به گزارش خبرگزاری برنا از کرمان در این نقد آمده است:
ملیحه ساکن مجتمع پارادیس در بلواری به همین نام در شهر کرمان است. او در یک روز تعطیل اسکلت انسانی را در یکی از دیوارهای مجتمع پیدا میکند. این کشف ناخوشایند منجر به سلسله رویدادهایی میشودکه با بهم زدن تعادل ظاهری و پوشالی مجتمع، پرده از زندگی ساکنانش بر میدارد. آدمهایی که هرکدام به نوعی درگیر تباهی، پلشتی و سکوت تنهایشان هستند. داستان در حقیقت روایت تنهایی انسان امروز است که به سبب محدودیتهای عاطفی ذهنی و اخلاقی اش در گذار از مرز مدرنیته و سنت همچون شن های کف رودخانه به جا مانده و ته نشین شده اند. این آدمها برای رهایی و فرار از تنهایی خود دست و پا و به هر خاشاکی چنگ میزنند اما پایشان بسته به سنتهایی است که آنها را در چنبره خود دارد،پس به ناچار برای گریز از خالی ترسناک زندگیشان، به دنیای مجازی پناه میبرند که گاه اعتماد به مخاطبان مجازی عواقب جبران ناپذیری دارد..
استفاده از تکنیک نامه نگاری بصورت ایمیل(که تکنیکی بهر حال قدیمی است)امکان مناسبی به نویسنده داده که همزمان ضمن رعایت ایجاز و اختصار اطلاعات لازم جهت شناخت شخصیتها و گره افکنی و گره گشایی از طرح داستان را فراهم کند.
نکته دیگر این کار استفاده از کانون گرهای مختلف در بخشهای مختلف کار است.نویسنده گرچه راوی سوم شخص را راوی مسلط کار خود قرار داده اما با استفاده از کانونگرهای متفاوت گستره ی وسیعی از فضای ذهنی و عینی شخصیتهای مختلف داستان را تشریح و آشکار کرده است.
ستوان و سمیرا شخصیتهای اصلی رمان هر کدام به نوعی در گیر مسئله عشق هستند.ستوان با چنگ زدن به عشقی خودخواهانه و سمیرا با تلاش برای گریز از عشق و نفی آن .
نویسنده در این رمان از زیر و بم های روح انسان خواه زن یا مرد سخن میگوید .حرفهایی که آدم در تنهایی و فقط با خود میگوید و حتی گاه از ابراز انها پیش خودش هم امتناع میکند..نویسنده تمام شخصیتها ی داستان را یکی یکی کالبد شکافی میکند و مثل پیاز لایه لایه بر میدارد.تا به عمق شخصصیت شان نفوذ کند. آن هم به شیوده ای هنرمندانه از زبان خودشان با بیان ترسها، اضطرابها، حقارتها، امیدها و آرزوهایشان و با اینکه خود مرد است اما شخصیت زنهای داستان را به خوبی تشریح میکند. اصولا شخصیت پردازی یکی از مهمترین نقاط قوت کار است.شخصیتهای داستان انسانهای نه سیاه و نه سفید هستند.برغم اینکه همه شان به نحوی رازی ناخوشایند را پنهان کرده اند اما آدمهایی معمولی هستند که شبیه شان را در اطراف خودمان می بینیم.اعظم زنی جوان و کمی سربه هوا.ملیحه زنی مانده در کنج خانه که تمام ارتباطش با دنیا ی بیرون از طریق شوهری است که با او حرف نمیزند و دوستی در آنسوی مرزها که با او هم فقط از طریق ایمیل در ارتباط است.ستوان مردی که عشق خودخواهانه اش زن محبوبش را به کام مرگی زودهنگام میکشاند...
نقطه قوت دیگر اثر این است که یک جمع فامیلی با سنتها و باورهای بسته و خاص از یک منطقه دورافتاده را در یک زندگی مدرن دور هم جمع کرده است که در عین همبستگی فامیلی و با وجود شباهتهای زیاد فرهنگی هرکدام دنیای خاص خودش را دارند .تقابل فرهنگ شهری با سنتهای قبیلگی ساکنان مجتمع وضعیت کرمان امروز است که در حال گذار به یک کلان شهر چهل تکه از خرده فرهنگهای مختلف اقلیمی مذهبی و نژادی است.
در اینکار اشاراتی به شهر کرمان شده که در نوع خود جالب است.پته فروشی ابتدای قدمگاه کوههای صاحب الزمان و...شهر کرمان را (تا حدودی ) به صورت یک بعد دیگر در داستان به خدمت گرفته است..البته کار در این خصوص میتوانست پررنگتر و ملموس تر باشد.
وجود تم عاشقانه ای که لابلای ماجرای قتلها تنیده شده و بسیار آرام و طبیعی در بستر کار پیش میرود، داستان را از یک ماجرای پلیسی صرف خارج کرده است. بطوریکه با وجود گره گشایی از راز قتلها خواننده هنوز دلیلی برای در دست گرفتن کتاب احساس میکند.
در نهایت داستان برغم اینکه از تصاویر روشن و زنده و رنگین (همچون روزی برفی ) سود می برد در القای سردی و تیرگی زندگی آدمهای این مجتمع موفق بوده است.مجتمعی که فضای ساکت و غمگینش ،خصوصا در روزهای تعطیل تمثیلی از سکوت و تیرگی روح ساکنانش است.
در این رمان کرمان به عنوان کلان شهری در حال تولد مرکب از خرده فرهنگهای بومی متنوع از سراسر استان معرفی میشود که امیدواریم با آثار بعدی نویسندگان کرمانی شاهد تغییرات مثبتی در دیدگاه هموطنان از این استان پهناور به عنوان اقلیمی با قابلیتهای فراوان پیشرفت و توسعه باشیم.