نکته‌ای که ترامپ نفهمید و حالا گریبانش را گرفته

|
۱۳۹۵/۱۱/۱۸
|
۰۹:۰۵:۴۱
| کد خبر: ۵۱۶۳۶۹
نکته‌ای که ترامپ نفهمید و حالا گریبانش را گرفته
گویی ترامپ از یک نکته غافل بوده و همچنان هست. قدری دیر از خواب‌های طلایی مانند پادشاهان قرون ۱۶ و ۱۷ بیدار شده است. او اکنون نه‌تنها در محاصره موج افکار عمومی قرار گرفته که تصور می‌کرد با آن می‌تواند مخالفان سیاسی و اجتماعی خود را نابود کند، بلکه به صورت سیستماتیک، اسیر چارچوب قوانین فدرال و قضایی شده که او را به شدت محدود و محکوم کرده‌اند.

به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، در سرمقاله روزنامه «آفتاب یزد» آمده است: دونالد ترامپ از آن دست رؤسای جمهور ایالات متحده و با اندکی تسامح سیاستمداران جهانی است که جذابیت خاص وحیرت‌انگیزی برای خبرنگاران و محافل خبری دارد. یک سال است همه آنچه به او ختم می‌شود، از روابط شخصی با زنان گرفته تا موضع‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی، جنجالی و پر سروصداست.

با نگاهی اجتماعی، معیار جذابیت‌های خبری آقای رئیس‌جمهور تحت تاثیر همان استانداردهایی قرار دارد که با آنها به رؤسای جمهور قبلی مانند ریچارد نیکسون یا جرج بوش پسر نگاه کرده و آنها را مورد قضاوت قرار می‌دهیم. اما تاریخ مدرن ایالات متحده به رئیس‌جمهوری نیاز داشت تا بالاخره مردم متوجه شوند اولاً با یک انتخاب لزوماً مسئولیت وجدانی و اجتماعی آنها خاتمه نمی‌یابد و ثانیاً تغییر الگوها و معیارهای دموکراسی، نه یک خواست صرف، که به یک ضرورت بنیادین برای بقاء لیبرال دموکراسی مدرن و حفظ یک اصول خدشه‌ناپذیر جامعه آزاد تبدیل شده است.

نیکسون زمانی با زیر پا گذاشتن اخلاق سیاسی و تعهد ملی، چشمان خود را بست و آگاهانه به ملت دروغ گفت. جرج بوش پسر نیز شرورانه چشم در چشم جامعه بین‌المللی انداخت و در کنار دروغگویی‌های آشکار، آگاهانه کشور را به جهنم عراق و افغانستان کشاند. اینک در گذار سوم ترامپ روی دست پیشینیان خود بلند شده و در کنار شخم زدن روح و روان کشور، بطری‌های کوکتل مولوتف را بی‌هدف آماده پرتاب به سوی جامعه داخلی و بین‌المللی کرده است.

ترامپ هر ایرادی داشته باشد، اما یک حسن بزرگ به همراه آورد. او در ۱۰ روز نخست تصاحب اتاق بیضی شکل کاخ سفید، ناخواسته موفق به زنده کردن روح دموکراسی مردمی و بیداری توده‌ها تا پایین‌ترین لایه‌های اجتماعی شد. او با برداشتی متفاوت از بیداری و به هیجان آوردن غول خفته جامعه و بر پا کردن آتش پوپولیسم، تصور می‌کرد قادر به تصاحب آن است. او غولی را از چراغ جادو خارج کرده که فرمانبردار او نیست.

ترامپ مانند فرمان دادن و فریاد زدن بر کارگران و کارمندانش در امپراتوری اقتصادی - کاری و نهادهای مالی‌اش، با نشستن بر صندلی ریاست جمهوری ایالات متحده درصدد تشکیل امپراتوری مشابهی در عرصه سیاسی با صدور دستورهای یک‌طرفه از بالا برآمده؛ با ادبیاتی نه‌چندان شناخته شده با افکار عمومی و رهبران جهان سخن می‌گوید، بیمه‌های اجتماعی طبقه ضعیف را باطل، حقوق شهروندان و تابعیت قانونی و اخلاقی آنها را لغو، ایران را تهدید و فارغ از حس ناخوشایند افکار عمومی بین‌المللی، فرمانِ کشیدن دیوار نژادی میان ملت‌ها را صادر کرده است. به قول جامعه‌شناس دکتر صدری «ترامپ غوطه‌ور در وسواس قالب‌های نمایش "خویش" است».

اما گویی ترامپ از یک نکته غافل بوده و همچنان هست. قدری دیر از خواب‌های طلایی مانند پادشاهان قرون ۱۶ و ۱۷ بیدار شده است. او اکنون نه‌تنها در محاصره موج افکار عمومی قرار گرفته که تصور می‌کرد با آن می‌تواند مخالفان سیاسی و اجتماعی خود را نابود کند، بلکه به صورت سیستماتیک، اسیر چارچوب قوانین فدرال و قضایی شده که او را به شدت محدود و محکوم کرده‌اند. ترامپ این قسمت معادله را محاسبه نکرده بود.

شکستن دستور غیرقانونی آقای رئیس‌جمهور توسط قاضی فدرال «جیمز رابرت» و ۱۴ قاضی فدرال دیگر، تنها تحقیر یک رئیس‌جمهور شورشی نیست، بلکه نمادی آشکار از مقاومت مدنی جامعه در برابر فرد و جریانی است که به هیچ معیار شناخته شده جوامع لیبرال، قوانین رسمی کشور و نیز اصول حفظ ثبات و امنیت ملی و بین‌المللی پایبند نیست. این مقاومت مدنی یک شورش تمام‌عیار دموکراتیک است.

تا آنجا که به اعتراضات یک هفته اخیر مربوط می‌شود، به نظر می‌رسد جامعه ایالات متحده با معیارهای جامعه‌شناختی «خود تنبیهی»، هشدارگون بیدار شده است. به همین دلیل باوری عمیق در میان برخی آکادمیسین‌ها و جامعه‌شناسان شکل گرفته که معتقدند پدیده ترامپ و التهاب کنونی، در تحلیل نهایی جامعه آمریکایی را به سمتی هدایت می‌کند که خروجی آن با مؤلفه‌های شناخته‌شده و عادتی دموکراسی و آزادی متفاوت خواهد بود.

نمی‌دانم؛ شاید دیدگاهی رادیکال و تاحدی انقلابی به نظر برسد و نوعی نتیجه‌گیری فوری از تحولات تلقی شود؛ اما تصور می‌کنم در آستانۀ گذار از یک سنت ناقص و نیمه‌سوخته دموکراسی غیرمسئولانه نخبگان سطح بالا، به سوی یک لیبرال دموکراسی مسئولانه و مشترک توده‌وار و اندیشه‌محور نخبگان هستیم. در مصداق‌شناسی، ایالات متحده کافی نیست. اروپا را ببینید، وضع نسبتاً مشابهی دارد. اما اگر اینچنین باشد - که فکر می‌کنم باشد - بازنگری در همه «تئوری‌های فرآیندساز مدرنیزاسیون اجتماعی به ارث رسیده از اواخر قرن هجدهم تا به امروز» ضرورتاً باید مورد بازنگری و بازنوشتاری معنایی قرار گیرند.

احتمالاً عصر به بار کشیدن عواقب عملی این تئوری‌ها آن‌هم صرفاً توسط مردم، رو به پایان است. متقابلا تصور می‌کنم در آستانه دوره‌ای قرار گرفته‌ایم که شاخصه آن تصمیم آگاهانه و انتخاب مسئولانه مشترک توسط مردم و نخبگان آکادمیسین است. تحولات جاری در غرب به ویژه ایالات متحده لزوماً استانداردهای یک انقلاب را ندارند، اما عواقب و نتایج بنیادینی به همراه خواهند داشت.

 

 

نظر شما