
شاید باورش برای فرزانگان سخت باشد که بدانند مظلوم ترین آزادیخواه و روزنامه نگار ایران ملک المتکلمین در آرامگاه مخروبه ای است و صد سال ما دوره کردیم شب را و روز را و کاخ های ستم و ظلم را دیده ایم و نپرسیدیم چرا باید آرامگاه ملک المتکلمین این چنین باشد. اگر به چهارراه لشکر تهران رفتید وارد کوچه ابراهیمی شوید. این کوچه را بسیاری می شناسند چون بیمارستان لقمان الدوله در آن نفس می کشد. در کنار این بیمارستان کوچه ای بن بست است که صد سال است خانه ای از عشق در آن وجود دارد که سالهاست ثبت میراث فرهنگی شده است. آرامگاه ملک المتکلمین با یکی از هم رزمانش در این خانه هاست. (۱)
حدود صد سال پیش در تیرماه سال ۱۳۲۶ هجری قمری محمدعلی شاه جلاد با کمک قزاق های مزدور روس، مجلس شورای ملی را به توپ بست. آزادیخواهان ساده دل آن روزگار که در فکر تصاحب آزادی و قدرت بودند به این پسر مظفرالدین شاه اعتماد کردند و قسم او را باور کردند و آنقدر فرصت سوزی کردند تا او مجلس را به توپ بست.
آزادیخواهان می دانستند محمدعلی شاه در زمان ولیعهدی با بی رحمی تمام دو آزادیخواه کرمانی میرزا آقا خان و شیخ احمد روحی را زیر درخت نسترن سر بریده است و سرهای آنها را در تنور بریان کرد تا برای پدر تاجدارش ارسال کند. آنها می دانستند این ولیعهد با تظاهر به دین داری و سینه زدن همیشه دست آموز شابشال خان روسی است. انحراف جنبی دارد و از مشروطه و مردم بیزار است. اما بر لب های خود خاک مالیدند و سکوت کردند.
محمدعلی شاه زمانی که تاج هم بر سر گذاشت در پی فریب مردم برآمد قرآن را امضا کرد تا از مشروطیت حمایت کند.
سرانجام ماسک از چهره برداشت و مجلس را به توپ بست. گروهی از آزادیخواهان جان باختند. عده ای اسیر شدند و گروهی هم فرار کردند و مخفی شدند. ملک المتکلمین هم رزم دهخدا اسیر شد. با کتف شکسته زیر زنجیر قرار گرفت و در باغ شاه زندانی شد. دهخدا با تقی زاده مخفی شدند و پس از مدتی از ایران رفتند.
محمدعلی شاه که از روزنامه صور اسرافیلی و قلم و سخنان ملک المتکلمین کینه داشت دستور داد او و هم رزمانش را اعدام کنند. این آزادی خواه که قلبش لبریز از عشق به ایران و آزادی و مشروطه بود بر دار بوسه زد. به امید اینکه نسل های آینده راه او را دنبال کنند. هر چند جوانان آذربایجان انتقام خون او را از محمدعلی شاه گرفتند اما خودشان نیز تاوان سنگینی دادند. افسوس که آرزوی ملک المتکلمین و آزادیخواهان مشروطه با توافق و اتحاد سرمایه داری نوپا و نوکران خارجی و فئودال های توبه کرده به باد رفت. ستارخان را در تهران تیر زدند. بر سینه دشمنان آزادی مدال آزادی آویختند. آزادیخواهان یکی پس از دیگر در غربت در تبعید و در زندان جان دادند و مشتی اوباش خود را آزادیخواه جا زدند. توده های مردم که فکر می کردند رسالت دیگری ندارند به خانه های خود رفتند و سکوت کردند. آرامگاه ملک المتکلمین هم تن به سکوت داد و قبر دشمنان مشروطه به بارگاه تبدیل شد. چکمه پوشان مستبد همه دست آوردهای مشروطه را تصاحب کردند. دهخدا که راه پژوهش را در پیش گرفته بود یک شب در غربت ملک المتکلمین را در خواب دید که گفت ما را فراموش نکن.
منظور این بود که مردم نباید ما را فراموش کنند و دهخدا از خواب پرید شمعی روشن کرد و در شعله شمع شعر «یادآر ز شمع مرده یادآر» را سرود. این شعر از دل دهخدا درآمد و پیامی شد برای همه نسل ها در همه دوران ها که شمع های کشته شده را فراموش نکنند. عشق به آزادی را از پروانه های عاشق بیاموزند و آواز سردهند. سخن آخر:
ای باغبان باغ هزار در – دشت سوخته خواهشم را
به ضیافت باران دعوت نمی کنی؟ (۲)
۱- گزارش خبرنگار روزنامه ایران (۵/۱۱/۹۲)
۲- شعر از رضا دبیری، مجله جمعه شماره ۳، ص ۷۳