به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، جامعه پویا در شماره 15 خود در بررسی پرونده ساخت و سازهای اطراف ساختمان بهارستان نوشت: تیغ میکشد بهشان و پولکها میپاشند توی هوا؛ پولکهای سفید و نقرهای، خاکستری و گاه هم آبی. از لابهلای آنها میشود منارههای مسجد سپهسالار را دید، خورشید هم هست؛ اما ساختمان بلندی آن دور، پوشاندهاش تا راسته ماهیفروشهای سرچشمه در سایه بماند، یخهای لای بستههای ماهی دیرتر آب شوند و روزِ بازار ماهیفروشها کمی دیرتر بیاغازد خودش را: «ما اهل کوهنوردی هستیم، شمام تشریف بیار یه بار» و بعد دست پر از پولک و خونابهاش را با بال روپوشش پاک میکند و تکرار میکند: «چای بدم خدمتتون؟» نه ما و نه نماینده مجلسی که با ما آمده، اهل چای نیستیم، اگر هم باشیم میان این همه بوی ماهی، ترجیح میدهیم تا آفتاب تیزتر نشده، کارمان را تمام کنیم و برویم، اینها اما خانه و زندگیشان همینجاست. در همین کوچه باریک که تهش ساختمان روزنامه «طوفان شرق»، بیپیشانی شده است: «بله! توجه میفرمایید که، شک نکن با کاردک کندنش، انگار پولک ماهی بوده» و میخندد یکیشان؛ آن یکی، دست ما را میگیرد تا ببرد جلوی ساختمان و رد خالی کاشی سردر ساختمان قدیمی این روزنامه را ببینیم. زمانی کاشی قشنگی داشت، آنقدر اما قیمتی نبود که برایش نقشه بکشند، تا اینکه ناگهان، یکی، دو تا شد و یک روز صبح، تهران فهمید دارد پیرایههایش را یکییکی از دست میدهد؛ کاشیهای سردر ساختمانها و عمارتهای قدیمی به چشمزدنی پاک شدند از حافظه شهر و روزی هم قرعه به نام ساختمان این روزنامه افتاد که وابسته به جمعیت نگهبانان اسلام و ایران و انجمن سخنسنج فردوسی بود. حالا درست است که «میراث فرهنگی»، جلسه گذاشته و فراخوان داده بابت رونمایی از کاشیهای سرقتشده؛ اما حتی کاشی یکی از این سردرها، در فهرست نیست؛ پرونده همچنان باز است، اگرچه خاک خورده: «ولی خودمونیم ها، خیلی دیر تشریف آوردین، باید اونموقعهای این محله رو میدیدید، حالا که دیگه صفایی نداره، یکی، دو تا کاشی کم و زیاد هم فرقی به حالش نمیکنه»؛ بعد چشم از ما برمیدارد، دوباره تیغش را پاک میکند، صدای تیز و شفافش را میدهد توی خیابان که «ماهی تازه» و بعد برمیگردد به طرف ما که «سرچشمه هم، سرچشمه قدیم» و هنوز حرفش تمام نشده که از پشت مغازهاش، گرد و خاک روانه خیابان میشود.
سرچشمه کجاست؟
خیابان مصطفی خمینی و دور میدان بهارستان که ماشین از ماشین نمیافتد، پیادهرو سمت راستی کیپ به کیپ آدم است و فرقی نمیکند دنبال چه بگردی، آدرسش درست به همینجا ختم میشود؛ اقتصاد و فرهنگ، سیاست و مردم، درست در حاشیه همین میدان به هم گره میخورند. اینجا شاید ناف تهران قدیم باشد، جایی که پر از خاطره است؛ اما دارد از صفحه روزگار کنار گذاشته میشود. سر و دمِ ماهیهای بیپولک را مردان ماهیفروش بر خیابان میبرند و این انگار حکایت خودِ اینجاست؛ محلهای که سر و تهش در حال ناپدیدشدن است: «پروژهای که قرار است مجلس در این محدوده بسازد، حدود سه هزار متر مربع وسعت دارد، این وسعت آنهم در این محله متراکم، قدیمی و تاریخی، حکم میکند که ما برای همه ملاحظات فرهنگی، اجتماعی، کالبدی و ترافیکی آن برنامهریزی داشته باشیم؛ اما متأسفانه همانطور که میبینید، چنین اتفاقی نیفتاده است».
عبدالکریم حسینزاده، عضو کمیسیون عمران مجلس، با ماست و وقتی از لابهلای فنسهایی که پروژه ساختوساز مجلس را در سرچشمه پوشاندهاند، نگاهی به داخل میاندازیم این حرفها را میزند. او نماینده همان مجلسی است که نهفقط نماد میدان بهارستان، بلکه این روزها به نقل صحبت مردم محل بدل شده؛ مردم میگویند مجلس محله قدیمی سرچشمه را از بین برد تا برای نمایندگان خودش خانه بسازد، این حرف اما سندیت ندارد، آنطور که حسینزاده هم آن را نمیپذیرد؛ اما واقعیت اینجاست که چنین تاریخکشیای آنهم بیخ گوش مجلس عجیب است: «من فکر میکنم هیچ نمایندهای از نمایندگان مجلس در جریان کاربری این ساختمانها نباشد و حتی با قاطعیت میگویم خود نمایندگان هم خواستار این حجم تغییر و ازبینبردن تاریخ و فرهنگ اینجا نیستند، فقط مسئله این است که شاید در جریان قرار نگرفتهاند و مطلع نیستند در فاصلهای بسیار کم از ساختمان مجلس، چه اتفاقی دارد میافتد». خانههای تاریخی و قدیمی، کوچه پسکوچهها و بنبستهای باریک سرچشمه، جایی درست در تقاطع خیابانهای علامه شریفرضوی، دیالمه و کوچه آرین تخریب شده و همسایهها بدگماناند که نکند مجلسیها برای اینجا برنامهای دارند. کریم حسینزاده میگوید:«طبیعی است که اینجا نباید یک فضای سکونتی ایجاد شود، چراکه برای نمایندگان مجلس، این محدوده صرفا کاربری کاری دارد و نه مسکونی. نزدیکبودن به مرکز جزایر گرمایشی، بالابودن آلودگی هوا و ترافیک زیاد، همه اینها میتوانست بهانه خوبی باشد برای آنکه مجموعهای بزرگ از فضای سبز را به وجود آوریم نه آنکه تاریخ یک محله را از بین ببریم برای ساختن ساختمانهایی که از حُسن همجواری محروماند».
تونل زمان
تیغ برمیگردد روی تن ماهیها، فلسها و پولکها از توی هوا برمیگردند و میچسبند به پوست، دنیا سرعت میگیرد در این بازگشت به عقب؛ در تونل زمان، سال 35 دیده میشود و این عدد را میشود از عکسی تاریخی در کتابخانه مجلس مطمئن شد. بهارستان چیزی است متفاوت با امروزش؛ آن روزها، اینجا پیش از هر چیز، محله زندگی بوده، با ساختمانها، درختهای پرسایه و راههای عریض و باریکی که به اطراف میرفتند. سرچشمه، قلب این زندگی مسکونی بوده است؛ محلهای تأثیرگذار در فرهنگ تهرانی. محلهای که محل تولید لهجه تهرانی بوده، محلهای که محلِ رتقوفتقِ زندگی رجال قاجار بوده، محلهای که هرچه جلوتر میرفته، سربهزیرتر و مظلومتر شده تا آنکه بالاخره آرنجهای دو دستش را به نشانه تسلیم چسبانده به هم و پذیرفته که بخشی از عمارت سپهسالارش را بدهند به وکلای مردم: «موقعیت تاریخی ما در این محدوده واقعا بینظیر است. شما اگر بخواهی سررشته امور تأثیرگذار در تاریخ معاصر ایران را پیدا کنی باید از همین بهارستان و خیابانهای اطرافش شروع کنی. باید بدانی که اینجاست آنجایی که بین سیاست و مردم گره ناگسستنی میخورد و من فکر میکنم حضور مجسمه مدرس با همان شعار «سیاست ما عین دیانت ماست» در اینجا معنای دیگری پیدا میکند. این حرفهای مسجدجامعی، زمانی این امید را در میان تهرانیها و علاقهمندان به تاریخ زنده کرد که شاید روزی، محوری که از اینجا سرچشمه میگیرد، بشود پاتوق آنهایی که دنبال تاریخ مشروطه میگردند یا میخواهند رد پای کودتای مردادی را بیابند؛ اما حالا؟
شبانه آمدند
وقتی رجب میگوید «شبانه آمدند»، منظورش این نیست که بیخبر و یکباره اینهمه خانه گُل هم را ویران کردهاند، او دارد از خانه خودش، خانه پدریاش حرف میزند؛ ویرانی آن خانه، با هر حسابوکتابی که باشد، برای یک بچه 50 ساله، همان است که بود: «شبانه آمدند، گفتند تخلیه کردید؟ گفتیم بله. گفتند به سلامت. ما هم رفتیم. من رفتم سمت خیابون ری، خواهرم اینا رفتن سمت شاه عبدالعظیم، چند سالی بود که میخواستند مجاور آقا شوند». تاریخ سرچشمه دو تکه شده؛ تکهای که مانده از بین رفته و تکهای که رفته، مردمی بودهاند با خاطرات در حال انقراض. این را حسینزاده هم در گوشی به ما میگوید: «مسئلهای که اکنون پیشرو داریم، فقط تخریب یک بافت قدیمی و ساختوساز جدید نیست؛ در حوزه هویت، ما با هویت معماری و شهرسازی اینجا مواجهیم و همینطور هویت جمعی مردمی که روزی در سرچشمه زیست میکردهاند. این مجموعه اکنون از هم گسیخته است؛ بافتی تخریب شده، آدمهایی رفتهاند و آنچه قرار است بهجای این بافت ساخته شود، حتی از حسن همجواری هم محروم است». منظور او از حس همجواری، توضیح سادهای دارد؛ اینکه آدم در سایه مسجد عالی شهید مطهری یا همان مسجد سپهسالار که شکوه معماری تهران است، نمیتواند ساختمانی بتونی و چندین طبقه را به گردنکشی وادار کند. اینکه نمیشود کنار آنهمه رقص رنگ در کاشیهای مسجد و آجرهای مجلس قدیم، بنایی نخراشیده و نتراشیده و بینسبت ساخت و امیدوار بود روزی مردم آن را دوست بدارند: «هر بنایی که قرار است در این محدوده ساخته شود، باید از اصل زمینهگرایی پیروی کند؛ یعنی نمای بیرونی آن موزون با دستساختههای تاریخی این منطقه باشد و قد و افراشتگیاش بیش از ساختمانهای منطقه نباشد». مثال نقض این ویژگیها، همین روبهروست؛ از دور میدان میشود ساختمان بتنی چندین طبقهای را دید که آن دورتر قد افراشته و معلوم نیست بعد از افتتاح، چه بلایی سر ترافیک سپر به سپر این محدوده بیاورد. از طرف دیگر، آنچه از سرچشمه نابودشده قابل رؤیت است، مردهای معتادی هستند که در انتهای کوچههای بنبست نشستهاند به نشئهکردن، آنها گواه این واقعیتاند که شالوده این محله با تخریب این خانهها از هم پاشیده و حالا باید منتظر غریبههای سرنگبهدست بود که شبها دمار از ماشینهای مردم درمیآورند.
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
سایه شهریور دارد کوتاه میشود، گرما، فزونتر، آبی هم نیست. ردیف کوچههایی که به بخش تخریبشده سرچشمه میرسند، زهواردررفتهتر از آن هستند که آبسردکنی را پناه بدهند، یخفروشی اما همین نزدیکی در میان تلی از لاستیکهای ماشین افتاده و پیرمردهای لُنگ به دوش، کنار درش نشستهاند: «خرابش کردن دیگه، الان شما پی چی میگردی آقای مفتش؟» میگوییم مفتش نیستیم، داریم دنبال اهالی محله سرچشمه میگردیم که ببینیم بعد از تخریب خانههایشان، کجا رفتهاند؛ «باد بردهشون!» این را یکی از پیرمردها میگوید و آن دو تای دیگر میخندند و با لنگ، عرق روی پیشانی را پاک میکنند. «خلاصه یخ میخوای در خدمتیم». اینجا اما با زلف تاریخ هم گرهی دارد، گرهی که در یک اسم خلاصه میشود، «رمضون یخی» و همین اسم کافی است تا یک دل سیر، سفر کنی در کودتای 28 مرداد که موقعیتش درست در همین کوچه پسکوچهها بود: «از اینجا تا جلوی میدون، داشمشتیها میاومدن، گردن آآآه. صندلی میذاشتن، میرفتن بالا، دو کلوم نطق میکردن، چون بیشتر بارشون نبود، بعد دستهدسته آدم دنبالشون راه میافتاد همه چارشاخ گاردون». اگر خاک این کوچهها دستنخورده میماند، رد پای دستههای کودتاچیها را میشد همینجا در سرچشمه دید، وقتی فوجفوج آدم میریخت توی بهارستان و میشکستند، میدریدند، روزنامهها را یکییکی آتش میزدند و بعد برمیگشتند پیش سردسته که «آقا، رخصت؟»، رخصت را خیلی وقت پیش گرفته بودند.
رخصت این خانهها و محله اما کم بود؛ صد سال برای یک محله زیاد است مگر؟ این را بقالی توی کوچه آرین میگوید: «ببین چه کردهاند؟ از لای این دیوار ببین و خودت قضاوت کن»؛ دو حلب آبیرنگ را میگشاییم؛ روزنهای باریک برای دیدن تصویری که هیچش انتظار نیست: آجرهای لهشده، کاهگلهای پودرشده، الوارهای ریخته روی زمین و تکوتوک چند درخت باقیمانده از کشتار خانههای قدیمی. بعد بتن میآید با رنگ خاکستریاش تا کنتراست تصویر بیشتر و بیشتر شود. ساختمانهای چند طبقه بتنی؛ اما نه آنقدر بلند که از خیابان مصطفی خمینی، ایران و حتی دیالمه دیده شود: «همین کارشان هم عمدی است به نظرم؛ یک طوری خراب کردند که از خیابان دیده نشود، میخواستند کسی نفهمد که اینجا چه خبر است»؛ در جواب این مرد، شاگردش از زیر ماشین درمیآید و میگوید: «نه آقا اصغر، اینطوری که میگی نیس، این روزا سعی میکنن نمای خیابونای قدیمی دست نخوره، برای همین به اون ماهیفروشا کاری نداشتن، اتفاقا اگه ببینی، دارن آجرکاری میکنن تا قشنگ بشه». این دعوای چند ساله اهالی سرچشمه است؛ گروهی میگویند موقعیت تخریب محله برای ایجاد مجتمعهای ساختمانی مجلس به گونهای انتخاب شده تا در ظاهر خیابانهای تاریخی اطراف، خللی ایجاد نکند و برعکس این عقیده، دیگرانی هم هستند که میگویند عمدا این نقطه را انتخاب کردهاند تا دسترسی بهتری از سه خیابان مجاور داشته باشند. اگر هیچکدام اینها هم نباشد، باز هم آن ساختمان بلندقامتی که در چندین طبقه، افق شرقی میدان بهارستان و محله سرچشمه را خط زده، تأییدکننده این ادعاست که در ازبینبردن تاریخ، هیچ چشمپوشیای در کار نبوده است، حتی میدان دید مسجد سپهسالار و ساختمان قدیمی مجلس.
برهوتی از هیچ
بوها هنوز هستند؛ اما طعمها از بین رفتهاند، جوهای کنار خیابان بوی ماهی و لاستیک میدهند؛ اما نه ماهیها طعم و مزه دریا دارند و نه گارانتی لاستیکها درست کار میکند. چیزی از سرچشمه رفته که برگشتش دیگر غیرممکن است. تیر برقهایی که از آن تخریب به یادگار ماندهاند در وسط وسعتی بزرگ و خرابشده گواه زندگی فشرده مردم در این منطقه هستند؛ گواه محلهای که نامش سرچشمه بود و فکر میکرد با غرامتهایی که به مجلس داده، حالاحالاها، در سایه قانون، زندگی میکند و خوش میماند؛ اما ناگهان یکی، دو تا شد، شب یکی از شبهای چند سال قبل، مردم فهمیدند که باید خانههای گلی و آجریشان را بفروشند و بروند. گفتند اینجا در طرح افتاده و توضیح بیشتری هم در کار نبود، گفتند با پول خوبی میخرند این خانهها را اما نگفتند چارهای هم جز فروش نیست. بعد تخریب، برای آنکه صدایش درنیاید، دور مجموعه را با دیواری فلزی پوشاندند؛ اما کوچهها و پسکوچهها عیان شد، خرابهها، محل شبزندهداری معتادان شد و محلهای که روزی چشموچراغ بهارستان بود، یکباره پامال ماشینهای خاکبرداری و صدای بلدوزرهای شبانه شد. حالا دوباره ماهیفروش تیغ را میکشد روی ماهیهایش. عصر شده و بازارش کساد نمانده. میگوید: «چای میخوری؟» و ما میگوییم نه. میرود توی پستو و بعد از چند دقیقه دری را داخل کوچه برایمان باز میکند؛ تصویر روبهرویمان، تصویری وصفنشدنیست: برهوتی از هیچ که روزی «سرچشمه» نام داشت.