
پاول پاولیکوفسکی فیلمساز لهستانی که سال سال 2013 با فیلم سینمایی «آیدا» موفق به دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم زبان خارجی شد امسال با ساخت فیلم سینمایی «جنگ سرد» توانست جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره فیلم کن دریافت کند. «جنگ سرد» داستانی عاشقانه دارد که در دل جنگ سرد لهستان، برلین، یوگسلاوی و پاریس روایت میشود.
شهادت، ایثار، از خود گذشتگی، تبلور حس میهنپرستی، اتحاد و... دستاوردهای هر جنگ است. شاید اعتقاد نیچه به اینکه جنگ مادر هر چیز خوب است درست باشد. گرایش به تراژدی خاصیت هر روح بزرگی است، جنگ خود تراژدی است و زندگی در کنار آن در دل خود دنیایی تلخ دارد که گوشهای از آن را در «جنگ سرد» میتوان دید. اگر تراژدی را شکل اعلایی از هنر بدانیم مطمئناً این مهم و این محصول گرانقیمت نیز محصولی از جنگ است.
در گشت و گذاری بر تاریخ برای یافتن غم در بین همه اتفاقات رخ داده برای انسان، جنگ بهترین گزینه است اما دلیل جنگهای رخ داده میتواند تضادهای موجود در بین اذهان را به وضوح نمایان سازد و بدین ترتیب برای کسانی که گرایش به تراژدی دارند رجوع به جنگهای بزرگ تاریخ و تبعات آن میتواند در دل یک قصه از روابط کوچک انسانها نشانی دردآور و تلخ با خود داشته باشد.
پاولیکوفسکی برای دومین بار با اثری سینمایی به سراغ یک تراژدی در دل جنگ رفته، دستاورد هر جنگ تقابل ایدئولوژیها و در برابر هم قرار گرفتن هر دیدگاه است، پاولیکوفسکی با قرار دادن دو ایدئولوژی در تضاد با یکدیگر و پدیدار شدن عشق در بین دو شخصیت جدالی بین دیدگاهها و خواستههای دو نفر ایجاد کرده و در این بین با درگیری شکل گرفته شخصیتها با خودشان موقعیتی خلق میشود که در کنار جذابیت شکل گرفته مخاطب میتواند با جهانبینی فیلمساز مواجه شود.
پاولیکوفسکی 61 ساله که خود بازماندهای از جنگ سرد لهستان، برلین، یوگسلاوی و پاریس است با نگاهی به زندگی خود و تجربیاتش «جنگ سرد» را ساخته که تجربه شخصی فیلمساز و اینکه چنین چیزی را خود به وضوح زیسته در اثر کاملا پدیدار است اما این فیلمساز 61 ساله به هیچوجه قادر به تعریف قصه نیست و تلاشی برای تعریف قصه نیز ندارد. او تنها در تلاش برای خلق موقعیتها و بیان حرفها است. ایده جذاب و کارایی این ایده برای فیلمساز در جهت تعریف یک قصه جذاب کاملاً کنار گذاشته شده، دنیای شخصی پاولیکوفسکی باعث شده تا از پتانسیل لازم در جهت تعریف قصه استفاده نشود اما نکته جالب توجه این است که این مسأله باعث شعارزدگی در «جنگ سرد» نشده است.
فیلمساز در ساخت فضایی که مدنظر دارد کاملاً موفق عمل میکند او با کنار گذاشتن رنگ ها و استفاده از تم سیاه و سفید و از طرفی نزدیک شدن به شخصیتها به جای تعریف قصه، استفاده به جا از موسیقیهایی تلخ و تعریف نماهایی انتزاعی در دنیای واقعی فیلمش فضایی سرد و بی روح به اثر بخشیده که حتی با نزدیک شدن دو کاراکتری که به هم علاقه دارند نیز این سرمای درون اثر به گرمی تبدیل نمیشود.
یأسی که در «جنگ سرد» جریان دارد به درون هر مخاطب نفوذ میکند اما این سردی در جهت بیان جهانبینی فیلمساز چندان عملکردی ندارد، قصهای وجود ندارد، شخصیتپردازی با وجودی که فیلمساز به شخصیتها نزدیک میشود اصلا در فیلم شکل نگرفته و فقط کارگردانی فوقالعاده پاولیکوفسکی و قدرت کنترل صحنه و میزانسنهای اوست که فیلم را نجات داده و فضایی که مدنظرش است را خلق کرده و این اتفاقی است که دقیقاً در اثر اسکار گرفته قبلی این کارگردانی نیز وجود دارد.
پاولیکوفسکی لهستانی به خوبی میداند که مخاطبش باید شاهد چه صحنهها و تصاویری باشد اما توانایی تعریف قصه ندارد پس به المانها و جهانی اکسپرسیونیستی در دنیای واقعی «جنگ سرد» پناه میبرد. پرچمی که رویش نوشته شده «به فردا سلام میکنیم» قبل از نصب باعث به زمین خوردن نصابش میشود، سلامی به فردا نمیشود، همه چیز تلختر ادامه پیدا میکند اما این تلخی به مخاطب چندان منتقل نمیشود و شاید عدم انتقال این حس حتی یکی از اهداف فیلمساز باشد اما بسیار بعید است چرا که نزدیک شدن به این حس میتواند «جنگ سرد» را تراژیکتر نشان دهد.
فیلمنامهنویس از پتانسیل عشق برای درک وضعیت موجود توسط مخاطب استفاده میکند اما این استفاده به تجربیات خود مخاطب برمیگردد و تلاشی برای تعریف رابطه و بیان دغدغههای دقیقتر و خصوصیتری بین کاراکترها نمیشود. پس هر سکانس از فیلم هویتی جدا از کلیت اثر دارد، در هر سکانس جهانی متفاوت اما در پی کلیت اثر را مخاطب شاهد است، حرفها و دغدغهها و یا شاید شعارهای پاولیکوفسکی با تصاویر در هر سکانس بیان میشود، گروه موسیقی و تصاویر گروه موسیقی و عکس بزرگ استالین در پشت سر آنها چهرهای وحشتناک از وضعیت سیاسی آن دوران در دل آثار هنری نشان میدهد و فیلم را به اثری تاریکتر و دردمندانهتری تبدیل میکند.
«جنگ سرد» شاید نتواند در بین آثاری از این دست با آثار بزرگ تاریخ سینما مقایسه شود اما تراژدی دوست داشتنی پاولیکوفسکی تا حدی جهان خاص و منحصر به فرد فیلمسازش را میسازد و پاولیکوفسکی را به آنچه که در ذهن دارد تا حدی میرساند. او قصد دارد از تجربیات شخصی و دغدغههایش فیلم بسازد و در این بین به عنوان فیلمسازی خاص به جهانیان معرفی شود.