به گزارش گروه ورزشی خبرگزاری برنا، این ستاره درساژ در ابتدا سلامت به دنیا آمد اما در ۱۴ ماهگی دچار یک بیماری نادر شد که طی آن عضلاتش ضعیف شده و هیچ چیزی را در پاهایش احساس نمی کرد. شش سال طول کشید تا راه رفتن مسافت های کوتاه را یاد بگیرد. با این حال برای بیشتر زمان ها نیاز به صندلی چرخدار و اسکوتر داشت.
ناتاشا که در یک مزرعه بزرگ شده است از همان ابتدا استعداد ویژه ای در استفاده از اسب داشت. وی زمان هایی را به خاطر می آورد که سوار بر اسب راحت تر از سوار بر صندلی چرخدار بوده و روزهایی که وقت خود را در اصطبل سپری کرده بود.
اما با وجود توانایی های طبیعی در اسب سواری، اتفاقات مطابق انتظار برای ناتاشا پیش نرفت. او اعتماد به نفس کافی نداشت.
ناتاشا در مصاحبه با «میرر» گفت: «در بچگی، بسیار خجالتی بودم و وابستگی شدیدی به مادرم داشتم. در ۹ سالگی حتی یک شب را هم بدوم والدینم به صبح نرسانده بودم علاوه بر این همیشه نسبت به آنچه قرار بود انجام دهم تردید داشتم.»
ناتاشا به طور غیرمنتظره ای از یک موسسه خیریه تحت عنوان Dremflight نامه ای دریافت کرد و قرار شد سفر ۱۰ روزه رایگانی به «دیزنی ورلد» واقع در فلوریدای آمریکا داشته باشد. وی در این سفر تنها نبود و قرار بود ۲۰۰ کودک دارای معلولیت دیگر هم در این سفر خیریه حضور داشته باشند. پزشک عصب شناس معالج ناتاشا، وی را به این بنیاد خیریه معرفی کرده بود.
ناتاشا درباره آن سفر گفت: «فکر رویارویی با شخصیت های کارتونی واقعا هیجان انگیز بود. اما وقتی قرار بود بدون پدر و مادرم به این سفر بروم، کمی نامطمئن می شدم.»
خوشبختانه بنیاد مذکور پیش از آغاز سفر مراسم جشنی برپا کرد تا کودکان با هم آشنا شوند.
پارالمپین پنج مداله گفت: «بچه ها از همه نوع بودند. عده ای با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می کردند، بعضی ها بیماری عفونی داشتند و عده ای هم فلج مغزی بودند. تعدادی هم مثل من با صندلی چرخدار در مهمانی حضور یافته بودند. من هرگز در میان آنها احساس نکردم که با دیگران فرق دارم.»
زمان موعود فرا رسید و ناتاشا قرار شد از پدر و مادرش جدا شود. «به محض اینکه هواپیما از روی زمین بلند شد، نگرانی های من هم به پایان رسید. هواپیمای ما پر از بچه بود. این برای ما یک سفر سرگرم کننده بود. آنقدر مشغول و هیجان زده بودیم که اصلا وقتی برای دلتنگی نداشتیم.»
پس از گذشت ۱۰ روز ، ناتاشا آدم جدیدی شده بود.
ناتاشا در خصوص آن سفر اظهار داشت: «هیچکس در طول سفر به من نگفت تو نمی توانی این کار را انجام دهی و اتفاقی درون من رخ داد. این تعطیلات به من شخصیت تازه ای بخشیده بود و مستقل شده بودم. قبل از آن، سرشار از شک و تردید بودم اما پس از گذشت یک سال من به والدینم گفتم می خواهم برنده مدال پارالمپیک باشم. و از آن لحظه، هیچ چیز مانع حرکت من نشده است.اسب من به پاهایم تبدیل شد و مرا به جاهایی برد که به طور عادی هرگز قادر به تجربه کردن آن نبودم.»
ناتاشا سوارکاری را آغاز کرد و فیزیوتراپیست وی توصیه کرد که با بخش «سوارکاری برای افر اد دارای معلولیت» مرتبط شود. متخصصان تشخیص دادند که ناتاشا برای حضور در رشته درساژ از مهارت های طبیعی برخوردار است. برای ناتاشا سوارکاری از تقویت عضلات مهم تر بود.
وی گفت: «وقتی سوار بر اسب بودم حس آزادی داشتم. من بیشتر اوقاتم به صندلی چرخدار و اسکوتر محدود شده بود. اما وقتی روی اسب بودم این احساس به من دست می داد که می توانم کاری را انجام دهم که دیگران نمی توانند انجام دهند. نمی توانستم بدوم اما می توانستم بجهم.»
مدت زمان زیادی طول نکشید که ناتاشا در رقابت های داخلی شرکت کرد و مدال پشت مدال برد. وقتی پارالمپیک ۲۰۱۰ لندن از راه رسید، ناتاشا ۲۲ ساله بود و در بهترین فرم خود قرار داشت.
ناتاشا گفت: «من برای بردن مدال های برنز، نقره و طلا آماده شده بودم. اما وقتی صاحب دو مدال طلا شدم، شگفت زده شدم از اینکه چقدر زود این اتفاق برای من روی داد. من همیشه ۱۰۰ درصد اطمینان داشتم که یک روز آنجا خواهم بود و اگر ذهنم را بر روی چیزی متمرکز کنم حتما آن کار را انجام خواهم داد چون آدم مصممی هستم.»
چهار سال بعد، او سه مدال طلای دیگر کسب کرد اما برای ناتاشا، هیچ حسی برابر با برنده شدن مدال در انگلستان که خانه اش محسوب می شد ، نیست.
«حتی الان می توانم چشمانم را ببندم و تصور کنم که به روی سکو در لندن بازگشته ام. این اتفاق در حضور بسیاری از دوستان و خانواده ام واقعا رویداد ویژه ای بود. ریو فوق العاده بود اما هیچ چیز به پای لندن نمی رسد.»
امروز، ناتاشا برای پارالمپیک ۲۰۲۰ توکیو تمرین می کند. وی امیدوار است بتواند رکورد خودش را بهبود بخشد.
ناتاشا بیکر در پایان گفت: «اگر آن مسافرت ۱۰ روزه به دیزنی نبود من امروز این آدمی که هستم، نبودم. لحظه ای که نامه به دستم رسید همه چیز برای من آغاز شد. من این اعتماد به نفس را نداشتم که فکر کنم به اندازه کافی برای انجام این کار خوب هستم. نسبت به توانایی هایم پر از شک و تردید بودم اما آن سفر وضعیت زندگی مرا به طور کل دگرگون کرد. اینکه می دیدم چطور اعتماد به نفس بچه ها افزایش پیدا می کرد، فوق العاده بود. آنجا پسر کوچکی بود که بسیار از آب می ترسید. او حتی اگر آب به صورتش می پاشیدی هم دچار وحشت می شد. اما روز آخر، او دوید و شیرجه زد داخل استخر. این اتفاق در شرایط معمولی هرگز رخ نمی داد. این سفر زندگی او و والدینش را برای همیشه دگرگون کرد. این بچه ها خاک کشور را در حالی که غنچه بودند ترک کردند، اما مانند گل های شکفته به اینجا بازگشتند.»