. یک شب ساعت١٠ عروسم زنگ زد و درحالیکه نگران بود، دنبال نوهام میگشت. سریعا خودم را به خانه آنها رساندم و دیدم که اثری از بچه نیست.
بلافاصله موضوع را به پلیس اعلام کردیم و تا دیروقت دنبالش گشتیم. ساعت ١٢شب با دلهره و اضطراب به خانه برگشتم. نوهام در شب تاریک، جلوی در روی زمین خوابیده بود. کیف و وسایلش هم کنارش بود. قلبم میخواست از جا کنده شود. او را در آغوش کشیدم و او گریه کرد.
نوهام میگفت نامادریاش کتکش میزند و هرروز تا دیروقت در حمام زندانیاش میکند. بچه را به خانه بردم. این طفل معصوم دستانش دچار لرزش شده و لکنت زبان گرفته است. او را به مرکز مشاوره پلیس آوردهام. عروسم میگوید چون پدرش در فضای مجازی با زنان دیگری رابطه دارد، تلافی کارهایش را سر بچه درآورده است.
منبع: رکنا