فلسفه جان و زندگی آدمی، میل به ادامه و جاودانگی است، همه آرزو داریم بمانیم و زنده باشیم، سالها و سالها، اما همه هم میدانیم دیر یا زود باید برویم، مرگ حقیقتی است تلخ که هیچ کس را یارای فرار از چنگال آن نیست و کیست که نداند بالاخره روزی، نوبتش خواهد رسید؟ با این وجود تنها عاملی که میل به جاودانگی را در میان همه اولاد آدم زنده میدارد وجود فرزندان است.
زندگی را دوست داریم چون گمان میکنیم فرزندانمان ضامن تداوم حیات ما هستند، آنها پس از ما، ادامه ما هستند و همین عزیزشان میکند در نگاهمان، فلسفه زندگی همین است، اینجاست که برایشان جان میدهیم تا همیشه زنده بمانند، تا هرگز آخ و دردشان را نبینیم و نشنویم.
فردا شب چهارشنبه سوری است و چند روزی دیگر، نوروز؛ همان ایامی که مدتهاست فرزندانمان برایش لحظه شماری کرده و میکنند، نوروز و چهارشنبه سوری، برایشان مفهومی فراتر از یک رسم دیرینه و یک مناسبت تقویمی دارد؛ روز توجه است به آنها، روز تخلیه هیجاناتشان، روز رها شدن از نظم و قانون سختگیرانه زندگی عصر ماشینی و شهری، حق دارند البته، گاهی باید رهایشان کرد تا طعم شیرین آزادی را بچشند، طعم هر آنچه که خواسته و تمنا کرده بودند! عیدانه، لباس نو، نگاه نو و دهها رسم و رسوم شیرین و پرخاطره!
اما این روزها، کمی فرق میکند روال زندگی، قمار زندگی! این نوروز و این چهارشنبه سوری با همه سالهای گذشته که در یاد داریم و دارند، اندکی توفیر میکند!
در زندگی، لحظاتی میرسد که برای زنده ماندن، باید از خیلی از دلبستگیها، آرزوها و تمناها دل کند، گاهی زنده ماندن هزینه میخواهد، باج میخواهد، گذشتن از آرزوها و نیاز میخواهد.
این روزها بلایی از «چین و ماچین» بر سرزمین ما به تحمیل و نه تدبیر، مهمان شده و چه ناخوانده مهمانی است این «ویروس کرونا»!
پیر و جوان، زن و مرد، دارا و فقیر، سیاه و سفید نمیشناسد!
نمی پرسد که پدر چند فرزندی! مادر چند نوزادی، معلم چند دانشآموزی، پزشک چند بیماری، فرزند کدام تباری، میگیرد و میکشد!
نمیپرسد و نمیشناسد امروز عید است یا عزا، نوروز است یا بد روز، چهارشنبه است یا جمعه! اصلا عروسی است یا عزا! هرجا ببیند تجمعی است، بلادرنگ دندان طمع زهرآگینش، به هوای گرفتن جان شیرین انسان از همهجا بیخبر، تیزتر میکند!
من اما فرزندانم را دوست میدارم، حتی بیشتر از یک رسم دیرین، رسومات را میتوان بعدا هم بجا آورد، اما مگر میتوان به فرزند مرده دوباره جان بخشید؟
من فرزندانم را دوست میدارم و نمیخواهم وقتی در سنین ۲ و ۱۰ و ۱۷ هنوز چشم امیدشان به رنج پدر و مهر مادر است یتیمشان ببینم و آه سردشان، استخوانم در گور بلرزاند!
من فرزندانم را دوست دارم و برای این عشق، حاضرم بر همه آرزوهایم و آرزوهایشان در این چهارشنبه و نوروز، پا بگذارم و خون دل بخورم برایشان، بگذار آنها سرزنشم کنند، بگذار آنها از دستم در این دو روز، دلگیر و ناراحت باشند! ایرادی ندارد، مگر جز این است که برای بزرگ کردنشان تا همین امروز، چه مرارتها و سختیها و دلشکستگیها چشیده وکشیدهام، این یکی هم روش!
من فرزندانم را دوست دارم و برای این عشق، این «چهارشنبه سوری» و این جشن شب سال را، در خانه خواهیم بود با هم، چه با لبخند چه با اخم.
کرونا در کمین آنها و ماست، با عشق، با دوستی، با احساس مسئولیت، این بار هم ناامیدش خواهیم ساخت تا هرچه زودتر دست از دامان مردمان سرزمینم بردارد و به همان زادگاهش، چین و ماچین برگردد!
چهارشنبه سوری امسال ما، روز نشان دادن عشق و عاطفه خانوادگی است، کنار هم خواهیم ماند تا با هم، زنجیر گسترش مرگ و کرونا را پاره کنیم.