برنا-ایلام;اواخر مرداد ماه و شهریور که کم کم گرمای تابستان جای خود را به نسیم ملایمی می داد بوی تعمیر خانه های گلی با عطر کاه گل به مشام می رسید .مزارع برنج لباس زرد بر تن کرده بودند .ده بود و خاطرات زیبای آن .پیران آبادی که سختی های کار حال و حوصله شان را سر برده بود را به حساب عصبانیت شان می گذاشتیم اگر کمی با هوش بودی تشخیص می دادی صبر و حوصله بعضی افراد امسال مضاعف گشته است و با تو که کودکی خردسال هستی زبان کودکی می گشایند, تشخصیت درست بود, سفری در پیش است. ابتدا به سراغ آبادی های همجوار می رفتند و طلب حلالیت که مبادا آبی بیشتر ازجوی آب سهم خویش کرده اند و... .کم کم خانه گردی های روستای خود آغازمی گشت, قهرها جای خود را به دوستی ومحبت می داد و طلب حلالیت با جاری شدن اشک های شوق همراه می شد که فردا صبحی باید وسایل سفر را بربندند و سواربر مینی بوسی که در منطقه تعدادشان از انگشتان یک دست فراتر نمی رفت.روزها چشم انتظاری کودکانه دعا ومناجات پیران ازجای مانده در ده برای بازگشت و سلامتشان سپری می گشت و چون خبری از وسایل ارتباط جمعی امروز نبود دیدن گرد وخاکی از جاده های دور دست و صدای ماشین مینی بوسی که از دور می آمد بشارت پایان سفر وشروع فصلی جدید درآبادی بود, زن و مرد, پیر وجوان, کودک و خردسال ازشادی سراز پا نمی شناختند که مشهدی...و مشهدی....ازسفر عشق برگشتند و عجب سعادی داشتند که به پابوس امام هشتم رفتند. قبل از هر سوغات و بازکردن باروبند سفر عکس های دست به سینه که توسط عکاس خانه های حرم گرفته شده بود حال وهوای معنوی خاصی به مراسم استقبال می داد و فردا روزی مراسم پهن کردن سفره ی نذری و شوق دورهم جمع شدن تورا برسر یک دوراهی عجیب گذاشته بود. نمی دانستی در لحظه های انتظار و حال وهوایشان بمانی یا عقربه های ساعت زودتر بچرخند واقوام دور ونزدیک را کنار خودت ببینی و شاخه نباتی که سهم تو می شد که بوی بهشت می داد.