
امروز دلم برای گذشته کرمان تنگ شده است. تصمیم گرفتم، سری به کوچه های قدیمی کرمان بزنم و با قدم زدن در کوچه های قدیمی کرمان به گذشته های دور این شهر سفر کنم.
همیشه هر وقت دلم می گیرد، به بازار کرمان می روم و با قدم زدن در بازار حال و هوایم عوض می شود. اما این بار تصمیم گرفتم، در کوچه های قدیمی کرمان قدم بزنم.
قدم زدن در این کوچهها روح و روان هر آدمی را به وجد میآورد و خستگی روح را می کاهد. کوچههای خشت و گلی با بوی کاهگل هر رهگذری را به آ رامش روحی می رساند و خستگی جسم را کم میکند.
هر چند بسیاری از خانههای قدیمی تخریب شده اند و خانههای قدیمی در میان ساختمانهای بی روح گم شده اند، اما باز هم میشود در میان انبوه ساختمانهای بی روحِ آهنی، چند بنای زنده خاکی و سر بزیر! پیدا کرد.
هر خانه قدیمی که می دیدم، کمی از دور نگاهش می کردم. به ظاهر پیر و فرسوده بودند اما در باطن قرص و محکم استوار ایستاده بودند.
خانههای قدیمی دلشان پر درد از، بی مهری صاحبانشان بود و حرف های زیادی برای گفتن داشتند، من نیز پای دردهایشان نشستم.
یکی از خانه ها که از همه قدیمی تر و بزرگتر بود، گفت:از زمانی صاحبم به رحمت خدا رفت، فرزندانش مرا تنها رها کردند.غم از دست دادن صاحبم و غم تنهایی باعث شد، گرد پیری زودتر بر چهره ام بنشیند. من که هر روز صبح با صدای بچه های صاحبخانه جان می گرفتم و با شادی آنها شاد می شدم. امروز آرزوی دیدن رهگذر از این کوچه را دارم. سالهاست دیگر کسی به من توجه نمیکند. من روزگاری محل رفت و آمد اعیان و بزرگان این شهر بودهام.امروز حتی معتادان متحاجر هم به من پناه نمیآورند.
دلم برای فرزندان صاحبم تنگ شده است. اگر آنها را دیدی، از قول من به آنها بگو خانه پدری متتظر شماست، قبل از مرگ سری به خانه پدریتان بزنید.
خیلی دوست دارم، قبل از اینکه تخریب شوم و جان و روحم را بگیرند، دوباره فرزندان اربابم را ببینم. به آنها بگویم، که پدرتان چقدر مرا دوست داشت وبا چه زحمت و مشفتی مرا ساخت. به آنها بگویم که هر چند وقت یکبار پدرتان به من سر می زند و از بی مهری فرزندانش میگوید. گاهی هم سراغ دلبندانش را از من می گیرد. اما من که اسیر این خاکم، چگونه میتوانم از آ ن دنیا خبری بگیرم!
وااای چه خانه پیر و پر حرفی، از او خداحافظی کردم و مسیرم را به کوچه بن بستی کج کردم. یک گنج واقعی پیدا کردم. خانه بسیار زیبا و ارزشمند از لحاظ تاریخی، نه اینکه قدمت خیلی زیادی داشته باشد. اما در نوع خود منحصر به فرد و یک شاهکار از خانههای ایرانی بود.
اما افسوس که بخشی زیادی از این خانه و دیوارهای اطرافشان فرو ریخته بود.اما هنوز مقاوم و استوار ایستاده بود.
از دالانی زیبا و دایره ای شکل وارد حیاط خانه شدم. خانه سکوت کرده بود و حرفی نمی زد. بد جوری بغض کرده بود. من هم به آرامی در حیاط قدم میزدم.
عمارتی زیبا در وسط حیاط توجهم را به خود جلب کرد. عمارتی با دربهای زیاد و معماری منحصر به فرد. وارد تک تک اتاقها شدم. هر اتاق برای خود دنیایی از خاطره بود.
به مطبخ خانه که رسیدم.تعداد زیاد اجاق ها و تنور خشت و گلی توجهم را به خود جلب کرد. با خود گفتم حتما صاحب سخاوتمندی داشته است و سفرهاش همیشه پر از مهمان بوده است.
به حیاط سمت دیگر عمارت رفتم چاه آ ب و دو ستون سنگی که بر روی آن چرخ مخصوص کشیدن آ ب بود، هنوز پا برجا بودند و کنار چاه آب حوض زیبایی با نمایی از سنگ، زیبایی حیاط خانه را دو چندان کرده بود.
حوض خالی از آ ب بود. اما از زندگی خالی نبود. هنوز میشد نفس کشیدنش را شنید. پیر بود اما امید داشت و باغچه زیبای کنار حوض با درختان انار حکایت از سالها تنهایی داشت.
باغچه ای که برای خود زمانی چون عروسان می خرامید و ناز می فروخت. امروز به انتظار گریه های آسمان است که بر او ترحم کند، شاید چند صباحی زنده بماند.
دیدن خانه به این زیبایی مرا به وجد آورد. دلم میخواست این خانه هم از دردهایش برای بگوید. اما وقتی بغضش را دیدم، به آرامی و آهستگی خانه را ترک کردم.
خانه پیر و قدیمی با چشمانی اشکبار نگاهم کرد. شاید توقع نداشت، بدون خداحافظی ترکش کنم. بغضش ترکید و باصدایی لزران گفت: به فرزندان صاحبم بگو، من گنجی گرانبها هستم و اگر مرا دریابید، حاظرم به تنهایی ثروت زیادی را نصیب شما ها کنم. کافی است. تعمیر و مرمتم کنید. من نه تنها اقتصاد و معاش شما را تامین می کنم. بلکه قول میدهم. باعث اشتغالزایی جوانان شهرمان شوم و از همه مهمتر نام پدر ومادرتان را زنده کنم و هر بار که به دیدنم می آیند، از جوانی و شادابی من روحشان شاد شود.
به فرزندان صاحبم بگ: پدر شما این گنج و الماس با ارزش و کمیاب را هم برای شما و هم برای مردم جهان به ارث گذاشته است. پس بی مهری نکنید و مرا دریابید، تا خراب نشده ام. من و دوستانم حاضریم بخش بزرگی از صنعت گردشگری این شهر را به دوش بکشیم.
ما باید محل رفت و آمد دانشجویان و معماران و عاشقان هنر و معماری ایرانی باشیم و از رهگذر ورود گزدشگران خارجی، ارز وارد کشور کنیم. مگر از اقتصاد مقاومتی نمی گویید. حفظ و مرمت ما خانه های قدیمی بخشی از اقتصاد مقاومتی است.
با خود گفتم.عجب خانه سخنوری! از دردودلهای کوچه بازاری به کجا که نرسید! لبخندی تلخ زدم و قول دادم حرفهایش را به فرزندان صاحبش برسانم. خانه زیبا وقتی قول مرا شنید، تازه عقدههایش باز شد و شروع به حرف زدن کرد و من نیز کنار حوض زیبای حیاط خانه نشستم و به دردهایش گوش دادم.