
زمانیکه میخواهیم یک درامِ ورزشی بنویسیم و بسازیم، باید مؤلّفهها و الگوهای این ژانر را هم خوب بشناسیم. «رابطۀ میانِ مربّی و ورزشکار»، «زندگیِ شخصیِ بهچالشکشیدهشدۀ قهرمانِ درامِ ورزشی»، «رقابت میانِ دو ورزشکار یا جدالِ قهرمانِ داستان با اعضای یک تیمِ ورزشی»، «تِمِ شکست و ناامیدی» و نیز «تِمهای پیروزی سربلندی در واپسینلحظهها» همهوهمه دستمایههای روایی و تماتیکاند که درامهای ورزشی، بهشکلی معمول، سراغشان میروند. «سونامی»، نخستین تجربۀ سینماییِ «میلاد صدرِعاملی»، کوشیده همۀ این اِلِمانهای دراماتیک را برای روایتِ قصّهاش بهکار بگیرد.
الف) از استاد «خسروی» (علیرضا شجاعنوری) دعوت شده که از آمریکا بازگردد و دوباره هدایتِ تیمِ ملّیِ تکواندو را بر عهده بگیرد.
ب) «خسروی» دچارِ پارکینسون است.
پ) «مرتضی نژادی» (بهرام رادان)، پس از شکستی خودخواسته در المپیکِ «لندن»- که هیچگاه فیلم آن را باز نمیکند- اکنون به رقابت در دیدارهای زیرزمینی مشغول است و با شرطبندی روزگار میگذرانَد. استاد «خسروی»، «مرتضی» را به تیمِ ملّی دعوت میکند.
ت) از همان روزِ نخستِ اردو، میانِ «بهداد مقیمی» (مهرداد صدیقیان)- ستارۀ تیم- و «خسروی» یک کِشمَکشِ کلامی شکل میگیرد.
ث) میانِ «بهداد» و «مرتضی» کمکم جدالی بیرونی شکل میگیرد و کارشان به جدالِ کلامی میکِشد و به اخراجِ «مرتضی» میانجامد.
ج) در اثرِ اتّفاقی که برای «بهداد» میافتد، او آسیب میبیند و مطابقِ انتظارِ مخاطب و بنا به کلیشههای این ژانر، پای «مرتضی» دوباره به این اردو باز میشود.
همانگونه که میبینیم فیلمنامهنویسانِ «سونامی»- «علی اصغری»، «میلاد صدرِعاملی» و «محمّدرضا صدرِعاملی»- خیلی از مؤلّفههای الگوشده در درامهای ورزشی را بهکار گرفتهاند. امّا با پیشرفتِ قصّۀ فیلم، پرسشی که پدید میآید این است که چرا داستانِ فیلم مخاطب را درگیر نمیکند و کاراکترهایش به دل نمینشینند. هرچه با صحنهها و موقعیتها و رویدادهای دراماتیکِ فیلم پیش میرویم، در پاسخ به این پرسش میتوانیم این ادّعا را بیان کنیم که فیلم در ترسیمِ رابطههای دوستانه، پیوندهای عاطفی و حتّی کِشمَکشهای میانِ کاراکترهای اصلیاش چندان درست رفتار و حرکت نمیکند. رابطۀ میانِ «بهداد مقیمی» و نامزدش- «ترگل» (فرشته حسینی)- در حدِّ یک کلنجارِ معمول عاشقانه باقی میمانَد و رشد نمیکند. حتّی از تبارِ افغانِ «ترگل
بهرۀ دراماتیکِ ویژهای در خطِ قصّۀ مربوط به این دو کاراکتر گرفته نمیشود. اینکه «ترگل» هم در پایان، با هدفِ رسیدن به رؤیاها و آرزوهایش، «بهداد» را ترک میکند، بیشتر مربوط به مشکلِ کاریاش در ورزشِ بسکتبالِ سهنفرهست تا رابطهاش با «بهداد» یا حتّی افغانبودناش. کِشمکشی که میانِ «بهداد» و «مرتضی» شکل میگیرد، میتوانست به یک رفاقت و رقابتِ همزمان بینجامد؛ امّا نَه آن رفاقتِ الگویی شکل میگیرد و نَه آن رقابتِ میانشان از یک حد و اندازۀ اوّلیه فراتر میرود و گسترش مییابد. بههمیندلیل فداکاریِ جوانمردانه و قابلِ پیشبینیِ «مرتضی» و گذشتِ او از رفتن به المپیک و بازگشتاش به پیلۀ تنهاییاش- با وجودِ بخشیدنِ یک جنبۀ حماسیِ کاذب و جعلی در اجرا به آن- مخاطب را از دیدِ تماتیک راضی نمیکند. رابطۀ میانِ «مرتضی» و «پریسا همّتی» (رعنا آزادیور) که یک خبرنگارِ ورزشیست و همچین چرایی و چگونگیِ دوستی و ارتباطِ میانِ «پریسا» با «بهداد» و «ترگل» در روندِ داستان باز نمیشود و کاراکترِ «زنِ جوانِ خبرنگار» را به یک شخصیتِ سردرگم و حذفشدنی تبدیل میکند. مهمتر از همۀ اینها رابطۀ «خسروی» با دو شاگردش است. بر پایۀ الگوهای ژنریک انتظار داریم که رابطۀ «خسروی» و «بهداد مقیمی» به یک پیوندِ شبه «پدر و فرزندی» برسد. امّا آتشِ دعوای آنها در ابتدای داستانِ فیلم خیلیزود فروکِش میکند و جلوتر هم که «بهداد» با شنیدنِ خبرِ آمدنِ حریفِ قدرتمندِ جهانیاش کم میآوَرَد و از خود ضعف نشان میدهد، «خسروی» جز با گفتنِ دوسهجملۀ کلیشهایِ روحیهبخش هیچکاری برای رابطۀ کاریِ خودش با این شاگردِ جوان و بااستعداد امّا مغرورِ خود نمیکند. از آنسو حتّی رابطۀ «خسروی» و «مرتضی»- که با زخمی از گذشته (پیشداستان/ Back-story) همراه است- نَه کدورتها و سرخوردگیهای ناشی از «المپیکِ لندن» را حل میکند و نَه رابطۀ مراد و مریدیِ میانِ آندو را به چالش میکشانَد و سپس در دلِ کِشمَکشهای بههدررفتۀ داستانِ فیلم کامل میکند. از نقطهضعفِ جسمانیِ «خسروی» و نیز رابطۀ سردش با اعضای کمیتۀ فدراسیون نیز هیچ استفادۀ دراماتیکی در داستان نمیشود
بخشِ پایانیِ یادداشت: آنجا هم که استاد به سودِ شاگردِ پیشین و دستیارِ کنونیاش- «رضا» (محمّدرضا غفّاری)- کنار میکِشد، حتّی با درنظرگرفتنِ چهارچوبِ الگوهای شخصیتپردازی در درامهای ورزشی، بهدلیلِ اینکه رابطههای میانِ شخصیتها در پردۀ میانی درست رشد نکردهاند، نمیتوان به این مربّیِ ساکت و بهظاهر پیچیده نزدیک شد و با او همذاتپنداری کرد
جز «مهرداد صدیقیان» که کمی برای نقشاش تلاش کرده، هیچیک از بازیگرانِ «سونامی» نمیتوانند کاراکترهایی را که جلوی دوربین زنده کردهاند، برای ما باورپذیر یا دوستداشتنی جلوه دهند. «میلاد صدرِعاملی»- بهویژه در صحنههای رزمی و ورزشی- تلاشِ خود را کرده که فیلمی شبیه به درامهای ورزشیِ آمریکایی بسازد. تدوینِ درخشانِ «بهرام دهقان» در این صحنهها که به کمکِ تقطیعِ نماهای «صدرعاملی» در دکوپاژهایش آمده و نیز موسیقیِ حماسیِ «کریستف رضاعی»، که کارهای «هانس زیمر» را تداعی میکند، در انتقالِ حسّی که کارگردان در پیاش بوده، بیتأثیر نبودهاند. همچنین باید از نورپردازیِ «پیمان شادمانفر» بهویژه در صحنههای خلوتِ کاراکترها در باشگاه و رختکَن یاد کرد که نمونههای تیپیکالِ آمریکایی در این ژانر را به یاد میآورند؛ اوجش هم جاییست که در صحنۀ دیدارِ میانِ «مرتضی» و «بهداد»، «خسروی» در رختکَن نِشسته و در نگرانی و خلوتِ خود فرو رفته است.