معرفی کتاب؛

«تنهایی پرهیاهو»ی بزرگترین نویسنده چک در برابر سانسور

|
۱۳۹۹/۱۱/۰۲
|
۰۹:۵۷:۰۰
| کد خبر: ۱۱۲۳۳۷۹
«تنهایی پرهیاهو»ی بزرگترین نویسنده چک در برابر سانسور
بـُهومیل هرابال (زاده ۲۸ مارس ۱۹۱۴ در برنو، درگذشته ۳ فوریه ۱۹۹۷ در پراگ) از داستان نویسان برجسته جمهوری چک است که «تنهایی پرهیاهو» را می‌توان برجسته‌ترین اثر او دانست.

به گزارش برنا، «تنهایی پرهیاهو» به قلم بهومیل هرابال نویسنده‌ اهل چک و در سال‌های ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ نوشته شد. به دلیل ممنوع‌القلم بودن هرابال در کشورش اولین چاپ قانونی آن در چک به سال ۱۹۸۹ منتشر شد.

بهومیل هرابال در فوریه ۱۹۹۷، هنگامی که در بیمارستان بستری بود، از پنجره‌ طبقه‌ پنجم به زیر افتاد، یا به زیر پرید. هنوز کسی درست نمی‌داند. گفته بود که می‌رود به کبوترها دانه بدهد.

میلان کوندرا نویسنده‌ برجسته‌ دیگری از چک در وصف هرابال او را «بزرگترین نویسنده‌ چک» می‌نامد.

کتاب «تنهایی پر هیاهو» که در زمان سلطه کمونیست روایت می شود، داستان زندگی روزمره فردی به نام آقای هانتا است. هانتا سی و پنج سال است که یک کارگر پرس است و در زیرزمینی نمناک و در بین انبوهی از کاغذ باطله روزگار خود را می گذراند. او وظیفه دارد کتاب هایی که اجازه چاپ ندارند را به خمیر تبدیل کند.

هانتا تمام هفته را با کار کردن سپری می کند. او شخصیتی متفاوت با کارگران معمولی دارد. زیرا کتاب های ارزشمندی که از طرف اداره سانسور برای خمیر کردن به دست او می رسند را با خود به خانه می برد و زندگی خود را با آن ها پر می کند. او با خواندن این کتاب ها نگاه دیگری به دنیا پیدا کرده است. او پس از سی و پنج سال کار در این زمینه و با ورود تکنولوژی، مجبور به تغییر شغل خود می شود. او عاشق این روزمرگی بوده است و اکنون با پایان آن نمی داند باید چه کاری انجام دهد. در این کتاب روزمرگی و بی تکلیفی به زیباترین شکل ممکن روایت شده است و البته می‌توان این اثر را یکی از جدی‌ترین آثار ادبی در نقد و مقابله با سانسور دانست.

بخش‌هایی از کتاب:

من وقتی چیزی را می خوانم، در واقع نمی خوانم. جمله ای زیبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات می مکم، یا مثل لیکوری می نوشم، تا آن که اندیشه، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگ هایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد.

در سکوت شبانه، سکوت مطلق شبانه، وقتی که حواس انسان آرام گرفته است، روحی جاودان، به زبانی بی نام با انسان از چیزهایی، از اندیشه هایی سخن می گوید که می فهمی ولی نمی توانی وصف کنی...

هر وقت که دستگاه پِرِسم در آخرین مرحله، کتاب‌های زیبا را با فشار بیست اتمسفر خرد می‌کرد، صدای درهم شکستن اسکلت آدمی را می‌شنیدم و احساس می‌کردم که دارم جمجمه و استخوان کلاسیک‌ها را خرد می کنم.

عمل خلاف بی مجازات نمی ماند و تجاوزهای ما مدام روحمان را می آزارد.

نظر شما