به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، مرد 29 ساله ای که نگرانی در چهره اش موج می زد و با اضطراب و سردرگمی به سوالات سرگرد نجفی (افسر پرونده) پاسخ می داد، دفترچه خاطرات تلخش را به چند سال گذشته ورق زد و در بیان ماجرای زندگی اش گفت: دوره ابتدایی و راهنمایی را در روستای محل زندگی ام به پایان رساندم و برای ادامه تحصیل به یکی از شهرستان های خراسان رضوی رفتم. بعد از گرفتن دیپلم در رشته فنی و حرفه ای نتوانستم به دانشگاه راه پیدا کنم و عازم خدمت سربازی شدم و بعد از پایان دوره خدمت به مشهد بازگشتم و در طرقبه مشغول کار شدم تا این که روزی برای شرکت در مجلس عروسی یکی از بستگانم به شهرستان رفتم. آنجا بود که خانواده ام تصمیم گرفتند به خواستگاری دختری بروند که در جشن عروسی دیده بودند و مورد پسندشان واقع شده بود. به اصرار خانواده و بدون شناخت دقیق پا به منزل پدر همسر اولم گذاشتم و دخترشان را خواستگاری کردم. خیلی زود ازدواج کردیم و به همین خاطر کارم را در طرقبه رها کردم و به شهرستان رفتم و در آنجا مشغول کشاورزی شدم بعد از یکسال با دریافت وام ازدواج تصمیم به خرید پرایدی گرفتم که با آن در آژانس کار کنم بعد از مدتی کار در آژانس تصادف سنگینی کردم و متحمل خسارت زیادی شدم. بعد از این ماجرا بود که از طریق یکی از آشنایان در یک شرکت خصوصی استخدام شدم و به مشهد مهاجرت کردیم. با به دنیا آمدن فرزندم زندگی مان زیبایی دیگری به خود گرفت و با کار و درآمد نسبتا خوب روزگار آرامی را در کنار همسر و فرزندم تجربه می کردم. کم کم خانواده همسرم با رفت و آمدهایشان و دخالت در امور زندگی مشترکمان آرامش را از زندگی ما گرفتند و هر روز با مشکل و اختلاف تازه ای روبه رو می شدم که به تدریج بدرفتاری های همسرم نسبت به من و فرزندم آغاز شد و روزگارمان را تلخ کرد. در این میان رفت و آمدهای ما با خانواده باجناقم باعث آشنایی بیشتر من با دختر خوانده خواهر همسرم شد و تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم و دختر باجناقم را به عقد خودم درآوردم اما این موضوع باعث اختلافات بیشتری شد و سرانجام همسرم حاضر نشد با من زندگی کند و با حالت قهر به خانه پدرش رفت و مدتی را در آنجا ماند این در حالی بود که فرزندم نزد مادرش زندگی می کرد و من مدت ها او را ندیده بودم تا این که با موافقت همسرم، پسرم را به منزل همسر دومم آوردم. با به دنیا آمدن فرزند همسر دومم مشکلات ما نیز بیشتر شد و پسر 6 ساله ام با حسادت ها و شیطنت های کودکانه اش موجب اذیت همسرم می شد و زمانی که من در منزل حضور نداشتم همسرم نیز او را مورد ضرب و جرح قرار می داد در این میان من هم سعی می کردم با تنبیه او را ادب کنم ولی وقتی با کمربند کتکش زدم و با دست او را هل دادم ناگهان سرش به مبل منزل خورد و جان سپرد...
منبع:رکنا